برخی از فرقههای اسلامی معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و به هیچوجه نمیتوان با آنان از در مخالفت درآمد یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمیکند که ماهیت حاکم چه باشد. حتی اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود یا هتک مقدسات کند. معنای این عقیده آن است که حاکم هر چند بی گناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرّد از وی حرام است. این مسئله جزو معتقدات برخی از فرقههای اسلامی است؛ چه پیش و چه بعد از امام اشعری که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود.
برای تأیید این عقیده احادیثی هم به پیغمبر (ص) نسبت دادهاند، ولی متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلی و وجدان میباشد. این اعتقاد بازتاب گستردهای بر اندیشههای نویسندگان، مورخان و حتی علما و فقهایشان بر جای نهاده که به موجب آن خود را مجبور میدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند یا توجیه و تأویل نمایند.
یکی از خواستهای این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته یا آنها را به گونه بدی بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند و برای اجرای اراده حاکم که – بر حسب عقیده جبری که خود آنها جعل کرده بودند – اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار میگرفتند. از این رو میبینیم که در بسیاری از کتابهای تاریخی نه تنها زندگی امامان ما نوشته نشده بلکه حتی نامشان هم برده نشدهاست.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان (ع) افرادی گمنام و ناشناخته بودند یا آن که کسی به آنها توجهی نمینمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روی دوستی و تشیع یا از روی دشمنی و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با این وصف، حتی نام آنان را در بسیاری از کتب تاریخی نمییابیم. در حالی که آنها حتی از ذکر داستانهایی مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتی قطاع طریق خودداری نمیکردند.
اینها خیانت نسبت به حقیقت بهشمار میرود، یعنی این نویسندگان در برابر نسلهای آینده خود مرتکب خیانت شدند و امانتی را که لازم بود به عنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند. در چنین شرایطی شیعیان اهل بیت از امکانات کمی برای ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون میپرسید پس چرا خلفا آن همه علما را ارج مینهادند؟ چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا میخواندند؟ آیا این شیوه با موضع خصمانهای که آنان در برابر اهل بیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟ پاسخ این سؤال روشن است.
نخست:علت سوء رفتارشان با ائمه این بود که اولاً چون میدانستند که حق حکمرانی از آن آنهاست، پس میکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیاً: ائمه هرگز حکام مزبور را تأیید نمیکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودی نمیداشتند.
ثالثاً: ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر برای جان خلفا (بنی امیّه و بنی عباس) و دستگاه قدرتشان بهشمار میرفتند.
اما این که چگونه علما را آن همه تشویق میکردند، برای تحقق بخشیدن به هدفهای سیاسی معینی بود. البته این حمایت تا حدودی رعایت میشد که زیانی برای حکومتشان در برنداشته و علم و عالم یکی از ابزار خدمت به آنان میبود. آنها میخواستند از این مجرا هدفهای زیر را تأمین کنند:
۱ – دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل میدادند تحت مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
۲ – به دست این دانشمندان بسیاری از نقشههای خود را به شهادت تاریخ عملی سازند.
۳ – خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه میدادند تا بدین وسیله جلب اطمینان بیشتری کنند و طرد اهل بیت با استقبال از علما به نحوی جبران میشد.
۴ – تشویق علما وسیلهای برای پوشاندن چهره ائمه و به فراموشی سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها برای خلفا محترم بود. وگرنه هر بار که از سوی شخصیتی احساس خطر میکردند در رهایی از چنگش به هر وسیله ممکن دست مییازیدند.
احمد امین دربارهٔ منصور مینویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم میدید فرا میخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت میکرد، البته این تا وقتی بود که آنان برخوردی با سلطهاش پیدا نمیکردند، وگرنه دستگاه کیفری علیهشان به کار میافتاد.»
آری، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعت با محمد بن عبدالله علوی سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ میگرفت. به هرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار میکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه (ع) بازگفته نشود یا آن که بگونه نادرستی آنها را به مردم عرضه میکردند و در این باره از کسانی که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک میگرفتند؛ بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبری، ابوالفداء، ابن العبری، یافعی و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانی بودند که در نگارش وقایع انصاف و بیطرفی لازم را نداشتند. مثلاً یکی از موارد لغزش اینان که به وضوح حاکی از تعصب آنان و اطاعت از حکام است، مطلبی است که دربارهٔ نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهی گردید!
