صلح امام حسن (ع) با معاویه یکی از مهمترین فرازهای تاریخ تشیع است و از این رو مورخان اسلامی از همان روزهای نخست واقعه به تهیه گزارشاتی تاریخی در این زمینه اقدام کردهاند که به پیروی از روش نگارش کتاب تاریخ در قرون اولیه به سبک روایی تهیه شده است که امروزه جز نام آنها در کتب رجال و تراجم و فهرست کتابهای متاخرین شیعه، دستخوش فنا گشته است. دلایل مختلفی از سوی امام حسن (ع) و دیگر ائمه، مورخان و اساتید و کارشناسان برای دلایل این صلح بیان شده است.
«آیت الله محمدعلی جاودان» از اساتید نام آشنای تاریخ اسلام و از شاگردان «آیت الله حقشناس» و «علامه عسکری» در بیان علل صلح معتقد است: شیعیان خاص امیرالمؤمنین علی (ع) اغلب در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان به شهادت رسیده، گروه اندکی از آنان باقی مانده بودند و اگر جنگی به وقوع میپیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان خسارتهای جبرانناپذیری را تحمل میکردند؛ زیرا معاویه در این صورت آنان را به شدت سرکوب میکرد. به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی (ع) خبرگزاری مهر در گفتگویی با آیت الله جاودان به بررسی دوران امام حسن (ع) پرداخته است که اکنون متن کامل آن از نظر شما میگذرد.
* استاد! آیا صلح امام حسن (ع) با معاویه معنای بیعت هم میدهد؛ آیا میتوان گفت امام با معاویه بیعت کردند؟
صلح امام حسن (ع) به دنبال خود، بیعت نیز داشته است. امام (ع) با شرایطی که در کتاب صلح امام حسن (ع) تألیف شیخ راضی آل یاسین به تفصیل آمده است (ص ۳۵۳ تا ۳۵۸ و بعد) حکومت معاویه را پذیرفته و با او بیعت کرد. معاویه میخواست از بنیهاشم هیچکس و از اسلام هیچ چیز باقی نماند و صلح و سازش امام (ع) با معاویه این کار را به تأخیر انداخت و کُند کرد و امکان مقابله با آنرا بوجود آورد.
* حضرت محتبی (ع) به عنوان امام و جانشین واقعی پیامبر (ص) دارای چه رسالت و نقش و وظیفهای بودند آیا با کنار نهادن حکومت از این وظایف کاسته نمیشد؟
وظایف و عملکردها و کارهای ائمه (ع) دنباله و ادامه وظایف و کارهای عصر رسالت است. در دوران پیامبر (ص) در مقطعی آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» نازل شد، یعنی وقتی دین کامل شد و به چیز دیگری احتیاج نداشت. اگر امیرالمؤمنین (ع) بر جای پیامبر (ص) مینشست، دنباله کار پیامبر (ص) را انجام میدادند. پیامبر (ص) جایگاه و وظیفه اصلی و اولیه و تعطیل ناپذیری داشتند که این بود دین را به مردم برساند. وظیفه اولیه پیامبر (ص) این است که به مردم بگوید: «قُولُوا: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» پیامبر (ص) این دعوت را فریاد زد ابتدا دو نفر به او پیوستند.
به پیامبر (ص) و افرادی که به ایشان پیوستند فرمان داده شد که نماز بخوانند، روزه بگیرند بعد وقتی کل کشور تحت فرمان پیامبر (ص) قرار گرفت به همه مردم گفتند که نماز بخوانند و روزه بگیرند. جانشین پیامبر (ص) بر همان جایی نشست که پیامبر (ص) نشست. جایگاه پیامبر (ص)، جایگاه تبلیغ دین بوده است، پس امیرالمؤمنین (ع) هم بر جایگاه تبلیغ دین نشست. فرقش این بود که پیامبر (ص) همه حرفهای خود را از خدا میگرفت و واسطه نداشت.
