اشاره: گفتگویی که در ادامه میآید توسط «پیام آفتاب» با جناب آقای «محمد رحیم افضلی»، دیپلمات سابق افغانستان در تهران و از جوانان مبارز دهه پنجاه و شصت خورشیدی در افغانستان و از مؤسسان تشکل سیاسی فرهنگی «امت اسلام مکتب توحید» صورت گرفته است. این گفتگو علاقمندان به تاریخ معاصر افغانستان را با بخشی از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان آشنا میسازد.
***
۱- جناب آقای افضلی، جنابعالی از شخصیتهای مبارز افغانستان هستید که از عنفوان جوانی در راه اسلام و تأسیس نظام اسلامی با جمعی از جوانان مبارزه کردید، لطفاً در رابطه با زندگینامهتان از بدو تولد تاکنون سخن بگویید.
-بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض سلام و تشکر از دست اندر کاران مرکز پژوهشهای آفتاب بخصوص جناب محترم مهندس مصباح زاده مبنی بر پرسشهای پیرامون چگونگی زندگی و مبارزات سیاسی، اجتماعی این جانب و دوستانیکه از سالها قبل با آنها سرو کار داشته و دارم، مطالبی را منباب یادی از گذشتههای نه چندان دور مبارزه و تلاش توأم با عشق بدون دغدغه و نگرانی، البته متناسب به سؤالهای طرح شده به عرض شما و خوانندگان بسیار عزیز میرسانم.
در پاسخ سؤال جناب عالی مبتنی بر چگونگی زندگینامه خودم عرض میشود که همانند زندگی عامه مردم پر از نشیب و فرازهای بوده و میباشد که سپری شده و میشود. اما آنچه در این میانه مهم است هدف زندگی است که چگونه و برای چه رقم زده شده و یا میشود. در غیر آن، زندگی، طاهراً با آمدن انسان در دنیای فانی آغاز و با رفتن از این دنیا پایان یافته و وارد مرحله جدیدتری (عالم برزخ) میگردد. آنچه زندگی را اهمیت بخشیده و میبخشد، چگونه زندگی کردن و انتخاب آن است که باتلاش و خود ارادیت بطرف آنچه که برایش خلق شده است رفتن را در جهت او و خاص برای رضای الهی شکل داده و به تصویرکشاند.
بدون شک که سؤال جناب عالی هم در رابطه با چگونگی انتخاب و رفتن بطرف آن عنوان شده است. امیدوارم آنچه را از پروندهٔ خاطرات و گذشتهام عنوان میکنم برای شما و خوانندگان عزیز مفید و مؤثر باشد.
این که گفتهاید، با جمعی از دوستان و برادران مسلمان، مبارزهٔ اسلامی را آغاز کردهاید، مبارزهٔ اسلامی به معنی حقیقی که نمیتوان گفت، اما ارادهٔ مبارزه برای اسلامی کردن زندگی خود و دیگران را با اطمینان میتوان ادعا کرد؛ زیرا از گفتنش و عمری که در راه آن از دست دادهام نه تنها پیشمیان نیستم که به جد آرامش خاطر دارم، زیرا خداوند تبارک و تعالی را آگاه و بصیر و بخشنده و مهربان میدانم.
جناب عالی میدانید که در یک خانواده کاملاً مذهبی و فقیر و در یک محیط کاملاً مذهبی و دور افتاده از شهر و زندگی شهری در «وزیر آباد» کابل که فاصله نه چندان دور از مر کز شهر داشتیم بدنیا آمده و بزرگ شدهام.
در آن زمان البته در محیط ما فرستادن به مکتب نه تنها مرسوم نبود که فرستادن به مکتب را به دلایلی خوب نمیدانستند، و اگر اندک کسانی هم رفته بودند، شامل کسانی میگردید که موقعیتهای اقنصادی و اجتماعی برتری داشتند؛ اما برای عامه مردم این امکان نبود که فرزندان شان را به مکتب بفرستند.
من و برادر بزرگم قرآن کریم، پنج کتاب، حافظ، و رقه و گلشاه، امیر ارسلان رومی و غیره را قبل از شش سالگی در نزد پدر آموخته بودیم و در تکیهخانههای وزیرآباد در خانه میرزا زمان با جمعی از بچههای همسن و سال خود نوحه خوانی مینمودیم.
اما داستان فرستا دن ما به مکتب خاطره ایست که هر گز فراموشم نمیشود، زیرا خیلی شرین و شنیدنی است، و آن این که روزی از روزها مادر کلانم برای پدر م گفت: محمداسلم، اگر نواسههایم را به مکتب شامل نکنی خودم آنهارا میبرم و شامل میکنم.
پدرم وقتی من و برادرم را به مکتب برد، سرمعلم مکتب گفت: اینها برزگ شده و ما اینها را نمیگیریم!
پدرم ناراحت شد ه با عصبانیت گفت: حاضر هستی با
تفکر حکومت اسلامی به رهبری آیت الله خمینی توسط آقای مصباح، خود مصباحی شد که نسل جوان مسلمان بخصوص شیعیان را از افتادن به دام مارکیسزم وکمونیزم نجات داد.