ظاهراً ابن خلدون هم که شخصی اموی مشرب بود، میخواسته از اینان پیروی کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مأمون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگوری که خورده بود بهطور ناگهانی در گذشت…»
به راستی که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان میتواند چنان پرخوری را دربارهٔ یک آدم معمولی بپذیرد تا چه رسد به امامی که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند. آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پنداری میدهد که شخصی عاقل و حکیم همچون امام با پرخوری دست به خودکشی زده باشد؟
آیا کسی در طول زندگی امام به یاد دارد که وی شخصی پرخور و شکم پرست بوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمیدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنی کند. اینها همه ناشی از تعصب مذهبی و پیروی از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتی را میدهند وگرنه کجا عقل و وجدان آدمی چنین رویدادی را میتواند تصدیق کند!
نظرات مختلف در مورد شهادت امام
- نظر برخی دیگر از مورخان. با نگرشی سریع بر اقوال مورخان دربارهٔ درگذشت امام (ع) به بررسی ناهماهنگی گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
- عدهای در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند؛ ولی هیچگونه ذکری از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته میشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبی در جلد دوم ص ۸۰ از تاریخش).
- نظر دسته سوم. عدهای دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند؛ ولی معتقدند که این جنایت به دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر علی دارای همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کردهاست.
برای این نظر سند تاریخی جز آنچه که «اربلی» نقل کرده، وجود ندارد. وی عبارتی مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافت به اولاد علی انتقال یافته علی بن موسی را سم دادند و او در رمضان در طوس درگذشت.»
- نظر چهارم. برخی نیز گفتهاند امام به دست مأمون مسموم گردید ولی این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مأمون هرگز نیازی به تشویق یا راهنمایی برای انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را به خوبی احساس میکرد. روشن است که این نظریه برای تبرئه مأمون ابراز شده، چرا که فضل مدتها پیش از امام به دست مأمون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه میتوان باور کرد که مأمون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلی بدان نداشتهاست!
- نظر پنجم برخی دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعی درگذشت و هرگز مسمومیتی در کار نبود. برای اثبات این موضوع دلایلی ذکر کردهاند.
یکی از این افراد «ابن جوزی» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام (ع) بشقابی از انگور که به وسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزی مینویسد که این درست نیست که بگوییم مأمون عامل مسموم کردن وی بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه میکرد. این حادثه چنان بر مأمون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتی چشم پوشیده بود.
البته عبارت ابن جوزی حاکی از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولی منکر آنست که مأمون عامل این جنایت بوده باشد.
«اربلی» نیز به پیروی از ابن جوزی همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آوردهاست.
احمد امین نیز از کسانی است که معتقدند کسی غیر از مأمون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتی پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز میپوشید و به علاوه، مأمون با علما دربارهٔ برتری حضرت علی (ع) مباحثه میکرد.
دکتر احمد محمود صبحی نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا (ع) از مطالب ساختگی شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مأمون که از آن همه ارجمندی برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضی احساس نمیکنند.
دلایل کسانی که در تبرئه مأمون از جنایت سم خورانی سعی کردهاند، به شرح زیر خلاصه میگردد:
۱ – پیمان ولیعهدی که به موجب آن امام پس از مأمون به خلافت میرسید.
۲ – بزرگداشت شأن امام و تأیید شرف و علم و فضیلت وی و ارجمندی خانوادهاش.
۳ – به همسری وی درآوردن دخترش [دختر مأمون] که خود عامل تحکیم دوستی میان آن دو بود.
۴ – استدلال مأمون بر برتری علی (ع) در برابر علما.
۵ – ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام به طوری که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روی گردانده بود.
۶ – دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و این که او خود بر جسد وی نماز گزارد.
۷ – پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز میپوشید حتی پس از ورودش به بغداد.
