دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بیماری او، از آن مردان جان برکف، از آن مسلمانان آماده در صف، از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود؛ چند تن او را دلداری دادند یا به دیدنش رفتند؟
هیچکس! جز یکی دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان. اما هر چه باشد زنان، عاطفه و احساسی رقیقتر از مردان دارند؛ به خصوص که در آن روزها، زنان بیرون ازصحنه سیاست بودند و در آنچه میگذشت، دخالت مستقیم نداشتند.
شیخ صدوق به اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن علی (ع) میرسد، مینویسد: «زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.» اما در عبارت احمد بن ابی طاهر تنها «زنان» آمدهاست و از مهاجر و انصار نامی نمیبرد. اگر هم از زنان مهاجر کسی در این دیدار شرکت داشته، مسلماً وابسته به گروه ممتاز و دست اندر کار سیاست نبودهاست.
اما انصار موقعیت دیگری داشتند. آنان از آغاز، یعنی از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند، پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند و چنانکه اشارت خواهم کرد، بیشتر آنان این دوستی را با علی و فرزندان او و خاندان او به سر بردند. به هر حال پاسخی را که دختر پیغمبر به پرسش آنان دادهاست، نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است، که با دیگر زمانها یکسان است. دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوالپرسی نیست، خطبه ای بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن میسازد و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد، خبر میدهد. دیرینهترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد، کتاب «بلاغات النساء» است. اما این گفتار در کتابهایی چون «آمالی» شیخ طوسی، «کشف الغمه»، «احتجاج» طبرسی و «بحارالانوار» مجلسی و دیگرکتابها آمدهاست.
من عبارت احمد بن ابی طاهر را به فارسی برگردانده ام و چون این گفتار نیز صنعتهای لفظی و معنوی را دربردارد، کوشیدهام تا ترجمه نیز از آن زیورها عاری نباشد، لکن:
گربریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
ــ «دختر پیغمبر چگونه ای؟ با بیماری چه میکنی؟»
ــ به خدا دنیای شما را دوست نمیدارم و از مردان شما بیزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم. چون تیغ زنگار خورده نابّرا، و گاه پیش روی واپس گرا، و خداوندان اندیشههای تیره و نارسایند. خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند.
ناچار کار را بدانها واگذاردم، و ننگ عدالت کشی را برایشان بار کردم، نفرین بر این مکّاران و دور باشند از رحمت حق، این ستمکاران. وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایههای نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد، نگاه جبرائیل امین است و بر عهده علی که عالم به امور دنیا و دین است. به یقین کاری که کردند، خسرانی مبین است. به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند. دیدند که چگونه بر آنان میتازد و با دشمنان خدا نمیسازد.
به خدا سوگند، اگر پای در میان مینهادند و علی را بر کاری که پیغمبر به عهده او نهاد، میگذاردند، آرام آرام ایشان را به راه راست میبرد و حق هر یک را بدو میسپرد؛ چنانکه کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آنچه کشتهاست، بچیند. تشنگان عدالت را چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر میگشتند.
اگر چنین میکردند، درهای رحمت را از زمین و آسمان به روی آنان میگشود، اما نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند، آنان را عذاب خواهد فرمود. بیایید و بشنوید: شگفتا! روزگار چه بوالعجبها در پس پرده دارد و چه بازیچهها یکی از پس دیگری برون می آرد. راستی مردان شما چرا چنین کردند؟ چه عذری آوردند؟ دوست نمایانی غدار، در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکاری خویش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبیدند. پی عامی رفتند و از عالِم نپرسیدند. نفرین بر مردمی نادان که تبهکارند و تبهکاری خود را نیکو کاری میپندارند. وای بر آنان! آیا این که مردم را به راه راست میخواند، سزاوار پیروی است، یا آن که خود راه را نمیداند؟ در این باره چگونه داوری میکنید؟
به خدایتان سوگند، آنچه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنهها آغاز شد. حال لختی بپایند تا به خود آیند و ببینند چه آشوبی خیزد و چه خونها بریزد! شهد زندگی در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. آن روز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان به گناه رفتگان گرفتار و پای بست.
اکنون آماده باشید که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته. شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآورد، آنگاه دریغ سودی ندارد. جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را برکند. دریغا که دیده حقیقت بین ندارید. بر ماهم تاوانی نیست که داشتن حق را ناخوش میدارید.
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانویی داغدیده و ستمدیده مینمود، به حقیقت اعلام خطری بود. خطری که نه تنها مهاجر و انصار، بلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامی را تهدید میکرد. دیری نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیماری و نیز روزهای پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد و مردم را از پایان آن ترساند، تحقق یافت.