بچههایم در همینجا امتحان بدهی؟ اینها هم خوانده میتوانند و هم مینویسند، اینها را آوردهام که کتاب موش وپشک شمارا یاد بگیرند وگرنه نیاز ندارند.
سرمعلم که خدا رحمتش کند سیدجان خان نام داشت. رو کرد بطرف معلم فارسی و قر آن شریف و گفت:شما از اینها امتحان بگیرید.
پدرم رو کرد به معلم قرآن شریف و گفت اول شما قرآن بخوانید که بچههایم گوش کنند که تو خودت صحیح قرآن خوانده میتوانی یانه؟
معلم قرآن شریف گفت: چشم پدرجان، من اول میخوانم.
همین که بسم الله الرحمن الرحیم را خواند، برادر بزرگم گفت: معلم صاحب تکرار کنید. به هر صورت در دو و یا سه آیه قرآن چند جای مشکل داشت. بعداً معلم فارسی کتاب را باز کرد من وبرادرم کتاب صنف سوم و یا چهارم را خواندیم.
سرمعلم به پدرم گفت: پیش چه کسی درس خواندهاند. پدرم گفت: من که پول ندارم تا برای معلم پول بدهم، خودم آنهارا درس دادهام.
سرمعلم گفت: از فردا بچههای شما میتوانند به مکتب بیایند.
من و برادرم خیلی خوشحال شدیم که شامل مکتب شدیم. فردا وقتی به مکتب آمدیم. من و برادرم را ابتدا در صنف سوم و بعداً در صنف دوم بردند و کتابهای درسی را برای ما دادند.
خیلی خوشحال بودیم وقتی خانه آمدیم جریان را برای پدر خود گفتیم. پدرم که رحمت خدا بر اوباد مجدداً عصبی شد.
فردا همراه باما به مکتب آمد و برای سر معلم گفت:
من بچههای خود را نیا وردم که آنهارا به صنف سوم بنشانی آنها باید صنف اول را بخوانند وبعد دوم وسوم الی آخر!
سرمعلم همراه با معلمها هر چه گفتند، پدرم همان نظر خود را گفت. مارا از صنف دوم ویا سوم به صنف اول آوردند.
سرمعلم و قتی برخورد، اخلاق و قاطعیت پدرم را دید خوشش آمد ه گفت: آیا میخواهی پیش ما در این مکتب کار کنی و با ما باشی؟! پدرم قبول کرد و همزمان با ورود ما به مکتب غازی محمد ایوب خان مشغول کارشد. اما پس از برآمدن ما به عنوان باغبان لیسه زرغونه مشغول بکار گردید.
ابتدایی را در مکتب غازی محمدایوب خان و عالی را در لیسه نادریه به پایان رسانیدیم. برادرم وارد انستیتوت وترنری وزارت زراعت و آبیاری گر دید، و من به خدمت سربازی رفتم.
۲- بفرمایید که مبارزه را چگونه، با چه کسانی، در چه تاریخی، در کجا و تحت چه عنوان یا عنوانهایی آغاز نموده و ادامه دادید؟
- در رابطه با آغاز مبارزه و چگونگی آن به عرض میرسانم. بخاطر دارم که سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵نخستین سالهایی بود که جوانان و نوجوان اعم از مسلمانا و گروههای وابسته به احزاب سیاسی طرفدار شوروی، آمریکا و چین شور و حال دیگری داشتند.
مردم بطور عموم- به استثنای یک عده محدود، آنهم به دلایل حفظ مو قعیتهای اقتصادی و اجتماعی و در نهایت بخاطر منافع شان - دوست داشتند بحثهای اجتماعی و سیاسی را بشنوند که این خود زمینهای بود برای کسانی که دنبال کارهای سیاسی و اجتماعی بودند.
با توجه به شرایط فوق و وضعیت متفاوت مردم و با در نطر داشت موقعیتهای اجتماعی واقتصادی آنها، مابا روحیه تهاجمی و انتقادی اثر پذیر از اعتقادات مذهبی و هکذا تشویق مستقیم و غیر مستقیم پدرم و کا کایم خداداد مرحوم در رابطه با دفاع از حق و عدالت و مردانگی، بستری برایم مساعد گردید که بدو ن توجه به پی آمدهای آن، علیه خوانین و خا ئنان و زور گویان و زراندوزان به مبارزه کشانیده شدم.
تواناییهای ذهنی اینجانب در رابطه با حفظ داستانها و توانمندی افادهٔ گفتاری که از برکت شرکت در محافل سرور شهیدان حضرت امام حسین (ع) به ویژه مقایسه افراد بد و خائن در جامعه و محیط با مصادیق عملی افراد شاخص در داستانها، فرصتی برایم دست داد تا نوجوانان و جوانان را با استفاده از داستانهای اجتماعی، عشقی، اخلاقی و سیاسی درحسینیههایی مثل وزیر آباد، تیمنی وات و چهار قلعه وزیر آباد بکشانم.