امیرالمؤمنین (ع) حرفها را از خدا گرفت اما به واسطه پیغمبر (ص)، اما تمام وظایف یکسان است. ایشان باید بکوشد مردم پیام دین را بشوند و آموزههای دین را بیاموزند. باید بکوشد مردم به دستورات دینی عمل کنند. باید بکوشند مردم به اخلاق دینی عمل کنند. باید بکوشند که معارف دین در عمق جان مردم جای گیرد. این کارهایی است که پیامبر (ص) انجام میداد، عین این کارها را امیرالمؤمنین (ع) هم باید انجام میداد. عین همین کارها را حضرت مجتبی (ع) و حضرت سیدالشهدا (ع) هم باید انجام میدادند. اما نگذاشتند ائمه (ع) جای پیامبر بنشینند.
* ما می گوئیم غصب خلافت صورت گرفته است!
نه! غصب حکومت شده است، ایشان خلیفه پیامبر (ص) بودند و ماندند. همه وظایفی که براساس خلیفه پیامبر (ص) بودن برعهده داشتند، عمل کردند. امکان ندارد که خلافت را بگیرند، خلافت قابل غصب و سلب نیست. امیرالمؤمنین (ع) به وظایف خلافت عمل کردند، حضرت مجتبی (ع) به وظایف خلافت عمل کردند، حضرت سیدالشهدا (ع) هم به وظایف خلافت عمل کردند، و اصلاً به خاطر انجام وظایف خلافت به کربلا رفتند.
* سخنرانی و نوشتههای شما در مورد صلح امام حسن (ع) را مطالعه کردهام، شما به این نکته توجه دارید که امام حسن (ع) سعی کردند بنی هاشم و اصحاب خاص را زنده نگه دارند؟ آیا چنین نگاهی را امیرالمؤمنین هم داشتند؟
بنی امیه میخواستند هیچ چیزی نباشد؛ نه اسلام باشد، نه قرآن باشد، نه اهل بیت باشد، حتی میخواستند از بنی هاشم یک نفر هم زنده نباشد. در جنگ صفین امیرالمؤمنین (ع) اجازه نمیدادند که بنی هاشم به جنگ بروند. یک جوانی با روبنده رفته بود وقتی برگشت حضرت پرسید این جوان کیست؟ وقی فهمید این جوان هاشمی است فرمودند: مگر من نگفتم از بنی هاشم کسی به میدان نرود. بعد فرمودند: آنها نمیخواهند حتی یک نفر از بنی هاشم زنده بماند، میخواهند قتلعام و نابود کنند. دشمن چه زمانی نیت واقعی را نشان داد؟ در کربلا. کودک ششماهه را هم شهید کردند. طرح بنی امیه این بود که خاندان پیامبر (ص) نباشد، اسلام نباشد، قرآن نباشد.
* اصحاب و یاران زیادی در جنگها شهید شده بودند، شهادت که افتخار و آرزوی اصحاب بود چرا باید از شهادت به این شکل اعراض میکردند؟
امیرالمؤمنین (ع) وقتی روز اول حکومت در محراب نماز ایستاد و نماز تمام شد افرادی که پشت ایشان نماز خواندند، گفتند: آه! نماز پیامبر (ص) را یاد ما انداخت. ۲۵ سالی نمازی که خواندند چه بود؟، شبیه نماز چه کسی بود؟! نمازی که در این مدت میخواندند مشکل داشت؟ !(این داستان در صحیح بخاری هست) بسیاری از مردم وضو گرفتن و نماز خواندن پیامبر (ص) را دیده بودند اما از اینها عدهای در رکاب حضرت امیر (ع) به شهادت رسیدند. یکی از آنها عمار بود. عمار، صحابی درجه اول پیامبر (ص) در رکاب حضرت در جنگ صفین شهید شد. اگر حضرت مجتبی صلح نمیکردند، بقیه در رکاب حضرت مجتبی (ع) تا آخرین نفر کشته میشدند.