۸ – پیوسته با علویان به رغم اقدامهای مکرر بر ضدش، مهربانی مینمود.
۹ – خلق و خوی مأمون به او اجازه چنین جنایتی نمیداد.
۱۰ – مسمومیت امام از جعلیات شیعه است!
این خلاصه همه دلایلی بود که تبرئه کنندگان مأمون آوردهاند؛ ولی به نظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافی نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستی دربارهٔ این مسئله تاریخی ابراز کنند، یا آن که حقیقت را میدانستند ولی به پیروی از پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروی از هوای خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایی که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مأمون برای دفع خطر وجود امام (ع) دست به توطئه بزند، همانگونه که قبلاً هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نیز مقامی شامخ نزد مأمون داشت و حتی اصرار داشت که دخترش را هم به وی تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بی آن که کوچکترین مجالی برای دفاع به وی بدهد یا شکایتش را استماع کند. توطئههای مأمون گریبان گیر طاهر و فرزندانش و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که برای مأمون و تحکیم پایههای قدرتش آن همه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش درآورده بودند.
با این وصف میبینیم که چگونه همه را یکی پس از دیگری به دیار عدم فرستاد در حالی که نسبت به همه نیز ابراز محبت و سپاسگزاری مینمود. مأمون کسی بود که به خاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را کشت.
حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دست بازدارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وی امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتی از برادرش محبوب تر مینمود؟
اما این که بر مرگ امام ابراز حزن و سوگواری نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعی مکار و سیاست بازی میشد انتظار شادمانی و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن – برادر فضل – فرستاد و دخترش هم را به عقد وی درآورد. اما پس از پیروزی بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت.
طاهر را نیز خود او کشت ولی بی درنگ یحیی بن اکثم را از سوی خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیت خلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جای پدر بنشاند ولی به تدریج همه را یکی پس از دیگری سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مأمون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا (ع) نیز کوچکترین ارزشی نداشت. چه اگر راست میگفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحت شکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خطبهها رانده شده بود.
مأمون از چه شرافتی برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خُلق و خوی وی ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتی با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبت به آنان ابراز میداشت؛ بنابراین، مهر ورزیش نسبت به امام نیز هیچگونه منافاتی با قتلش نمیتوانست داشته باشد.
اما این که علویان را بزرگ میداشت علت را خودش در نامهای که به عباسیان نوشته، چنین بیان میدارد که این بزرگداشت جزئی از سیاست وی بهشمار میرود؛ لذا پس از درگذشت امام رضا (ع) دیگر لباس سبز را – که ویژه علویان بود – نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهای دستور داد که به دستگیری علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مأمون بسیار قیام کرده بودند، ادعایی است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتی نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا (ع) ثبت نشده، به جز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام (ع) که به خونخواهی وی برخاسته بودند.
اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهای شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخ نویسان سنی این جنایت را به مأمون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای اهل سنت میخواندند. با این همه اگر کسی باز در تبرئه مأمون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدی را به فرزندش حضرت جواد (ع) عرضه نکرد، در حالی که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف میکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبت به فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وی با «یحیی بن اکثم» معروف است که با چه مهارتی به سؤالهای وی پاسخ میداد به علاوه، صغر سن نمیتوانست بهانه عدم واگذاری مقام ولیعهدی به امام جواد (ع) باشد، چه ولیعهدی معنایش تصدی عملی امور مملکتی نیست و تازه خلفا و حتی رشید، پدر مأمون، برای کسانی بیعت ولیعهدی گرفته بودند که به مراتب خردسال تر از امام جواد بودند.
- نظر ششم که نظری درست است. طبق این نظر امام (ع) بدون شک مسموم گردید. کسانی که بر این عقیدهاند گروه بزرگی را تشکیل میدهند که ابن جوزی نیز بدانها اشاره کردهاست.
شیعیان بهطور کلی این نظر را تأیید کردهاند مگر مرحوم اربلی در کشف الغمة که خود را هم عقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانستهاست؛ ولی ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشتهاست: آن دو – یعنی مأمون و رضا – با همدیگر انگوری را تناول کردند سپس امام (ع) بیمار شد و مأمون نیز خود را به بیماری زد!!.