بخاطر دارم که من و شهید محمدنصیرعظیمی، با تعدادی از دوستان دیگردر مبارزه با کشمکشهای سیاسی طرفداران خلق، پرچم، شعله جاوید و اخوان المسلمین بدون اینکه به جریان و گروهی خاصی ار تباط داشته باشیم، عملاً با تمامی آنها طرف و در گیربودیم؛ و دلیل آن هم خیلی روشن بود. زیرا همیشه در تکیه خانهها میرفتیم و فضای زندگی ما و خانواده هم کاملاً مذهبی بود و باور داشتیم که عملکرد رسول خدا (ص) در مدینته الررسول و روش امام علی (ع) در رابطه با اسلام و سیستم حکومتی آن و هکذا حرکت امام حسین (ع) در دفاع از اسلام به عنوان یک مبارز و انقلابی تکلیف همه مسلمانان را روشن نموده است. بناً اسلام تنها و بهترین محور جذب و جلب جوانان و نوجوانان برای ما بود کما اینکه هنوز هم به آن ایمان داریم.
با توجه به مشکلات اقتصادی، دسترسی به کتابهای اسلامی نداشتم. بخاطر دارم که
محمد ظاهر شاه همواره تلاش مینمود تا از وجود شخصیت مثل علامه شهید بلخی بهرهبرداری لازم را نماید. اما داوودخان همواره تلاش مینمود تا از ملاقاتهای پنهانی خود با علامه شیخ بهلول در زندان جلالآباد این استفاده را داشته باشد که تو فیق آنچنانی را پیدا نکرد، زیرا قبل از این که داوود خان به قدرت برسد شیخ بهلول به بهانه رفتن به زیارت خانه خدا عازم عربستان گردید.
روزی جناب محترم غلام رسول زرنگ، که مدیر اداری وزارت اطلاعات و کلتور وقت بودند، کتاب مناظره دکتور و پیر را آورد تا مطالعه کنم. هرگز خوشحالی و لذت خواندن استدلالهای آن کتاب فراموشم نمیشود. چند روز بعد یک نهج البلاغه را آورد. دست رسی به کتاب و مطالعهٔ آنها سبب شد که بدون اطلاع پدر کاری انجام بدهم که گفتنش برایم شرین است و آن این که تمام کفتر (کبوتر)هایم را که بهترین چیزم بودند به قیمت خوب فرو ختم. تمام پولهایش را کتاب خریدم. آنروز خیلی خوشحال بودم. ناگفته نماند که در خرید کتاب پسرعمهام محمد زمان امانی مشوق اصلی ام بودند.
فردای آن روز پدرم گفت: پسرم چرا به کفترهایت دانه نمیدهی؟
من ساکت ماندم، دو مرتبه سؤال کرد. من مانده بودم که در جواب پدرم چه بگویم؛ که مادرم گفت:
کفترهایش را فروخت! پدرم باعصبانیت رو بطرف من کرده و گفت: برای چه فر وختی؟
گفتم پولهایش را کتاب خریدم. پدرم چیزی نگفت. من و برادرم طبق معمول به مکتب آمدیم. وقتی از مکتب برگشتم هنوز پدرم که رحمت خدا بر او باد، نیا مده بود. حوالی ساعت سه بعد از ظهر بود که پدرم آمدو به تعداد ۳۰ جفت کبوتر با خود آورد و گفت: پسرم کفترهای تو نذر سخی شاه مردان است حق نداری آنها را بفروشی. حالا برو کفترهایت را دانه بده.
به هرصورت در یکی از روزها بود که با برادر عزیزالقدرم میرآقا حقجو رو برو شدم. ایشان از اسلام و مبارزات اسلامی میگفتند. با ایشان رابطه بر قرار گردید. وقتی مطمئن شدیم که ایشان هم همانند ما برداران اندیشه اسلامی دارند و با جمعی برادران دیگر مثل سیداسدالله نکته دان آشنا شدیم. ارتباط فی مابین من و محمد زمان و محمد نصیر شهید، چراغ علی بسیم، سیداسد الله نکتهدان و غیره در رابطه با کارهای فرهنگی فکری از یک طرف و ورود آقای مصباح در منابر وزیر آباد طوری که قبلاً اشاره نمودم بهترین پشتوانه و گرمترین انگیزه مبارزاتی ما گردید.
باتوجه به توانایی ما در منابر وزیر آباد و بسترسازی که صحبتهای آقای مصباح مینمود با عث ایجاد حلقه جوانان مسلمان در وزیرآباد گردید که دوستان دیگر منجمله آقای نکته دادن، حقجو، فرید، ضیاء، سید عباس، افشاگر و ... در منابر وزیر آباد کشانیده شدند. مضافاً جلسات دیگر مثل نزول قرآن و روز مادر مقاله خوانی و غیره را در خانههای که بزرگتر بود دایرنمودیم.