حدیث غدیر را ۱۲۰ تن از صحابه پیامبر (ص) نقل کردند. طبری در مورد حدیث غدیر دو جلد کتاب داشت، یعنی تنها اسم افرادی که حدیث غدیر را نقل کردند را نوشته که دو جلد شده بود اما از بین بردند. داستان غدیر را هزار نفر نقل کردند اما تنها روایت ۱۲۰ از آنها به دست ما رسید. حضرت مجتبی (ع) با صلح خود این تعداد را نگه داشت تا این اخبار به نسل بعد برسد. اگر حضرت حاضر به صلح نمیشدند و به جنگ اصرار داشتند اینها همه دم تیغ رفته بودند. خاندانش هم از دم تیغ رفته بودند. آرزوی معاویه این بود که آنها وارد جنگ شوند تا یک نفر از آنها باقی نماند. امیرالمؤمنین (ع) همواره میفرمودند معاویه دلش میخواهد یک نفر از بنی هاشم نباشد پس اگر او دلش میخواهد از بنی هاشم نباشد و بنی هاشم کاری کند تا همه باقی بمانند چه کسی شکست خورده است؟
* معاویه!
ظاهراً حضرت مجتبی (ع) با صلح شکست خورده است. ظاهراً زیربار حرف معاویه رفت ولی در باطن حضرت پیروز شدند. معاویه میخواست همه اسلام نابود شود. معاویه کینه اسلام داشت. پدربزرگ، برادر و دایی او به دست حضرت حمزه (ع)، امیرالمؤمنین (ع) و عبیده در جنگ بدر کشته شده بود. اینها را فراموش نکرده بودند. وقتی اسرای کربلا را به شام بردند یزید شعری خواند و گفت: لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا/جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ: کاش بزرگان من که در جنگ بدر کشته شده بودند، امروز میدیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زاری آمده.
یزید گفت: ای کاش تیره و طایفه ما امروز بودند تا میدیدند تا من چگونه انتقام خون آنها را گرفتم. اگر معاویه میتوانست نمی گذاشت یک نفر از آنها باقی بماند و حضرت مجتبی (ع) را اسیر میکرد و منت میگذاشت و آزاد میکرد. این جملاتی که در ادامه عرض میکنم عین فرمایاشات حضرت است، حضرت فرمود: معاویه من را میگرفت، چون پدر او روزی اسیر ما بودند و ما آنها را آزاد کردیم ننگش برای او باقی مانده است. به آنها میگفتند فرزندان طلقا یعنی فرزندان آزادشدگان. اگر حضرت صلح نمیکردند و اصرار به جنگ میکردند این داستان عوض میشد و خدایی نکرده ننگ به خاندان بنی هاشم میآمد.
اگر حضرت مجتبی (ع) صلح نمیکردند یک نفر از ما حتی بلد نبودیم چگونه نماز بخوانیم. عین این موضوع در مورد عملکرد حضرت امیرالمؤمنین (ع)، سیدالشهدا (ع) و … دیگر ائمه هم وجود دارد. مثلاً اگر حضرت زین العابدین (ع) نبود یک نفر از ما حتی نمازخوان نبود. اصلاً کسی نمیدانست نماز یعنی چی؟! بنی امیه آمده بود تا چیزی از اسلام باقی نگذارد، نه قرآن، نه اسلام و نه اهل بیت (ع). چه کسی ما را نجات داده است؟
* حضرت مجتبی (ع)!
حقی که حضرت مجتبی (ع) بر اسلام دارد حق بر تمام اسلام است، چون حضرت مجتبی (ع) بود اسلام ماند. اگر ذرهای به گونه دیگر عمل کرده بود از اسلام هیچ چیز باقی نمیماند. عین همین حرف را در مورد حضرت سیدالشهدا (ع) میزنیم. اگر حضرت سیدالشهدا (ع) نبود از اسلام هیچ چیز باقی نمیماند، چون آن حضرت بود و به کربلا رفت اسلام ماند. اینها به بحثهای مفصل تری نیاز دارد. اگر بخواهیم در این مجال بیان کنیم واقعاً نمیتوان آنرا شکافت.