یکی از اموری که بهترین دلیل بر شهادت امام (ع) بهشمار میرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود میپرداختند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیاری از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعی امام (ع) بوده یا لااقل مسمومیت وی را قولی مرحج دانستهاند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص ۱۲۲ ر ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ص ۲۵۰
- مسعودی در اثبات الوصیة ص ۲۰۸ر التنبیه و الاشراف ص ۲۰۳ر مروج الذهب ر ۳ ر ص ۴۱۷٫
- قلقشندی در مآثر الانافة فی معالم الخلافه ر ۱ ر ص ۲۱۱٫
- قندوزی حنفی در ینابیع المودة، صص ۲۶۳ و ۳۸۵٫
- جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی ر ۲ ر بخش ۴ ر ص ۴۴۰، و در صفحه آخر از کتاب امین و مأمون.
- ابوبکر خوارزمی در رساله خود – احمد شلبی در تاریخ اسلامی و تمدن اسلامی ر ۳ ر ص ۱۰۷٫
- ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین – ابو زکریا موصلی در تاریخ موصل ۱۷۱ ر ۳۵۲ – ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص ۲۱۸ – شبلنجی، در نور الابصار ص ۱۷۶ و ۱۷۷ چاپ سال ۱۹۴۸٫
- سمعانی در انسابش ر ۶ ر ص ۱۳۹٫
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ص ۲۷۸ – عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص ۱۲۵٫
- دکتر کامل مصطفی شیبی در الصلة بین التصوف و التشیع ص ۲۲۶ و بسیاری دیگر. . .
بازتاب قتل امام (ع) در زمان مأمون
چون به کتابهای تاریخی مراجعه میکنیم درمییابیم که شهادت امام رضا (ع) به دست مأمون به وسیله سم، حتی در زمان مأمون نیز امری معروف و بر سر زبانهای مردم بود. به طوری که مأمون خود از این اتهام شِکوه میکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام میپنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام (ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته میگفتند که این مرد – یعنی مأمون – وی را ترور کردهاست. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مأمون مجبور شد محمد بن جعفر، عموی امام، را به سویشان بفرستد و برای متفرق کردنشان بگوید که امام (ع) امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمیشود.
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسی (ع) را آن دانسته که وی مأمون را متهم به قتل برادرش مینمود. ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مأمون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسی که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. این که یعقوبی نوشته که مأمون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار دادمنافاتی با آن ندارد که مدتی بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهی برادر خود برخاسته بودند و عفو مأمون یک ژست ظاهری میبود.
طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا (ع) به نام احمد بن موسی چون از حیله مأمون آگاه شد. همراه سه هزار تن – و به روایتی دوازده هزار – از بغداد قیام کرد. کارگزار مأمون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایی هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید.
در آن ایام برادر دیگر امام رضا (ع) به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان میآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنی حضرت فاطمه (ع) بود. مأمون مأموران خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده به قتل رساندند.
میگویند حتی به حضرت فاطمه (ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.
دیگر از قربانیان مأمون، برادر دیگر امام (ع) به نام حمزة بن موسی بود. با توجه به این وقایع درمییابیم که مسئله شهادت امام به دست مأمون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم شده بود.
پیشگویی امام (ع) و اجدادش
افزون بر تمام آنچه که گذشت یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا (ع) شهادتش را به وسیله زهر، خود بارها پیشگویی کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وی، رویداد شهادت امام رضا (ع) را خبر داده بودند.
میتوان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
۱ – آن دسته از روایات که از لسان مبارک پیغمبر (ص) یا ائمه (ع) نقل شده و حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج حدیث وارد شدهاست.
۲ – آن دسته از روایات که از خود امام رضا (ع) نقل شده که شهادتش به دست مأمون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویی کردهاست. این بود بررسی اجمالی نحوه شهادت امام رضا علیه السلام، که امید است به دست یافتن حقیقت کمک بنماید.
- دکتر سید جعفر شهیدی