در فاصله سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ جلسات و ارتباطات ما بیشتر گردید. تعداد دوستان و حلقههای ما زیاد گردید. بعضی دوستانیکه از نظر مکانی خانههای بزرگتری داشتند هفته یک روز و بعضی هم هر چند گاهی جلسات را در خانههای شان بر گزار مینمودند.
بطور مثال خانه برادر عزیزما جناب حجت الاسلام سیداصغر فاطمی در کارته سخی، شهید محمدحسین قلندر زاده در چنداول، آقای نکته دان در قرطای چنداول و منزل ما و یا شهید نصیر عظیمی در وزیر آباد و هرچند باری هم منزل الحاج یقین علی پدر برادر ما قسیم اخگر در وزیر آباد همینطور در قلعه شاده و...
از سالهای ۴۶ و ۴۷ ارتباطات برادران در کابل وارد مر حله جدید گردید. آقای مصباح به سفر حج نایل گردید، منبر وزیر آباد در ماه محرم عملاً بدست برادران اداره میگردید.
افراد جدید علاقمندی زیادی در رابطه با مبارزات اسلامی نشان میدادند، و این کاری مشکل بود. زیرا تعداد برداران اهل تسنن هم با اندیشه مبارزات اسلامی که مستقل از احزاب و گروهای سیاسی و نیمه سیاسی بودند در بین ما بودند.
آشنایی با دوستان و بر قراری ار تباط با آنها به دو شکل دایروی و زنجیزی و یا مثلثی عنوان گردید.
در این مرحله بود که جناب آقای کریم خلیلی، صادقی، شفق بهسودی- البته مرتبط باهم- در جمع ما علاوه گردیدند. نا گفته نماند که جناب محترم آقای میرآقا حقجو بهترین و فعالترین عضو رابط فی مابین برادران عمل مینمود.
بازگشت مصباح از حج و ملاقات ایشان با آیتالله خمینی، مصباح را متحول و منابرش را در مسیر حکومت اسلامی نهادینه کرد.
چیزی که همه ما جوانان مسلمان اعم از شیعه و سنی دنبالش بودیم. تفکر حکومت اسلامی به رهبری آیت الله خمینی توسط آقای مصباح، خود مصباحی شد که نسل جوان مسلمان بخصوص شیعیان را از افتادن به دام مارکیسزم وکمونیزم نجات داد. البته نجات آنهای که قبلاً به انحراف رفته و جذب شده بودند کاری بود مشکل و یا حداقل از ما ساخته نبود.
بعد از وفات آیت الله حکیم، بحث ولایت فقیه و حکو مت اسلامی آیت الله خمینی با پشتوانه مرجعیت ایشان بستری را بوجود آورد که آقای مصباح را در این رابطه از دیگران یک سرو گردن بلند مینمود. زیرا جوانان و تحصیلکردهها بالعموم نسبت به او و آیتالله خمینی ارادت زیادی پیدا میکردند که به دستههای زیر تقسیم میشدند:
دسته اول: کسانی را تشکیل میدادند که مذهبی بودند و آقای مصباح را دوست داشتند و کار به این نداشتند که آیت الله خمینی کیست؟ چه میگوید و یا چه میخواهد، آنها فقط مصباح را قبول داشتند.
دسته دوم: کسانی بودند که با اعتقاد به اسلام و نظام اسلامی مبارزه میکردند. تفکر و اندیشه آیت الله خمینی را یک اندیشه برتر میدانستند و علاوتاً تواناییهای فکری و اعتقادی شخص آقای مصباح برای آنها امیدواری مضاعفی ایجاد میکرد. در همین دوره بود که پای درس آقای مصباح زانوزده و استفاده نمودیم.
دسته سوم: کسانی بود ند که اعتقاد به اسلام و مبارزه اسلامی نداشتند اما روش و منش مصباح را در مخالفت علیه زور گویان، سرمایه داران، متحجرین و روحانیون در باری دوست داشتند.
دسته چهارم: کسانی را تشکیل میداد که همواره با مصباح دشمنی مینمودند و نمیخواستند که مصباح لحظهای زنده بماند کما اینکه وقتی بقدرت رسیدند همان کار راکردند.
۳- گروه
جریان مغل پارتها در افغانستان نسبت به پاکستان و عراق که بنامهای «شباب الهزاره» و «حرکت الجنگیزیه» مشهور بود، ضعیف بود، اما برای شبکه مافیایی که همواره در راستای اهداف تفرقه افگنانه دشمنان اسلام فعالیت میکرد قابل تأمل و برگ برنده بود.
پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان متشکل از چه کسانی بود و چه برنامهای داشت؟
- در قسمت انتخاب نام پاسداران انقلاب اسلامی که با مخفف پ ا. ا منعکس گردید. باید عرض کنم که این نام در اوایل سال ۱۳۴۹ در زیر شبنامهای که قرار بود تکثیر شود انتخاب گردید.
با توجه به حضور بیش از حد نوجوانان و جوانان در مبارزه علیه حاکمیت زمان وارتباط آنها با مادر مکاتب، پوهنتون ادارات دولتی و متنفذین در حلقههای دوم وسوم، نام مخفف پ، ا، ا بدلایلی زیر انجام شد.