* به نظر شما صلح برای حضرت سختتر بود یا تحمل دوران پس از صلح؟
حضرت مجتبی (ع) سختترین دورهها را در دوران حکومتی و بعد از شهادت امام علی (ع) گذراند. این وضع را معاویه ایجاد کرد. قصد معاویه سازماندهی دین ساختگی بود. حضرت مجتبی (ع) برای رفع خطرات نقشههای معاویه فکر میکرد. اینکه ۱۰ سال تحمل کرد برای همین هدف بود.
۱۰ سال معاویه به حضرت کنایه میزد بیشتر ناراحتکننده بود یا اینکه میدید دین جدش دارد از بین میرود. اینکه حضرت ۱۰ سال تحمل کرد واقعاً سخت بود. همانطور که حضرت امیر ۲۵ سال دید که خلفا چگونه بازی میکنند و … و دارند همه چیز را بر باد میدهند و حتی کاری جز سکوت هم نمیتوان کرد یعنی اگر بجنگید یا داد بزنید به صلاح نیست و به نفع دشمن است. پس نباید این کارها را کرد. امام تشخیص میدادند که اگر الان حرکتی کند به ضرر دین و مردم است. جنگ در این شرایط به ضرر است. مردم هر چه میخواهند بگویند. ۱۰ سال زمان حضرت مجتبی (ع) همانند دوران ۲۵ ساله سکوت امام علی است. اینها را میدید و درد میکشید. اگر مثل پدرشان میفرمودند من ذره ذره جان کندم درست بود.
* میگویند حضرت پای منبر خطیب در مدینه مینشست و خطیب سب امام علی (ع) را میگفت و ایشان سکوت میکردند و چیزی نمیگفتند؟ نظر شما در مورد این روایت چیست؟
معاویه به مدینه آمد که میخ مسئله سب و لعن امام علی (ع) را بکوبد، مشاورینش گفتند اگر این کار را انجام دهید سعد بن ابی وقاص از مسجد بیرون میرود، اگر سعد از مسجد بیرون برود تو شکست خوردهای. سعد از این لحاظ فرد بسیار مهمی بود، چون در زمان عمر جزو یکی از شش نفری بود که در شورا حضور داشتند. (طلحه و زبیر که میدانستند به پای امیرالمؤمنین (ع) نمیرسند همه میدانستند اما وقتی عمر اینها را در شورا گذاشت مدعی شدند که هم پای امیرالمؤمنین (ع) هستند) معاویه گفت پس باید سعد را نرم کنیم، با هم نشستند و هم سفر شدند و به مکه رفتند. در مکه با همدیگر طواف کردند بعد در دارالندبه نشستند. معاویه، سعد را روی سریر خود نشاند و گفت: تو چرا سب علی (ع) نمیکنی. گفت: من سه چیز را یاد میآورم تا آن سه چیز را به یاد میآورم نمیتوانم این کار را انجام دهم؛ ابتدا داستان خیبر را تعریف کرد. خاطره دیگر داستان مباهله بود. یکی هم حدیث پیامبر (ص) در مورد علی (ع) که فرمودند: علی (ع) برای من به مثابه هارون (ع) برای موسی (ع) است.
معاویه گفت: اگر من اینها را دیده بودم یک عمر نوکری علی (ع) را میکردم. معاویه حرف سعد بن ابی وقاص را کاملاً فهمیده بود. کسانی که در مدینه بودند باید همین راه را طی میکردند اما عدهای کینه داشتند یک عدهای …، از هر طرف نگاه میکنیم علی (ع) برتر است.