آن روز گفتند پیغمبری و رهبری نباید در یک خاندان بماند، گفتند قریش، این تیره خودخواه و برتری جو، باید همچنان مهتری کند. آن روز پایان کار را نمیدیدند. ندانستند که مهتری از قریش به خاندان امیه و سپس به فرزندان ابوسفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان میرسد. ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه، گردی را که بر روی اخگر سوزان دشمنی دیرینه عراقی و شامی انباشتهاست، به یکسو خواهد زد. ندانستند که همچشمی قحطانی وعدنانی از نو آغاز میشود؛ دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفههایی جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشی سر میزند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامی را فرا میگیرد که: «… ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم…» (رعد/۱۱)
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیماری بوده؟ درست نمیدانیم. چند ماه پس از رحلت پدر زندگانی را بدرود گفته؟ روشن نیست. کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشتهاند و میان این دو مدت روایتهای مختلف از دوماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه و شش ماه است.
این همه اختلاف و این همه روایتهای گوناگون، چرا؟ پیش از این نوشتیم که در چنان سالها، تاریخ حادثهها از خاطر یکی به ذهن دیگری انتقال مییافت و چه کسی میتواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بودهاند. این در صورتی است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما میدانیم که در آن روزهای پر آشوب، از یکسو دستهبندیهای سیاسی هنوز قوت خود را از دست نداده بود و از سوی دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند. در چنین شرایط کدام کس پروای ضبط تاریخ درست حوادث را داشت؟
بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتی در این رویداد نداشته باشد، بدون شک دستههای سیاسی که پس از این تاریخ روی کار آمدند؛ تا آنجا که توانستهاند تاریخ حادثهها را دستکاری کردهاند.
باری، به نقل مجلسی از «دلائل الامامه» در این بیماری بود که دو تن از صحابی پیغمبرخواستار دیدار او شدند، اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمیداد. علی (ع) گفت من پذیرفتهام که تو به آنان اجازه ملاقات دهی. فاطمه گفت حال که چنین است خانه خانه تو است؛ هر چند ابن سعد نوشتهاست که یکی از آنان چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت، اما ظاهراً از این ملاقات نتیجه ای که در نظر بود به دست نیامد.
دختر پیغمبر به آنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود: «فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزردهاست؟» گفتند: چنین است! فاطمه گفت: شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم و آنان از خانه او بیرون رفتند. بخاری در صحیح مینویسد: «پس از آن که دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمیگذاریم؛ زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مُرد.»
در واپسین روزهای زندگی، اسماء، دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وی بود، طلبید. (اسماء نخستین زن جعفربن ابی طالب بود و چون جعفر در نبرد موته شهید شد، به ابوبکر بن ابی قحافه شوهر کرد) دختر پیغمبر به اسماء فرمود: من خوش نمیدارم بر جسد زن جامه ای بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد. اسماء گفت: من درحبشه چیزی دیدم، اکنون صورت آن را به شما نشان میدهم. سپس چند شاخه تر خواست، شاخهها را خم کرد و پارچه ای به روی آنها کشید. دختر پیغمبر گفت: چه چیز خوبی است. نعش زن را از نعش مرد مشخص میسازد. چون من مُردم، تو مرا بشوی و نگذار کسی نزد جنازه من بیاید. در آخرین روز زندگانی آبی خواست. بدن خود را نیکو شست و شو داد و جامههای نو پوشید و به غرفه خود رفت. خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روی به قبله دراز کشید، دستها را بر گونهها نهاد و گفت من همین ساعت خواهم مُرد.
به نقل علمای شیعه، شوهرش علی (ع) او را شست و شو داد. ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کردهاست. لیکن چنانکه نوشتم، ابن عبدالبر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدی شست و شوی او باشد و گویا اسماء در شست و شوی فاطمه (ع) با علی علیه السلام همکاری داشتهاست.
ابن عبدالبر نوشتهاست: چون دختر پیغمبر زندگانی را بدرود گفت، یکی از همسرن پیامبر خواست به حجره او برود، اسماء طبق وصیت او را راه نداد. او شکایت به پدر برد که: این زن خثعمیه میان من و دختر پیغمبر درآمده است و نمیگذارد من نزد او بروم. به علاوه برای او حجله ای چون حجله عروسان ساختهاست. صحابی پیامبر به در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت: اسماء چرا نمیگذاری زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا برای دختر پیغمبر حجله ساختهای؟ اسماء گفت: زهرا به من وصیت کردهاست کسی بر او داخل نشود. چیزی را که برای او ساختهام، وقتی زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برایش بسازم. گفت: حال که چنین است هر چه به تو گفته چنان کن. ابن عبدالبر نوشتهاست نخستین کس از زنان که در اسلام برای او بدین سان تابوت ساختند، فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آن را برای زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.
دکتر سید جعفر شهیدی