۱- تشویق و ترغیب آنعده افرادی که در حلقات بعدی جذب شده بودند، لازم بود نامی مخفف پ، ا، ا بدون توجه به این که براداران همگی شناخته شوند انتخاب شود.
چنانچه برادر عزیزما سید عسکر موسوی در مصاحبه خود صحبت از حلقه دومی و نام پاسداران انقلاب اسلامی با کلمات مثل (پ، ا، ا) نموده و از قسیم اخگر نام بردهاند.
۲- اعتماد سازی فی مابین دوستانیکه تو سط حلقههای بعدی جذب و یا معرفی میشدند.
۳- به انحراف کشانیدن افراد وابسته به خلق و پرچم و شعله جاوید بخصوص آنهاییکه به نوعی با دستگاه پلیس و یا اطلاعات آنروز همکاری داشتند.
۴- مجاهدین ملی چه گروهی بود و چه کسانی با چه برنامه آن را تشکیل داده بودند؟
- در رابطه با گروهای ملی - نه مجاهدین ملی - لازم است اندکی به عقب بر گردیم؛ و آن این که قبل از صدارت داود خان افرادی بودند با اندیشههای ملی که بصورت فردی و یا جمعی صحبت از مبارزات سیاسی مینمودند. دوران شاه محمودخان که به دوره هفتم شورای ملی مشهور است، دورانی بودکه افراد فرصت اندیشیدن پیداکردند، و هرکس متناسب به افکار و اندیشه خود عدهای را راه انداختند.
در این دوره بود که غلام محمد غبار همراه با چند تن جریده بنام «وطن» را راه انداخت، عبدالرحمن محمودی همراه تعدادی دیگری از همراه هان جریده «ندای خلق» را راه انداخته و به نشر سپرد. فیض محمد انگارو قاضی بهرام همراه با سایر دوستان «ویش زلمیان» را پایهگذاری نمودند. سید اسماعیل بلخی همراه با دوستان دیگر برای ایجاد حرکت ملی اسلامی تلاش مینمودند.
افرادی دیگری هم چون محمدعلی معلم لیسه عسکری که کارآوردن دوا از ایران را مینمود وخانمش هم ایرانی بود و هکذا علی محمدزهما استاد تاریخ وفارغ التحصیل کشور انگلستان ومحمد نبی خان، آته ایزم (ضد دین) بودند. قابل ذکر است که اکثر مبارزین ملی شاهی مشروطه را میخواستند.
آقای سید اسماعیل بلخی همراه با تعدادی از همکارانش به اتهام کودتا علیه حکومت در اول سال ۱۳۲۹ دستگیر و با تعدادی از یارانش زندانی گردید.
قابل یادآوری است که داوود خان با استفاده از نفوذ و قدرتی که در دستگاه دولتی داشت اکثر افراد ملی به معنی غیر دینی، ملی و اسلامی، ملی ضد اسلامی، را میشناخت و به نوعی باآنها رابطه بر قرار مینمود.
سال ۱۳۳۲ بود که داوود خان به صدارت رسید. تمام سران سر شناس و آدمهای مستقل ملی را که مانع افکار و اندیشه خود میدانست زندانی و یا متلاشی نمود. مضافاً خود گردانندگی غیرمستقیم گروه ویش زلمیان را که بعداً بنام حزب دموکراتیک خلق مسمی گردید بدوش گرفت.
با آمدن خرشچف و بلگانین در کابل در سال ۱۳۳۴ نام سیو سیالزم در بین نسل جوان بواسطه داوودخان عنوان گردید.
داوودخان طی ده سال صدارت خود در اردو، ادارات دولتی، مکاتب و پوهنتون زمینه ساز تفکر ملی غیر دینی و یا سوسالیزم علمی گردید، و ارتباطش را با شوروی محکم ترنمود.
ترکی، ببرک، زهام وتعدادی دیگری را به نوعی تقویت نموده که بعداً به گروههای چون خلق، پرچم و سایر دستههای وابسته به شوروی ایفای وظیفه مینمودند.
از آن طرف دیگر شاهپور و انجینر عثمان معروف به لندی که هر کدام دستهای را براه انداخته بودند، بااکرم یاری، صادق یاری، عبدالهادی محمودی که از گروه نه نفری جوانان مترقی بودند، باهم یکجا شده و جریده شعله جاوید را بوجود آوردند.
غلام محمد نیازی همراه با عبدالرحیم نیازی و تعداد مولویها هم فعالیتهای سیاسی شان را به تبعیت از حسن البنا و اخوان المسلمین مصر آغاز کردند.