تا وقتی سعد زنده بود در مدینه کسی سب امیرالمؤمنین (ع) را انجام نداد. پس حضرت مجتبی این دوره را ندید که در مسجد بنشیند و پای خطبه خطیب و سب علی (ع) بنشیند. آن زمان همه حرفها در نماز جمعه گفته میشد چون دیگر تریبون دیگری نبود. خلیفه دوم راهب نصرانی که مسلمان شده بود را گذاشته بود تا قبل از نماز جمعه برای مردم سخنرانی کند. یعنی به اصطلاح ما سخنران قبل از نماز جمعه بود.
حضرت مجتبی (ع) قبل از سعد بن ابی وقاص شهید شدند و تا زمانی که سعد زنده بود در مدینه سب علی (ع) مطرح نبود، البته حضرت گاهی به مجلس معاویه میرفتند آنجا این مسائل طرح بود. نقشه کشیدند که کاری کنند حضرت خجالت بکشد، گفتند این کار را نکنید اگر این کار را کردید پای کرده خود بایستید؛ ولید، عمر و عاص و مروان و دیگران نقشه کشیدند. حضرت مجتبی (ع) این حرفها را تا آخر گوش داد. بعد فرمود: من چیزی میگویم قول بدهید که اگر راست گفتم تصدیق کنید. حضرت مسائلی را در مورد هر کدام از آنها و کارهای آنها مطرح کرد که همه آنرا تصدیق کردند.
* گفتید که حضرت مجتبی (ع) با صلح باعث شد که اصحاب خاص پیامبر (ص) و امام علی (ع) زنده بمانند، از این افراد در مقاطع بعدی تاریخ اسلام چه کارهای مهمی صورت گرفت، چه نقشهایی ایفا کردند؟
حضرت امام حسین (ع) مجلسی در منا درست کرد که خطبه حضرت به صورت کتابی منتشر شد. حضرت فرموده بود آنچه از اصحاب باقی ماندهاند دعوت کنید. سهل بن سعد ساعدی، جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک، و … از نسلی که پیامبر (ص) را ندیدهاند هم تعدادی را دعوت کردند جمعاً حدود ۱۰۰۰ نفر در چادری جمع شدند. حضرت یک بار به صورت خلاصه مسائل مهم دینی و عقیدتی اسلام از اول تا آخر را بیان کرد. هر کلمهای را که فرمود از اصحاب پیامبر (ص) تأیید گرفت. از جریان مباهله تا غدیر را بیان کردند و اصحاب تأیید کردند. حضرت کاری کردند مثل کربلا تا به نسل جدید که پیامبر را ندیده بودند وقایع تاریخ اسلام را بیان کنند، گویی که دیدهاند.
همین کار را امام علی (ع) هم انجام داده بود، وقتی دید مسلمانها جمع هستند فرمود: چه کسی شنید که در غدیرخم رسول خدا (ص) چه فرمود: عدهای بلند شدند و واقعه را گفتند. این داستان در مسند احمد بن حنبل آمده است. حضرت انس بن مالک و و یک نفر دیگر را مورد خطاب قرار داد. گفتند: ما یادمان رفته است، حضرت نفرین کردند که نفرین بر هر دو نفر اجابت شد که نشان دهنده این است که حرف دیگر گویندگان درست بود.
آنها خیلی زحمت کشیدند که ما الان شیعه هستیم. ۱۰ سال سکوت حضرت مجتبی (ع) باعث شد که این گروه باقی بمانند اگر میجنگیدند این گروه کشته میشدند. حضرت زید (ع) در زمان بنی امیه قیام کرد مردم کوفه طبق معمول آمدند و بعد فرار کردند تنها ۳۰۰ نفر از قراء و علمای کوفه باقی ماندند که همه آنها کشته شدند. اگر حضرت مجتبی (ع) بر جنگ اصرار داشتند همین افراد کشته میشدند. جابر و حجر و … کشته میشدند. همینها که امام حسین (ع) آنها را دعوت کرد و از آنها تصدیق سنت و سیره حضرت رسول (ص) و اهل بیت (ع) را گرفت کشته میشدند و بنابراین راه مستقیم گم میشد.