ده سال صدارت داوودخان از ۱۳۳۲ الی ۱۳۴۲ یکدوره کاملاً استبدادی و امنیتی بود به اندازه که هیچ گونه اندیشه ملی اسلامی و یا مستقل از قدرتهارا اجازه نمیداد تا سر بلند کند، مگر اینکه با ایشان زد و بندی داشته باشند. در آن زمان بودند کسانی که هم از توبره میخوردند و هم از آخور، مثل اینکه امروز هم هستند و بحمدالله کم هم نیستد، که با کمونیستها میساختند و با مجاهدین رابطه داشتند و از طالبان دفاع میکردند و مسعود را پرستش نموده و ربانی را پیشوا میدانستند و حالا هم در کنار کرزی ایستاده و از آمریکا میگویند و باز هم دم از استقلال و اسلام و دین ودانش میزنند!
جالب اینحاست که اکثر این آقایون تحصیلکرده و بعضاً هم حوزهای بوده و هستند.
اما، ده سال بعدی از ۱۳۴۲ الی ۱۳۵۲ زیر مجموعه دورههای قبل، با نگاه برتر و بهتردستههای را به تأسی از حرکتهای گذشته بنا نهادند که هر کدام بنا به پشتوانههای سیاسی و اقتصادی شان زمینه
در رابطه با جریان و اندیشه مغل پارتها و طرفداران آن در افغانستان تا جاییکه بنده اطلاع دارم این است، که طرفداران آنها بعضاً آگاهانه و اکثراً ناآگاه در خدمت گروها و یا شبکههای مافیایی دشمنان اسلام بوده که با تشدید تضادهای طائفهای و قومی از احساسات پاک عامه مردم مسلمان مظلوم و زحمت کش افغانستان در راستای تشدید اختلافات میان مسلمانها سوء استفاده نموده و بیشتر سیاسی میباشد.
ساز کودتاهای متواتر و تجاوز شوروی و هکذا جهاد و جنگهای داخلی و سر انجام حضور جامعه جهانی گردید.
ذکر یک مطلب را در رابطه با رقابت فی مابین محمدظاهر شاه و محمد داوود در رابطه با اهمیت شیعیان و ارتباط آنها با علمای انقلابی شیعه قابل اهمیت میدانم. زیرا حضور مردم شیعه در کنار هر یک از آنها به مثابه برگ برنده به شمار رفته و هنوز هم میرود. بطور مثال، محمد ظاهر شاه همواره تلاش مینمود تا از وجود شخصیت مثل علامه شهید بلخی بهرهبرداری لازم را نماید. اما داوودخان همواره تلاش مینمود تا از ملاقاتهای پنهانی خود با علامه شیخ بهلول در زندان جلالآباد این استفاده را داشته باشد که تو فیق آنچنانی را پیدا نکرد، زیرا قبل از این که داوود خان به قدرت برسد شیخ بهلول به بهانه رفتن به زیارت خانه خدا عازم عربستان گردید. امید وارم جواب سؤال شما در رابطه با افراد ملی حل شده باشد.
۵- شهید محمد منتظری با کدام گروهها در افغانستان ارتباط داشت و از چه کسانی حمایت میکرد؟
- آنچه را در قسمت ارتباط شهید محمد منتظری با گروهای افغانستان میتوان گفت، این است که، در دهه چهل - از ۱۲۴۲ الی ۱۳۵۲ - که پایان حکومت محمدظاهرشاه را بدنبال داشت رابطه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فی مابین علما و روشنفکران صاحب نظر، افغانستان و ایران اعم از مسلمانان و مارکسیتها و هکذا عامه مردم ممکن گردید.
اعطای بورسهای تحصیلی برای محصلین افغان در دانشگاهها و هم چنان پذیرش افغانها در حوزه علمیه قم و مشهد و ارتباط آنها با شخصیتهای دانشگاهی و حوزه، سبب شد که مبارزین چون محمد منتظری، دری نجفآبادی و آقای کافی و ... وارد افغانستان شده و از طرف روشنفکران و مبارزین و هکذا علمای افغانستان مورد استقبال قرار بگیرند.
ارتباط محمد منتطری با افغانها در داخل افغانستان قبل از این که جنبه تشکیلاتی داشته باشد جنبه ارتباطی و اخلاقی داشت. اما در لبنان، عراق و فلسطین متشکل و هماهنگ بود. همزمان با جهاد افغانستان علیه متجاوزین شوروی، انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در ایران به پیروزی رسید. تعدادی از مبارزین افغانی وارد جمهوری اسلامی ایران گردیدند. در آن زمان محمد منتظری سازمان آزادی بخش تودههای جوانان اسلامی و یا (انقلابی) بنام (ساتجا) را رهبری مینمود. ایشان نه تنها انقلابیون افغان که انقلابیون سایر کشور هارا همکاری و تشویق مینمود. اما با هیچیک از آنها متعهد نبود و آنها هم با محمد منتطری متعهد نبودند.
بخاطر دارم روزی را که یک تن از دوستان برایش گفت: استاد بعضی افرادی که در کنار شما هستند و جناب عالی با ایشان عکس گرفته و در مجله پیام شهید تبلیغ میکنید افراد خوشنام و مطلوبی نیستند.
ایشان در جواب ما گفت: اگر من آنها را تحویل نگیرم دشمنان ما و شما آنها را تحویل میگیرند، حداقل خوبی آن این است که آنها در خدمت دشمنان ما قرار نمیگیرد. ارتباط شهید محمد منتظری با افغانها یک ارتباط تشویقی و در عین حال تحریکی سیاسی و اگر چنانچه ممکن میگردید نظامی هم میگردید، بود. اما هر گز ارتباط آن تشکیلاتی نبود زیرا توانایی کار منسجم ایدولوژیک و بنیادی را نداشت. شهید محمد منتظزی یک فرد فوقالعاده قوی ارتباطی بود، البته در حوزه مبازرات ضد صهیونستی. تداوم ارتباط مبتنی بر کار تشکیلاتی در راستای اهداف استراتیژیک که از لازمه انقلاب اسلامی امام خمینی بود از شخص ایشان ساخته نبود و اصلاً برای آن ساخته نشده بود.
شهید محمد منتظری دور نمای حرکت دشمنان اسلام و ارتباطات آنها را درابطه با نقشههای که داشتند به خوبی تشخیص میداد و به موقع عنوان مینمود. چنانچه ایشان در دوران حکومت بازرگان همواره میگفتند: اگر امروز پول یک هواپیما را در عراق مصرف نکنیم روزی میرسد که پول صدها هوپیما را اگر مصرف کنیم بازهم نتیجه نگیریم.
یادم هست ظهر یکی از روزها بود و ده و یا پانزده نفر بودیم آشپز ماهی پزیده بود و میخوردیم. ایشان با لحن خاصی که نسبت به افغانها و یا حد اقل با ماها داشت صدا زد: «افغانها را ماهی خوردن یاد ندهید که خواب میکنند! آنها را کنار دریا برده قلاب دستشان بدهید و ماهی گرفتن یادشان بدهید که اگر یاد گرفتند، آنقدر ماهی میگیرند که همگی سیر خواهند کرد.»
به هر صورت برخورد ایشان با افغانها جنبه ارزشی و تشویقی داشت و براستی که او (شهید بینالمللی اسلام و مسلمین بود) روحش شاد و یادش گرامی باد.
۶- گروهی به نام مغول پارت که مرامنامهٔ آن در زمان ظاهرشاه یا داوود مخفیانه منتشر شد چه کسانی بودند و چه اهدافی را دنبال میکردند.
- در رابطه با جریان و اندیشه مغل پارتها و طرفداران آن در افغانستان تا جاییکه بنده اطلاع دارم این است، که طرفداران آنها بعضاً آگاهانه و اکثراً ناآگاه در خدمت گروها و یا شبکههای مافیایی دشمنان اسلام بوده که با تشدید تضادهای طائفهای و قومی از احساسات پاک عامه مردم مسلمان مظلوم و زحمت کش افغانستان در راستای تشدید اختلافات میان مسلمانها سوء استفاده نموده و بیشتر سیاسی میباشد.
افراد خاص این شبکه در افغانستان همواره اقوام دیگری مثل پشتون، سید و تاجیک را باعث عقب ماندگی و بد بختی طائفه و قوم خود عنوان نموده و به این بهانه استفادههای سیاسی اقتصادی مینمایند؛ و چه بسا که آنها را در مقابل اقوام دیگر قرار داده و باعث اختلافات قومی، لسانی، محلی و در بینهایت مذهبی شده و میشوند.
اختلافات فی مابین پاکستان و افغانستان و چالشهای ناشی از رقابتهای جنگ سرد فی مابین دولتین، در یک مقطع خاص زمانی و مکانی نشان داد که زمینههای بالقوه این پدیدهٔ شوم تا چه اندازه زمینه ساز چالشهای سیاسی، اجتماعی میگردد.
برنامهای بنام کاکاجان از طریق رادیو کویته
افراد خاص مغول پارت در افغانستان همواره اقوام دیگری مثل پشتون، سید و تاجیک را باعث عقب ماندگی و بد بختی طائفه و قوم خود عنوان نموده و به این بهانه استفادههای سیاسی اقتصادی مینمایند.
در مخالفت به حکومت افغانستان از طرف پاکستان و شخص ذوالفقار علی بوتو را همگی بیاد دارند.
جالب این جا بود که که بوتو در اواخر سال ۱۹۴۷ به سلیک هر سنگ گفته بود: «دو نفر میتواند به عین بازی بپردازد، همانگونه که داوود خان ضعف ما را میشناسد ما هم میدانیم که ضعف آنها کدام است؛ و آن این که مردم غیر پشتون از سلطه و حکومت غیر پشتون متنفر اند و ما راههایی را میدانیم که داوود را قناعت بدهیم که بر ما فشار نیاورد.»
به هر صورت جریان مغل پارتها در افغانستان نسبت به پاکستان و عراق که بنامهای «شباب الهزاره» و «حرکت الجنگیزیه» مشهور بود، ضعیف بود، اما برای شبکه مافیایی که همواره در راستای اهداف تفرقه افگنانه دشمنان اسلام فعالیت میکرد قابل تأمل و برگ برنده بود.
یک تن از کسانی که [محمد اسماعیل مبلغ] در این رابطه مشخص تر از دیگران در صحنه ظاهر شد نویسندهای بود که جزوهای را در این رابطه نوشت و در سخنرانیهای خودش هم عنوان مینمود. اما دیده شد که با عکسالعمل جدی مردم مسلمان و متفکرین طائفه و قوم خودش روبرو گردید.
حضور گرم و صمیمی اقوام مختلف در سنگرهای گرم جهاد و هکذا پشت جبهه – هجرت - بستری را فی مابین اقوام بوجود آورد که تفکر و اندیشه فوق عملاً منتفی گردید.
اما متأسفانه باید گفت که اختلافات و کشمکشهای بزرگان جهادی در رابطه با تقسیم قدرت و شتاب زدگیهای ناشی از عدم خرد سیاسی رهبران جهادی نه تنها اندیشهٔ قوم گرایی و غیره را تشدید نمود که اقوام را وسوسه نموده و در خدمت شبکههای مافیایی که سرنخ آنها در دست اجانب و دشمنان اسلام بخصوص مافیای پاکستان است قرار داد.
همزمان با پیروزی مجاهدین، نه تنها جانیهای آزاد شده از زندانها که اعضای وابسته به خاد و هکذا نیروهای دستگاه امنیتی حکومت کمونیستها، قاتلین حرفهای و عقدهایهای بی بند و بار با استفاده از موقعیت پیش آمده و ضعف مدیریتی مجاهدین سوء استفاده کرده شهر و امکانات دولتی را چپاول نموده و در پوستههای امنیتی جاگزین و در موقعیتهای کلیدی مقرر گردیدند. دشمنان قسم خورده کشور و ملت ما با علم به این مطلب، اندیشه قوم گرایی، سمت گرایی، لسان گرایی و مذهب گرایی را جاگزین اسلام گرایی برخواسته از بستر زیبای جهاد نمودند.
در چنین شرایط تمام جریانهای سیاسی اعم از اسلامی و غیر اسلامی و ضد اسلامی فعالیتهای تشکیلاتی شان را بنا به دلایلی از سر گرفته و شروع به فعالیت نمودند که اظهرومن الشمس است.
تنها جریان «امت اسلام مکتب توحید» بوده و هست که پس از اخراج شوروی در راستای وحدت ملت مسلمان افغانستان و امت اسلامی، فعالیت رسمی سیاسی شانرا پس از اطلاعیه تعطیل رسمی آنها تا اطلاع ثانی از سر نگرفتهاند.
انحراف اکثر رهبران و فرماندهان جهادی از هدف والای جهاد و عملکرد بد آنها در رابطه با سرنوشت ملت، جهاد، و برنامههای حکومتی منجمله تقسیم قدرت که باعث جنگهای کور و بی هدف داخلی فی مابین پوستهها، احزاب و اقوام گردید که در نهایت باعث ایجاد گروه طالبان و دخالت مستقیم پاکستان گردید؛ و سرانجام ماحصل آنها باعث حضور جامعه جهانی به سرکردگی آمریکا گردید.
جای بسیار تاسف است که بعضی آقایون منجمله رهبران و قوماندانهای جهادی به بهانه ملیشه و کمونیست و پست کلیدی مثل امنیت و دفاع و خارجه و صدارت و ریش و نکتایی و غیره یک دیگر را تحمل نکردند و باهم رؤیاروی ایستادند. از جنگ با کلاشنکف گرفته تا راکت و موشک و بمب کار گرفتند و طالبان را آوردند و کشور را ویران و ملت را نابود کردند.
اما اینک در کنار هم و باهم از آمریکا و جامعه جهانی استقبال نموده ملت و کشور را فدای مستشارخارجی نموده و افتخار میکنند!
براستی آیا میتوان گفت، تحمل و صبر شما نسبت به یکدیگر بهتر بوده است یا این که حالا همهٔ شما تحمل خارجیها و مستشاران آنان را میکنید؟
بالاتر از آن آیا وقتی نرسیده که همگی یکدیگر را تحمل نموده و صادقانه مشکلات را بین خودتان حل و فصل کنید و ملت را از این سرشکستگی نجات بدهید؟
به عبارت دیگر آیا مدعیان اسلام و جهاد و امارت اسلامی با ریش، و ملحدین دایمالخمر فاسد و فاسق بی ریش همراه با قاتلان، جانیان و جاسوسان همه و همه حضور دشمن ملی و بینالمللی کشور و ملت را توجیه کنید بهتر است، یا با همدیگر بسازید و کشور را تدبیر؟
شرایط ناشی از وضعیت جاری بر کشور زمینه ساز موجودیت احزاب و گروهای قومی، سیاسی، منجمله مغلپارتها گردیده است، که اگر چنانچه به واقعیتهای موجود و اراده ملی اسلامی ما تکیه شود هیچ گونه بهانه برای دشمنان اسلام نمیماند که از وجود آنها (گروهکها) سوء استفاده شود.
//پایان بخش اول مصاحبه//
***
بخش دوم مصاحبه را در اینجا بخانید: