پشتونهای عربتبار از نسل امامان شیعه(بخش دوم)/مصباح زاده
تبارشناسی پشتونها
پشتون، پتان، پتهان، افغان و اوغان نامهای مختلف یک قوم است که بهطور عمده در کشورهای افغانستان و پاکستان از قرنهای پیش تاکنون زندگی میکنند. آنان که پشتون و افغان را یکی نمیدانند و با تعریف ساختگی افغان را نام تمام اقوام افغانستان و پشتون را یک قوم خاص قلمداد میکنند یا مغرضاند و یا جاهل. با وجود تلاشهای زیادی که در طی بیش از شصت سال گذشته دولتهای افغانستان از طریق رسانههای نوشتاری، دیداری و شنیداری و نیز از طریق کتابهای درسی، فرامین و قوانین دولتی برای افغانسازی مردم افغانستان و پشتونسازی افغانان انجام داده، هنوز اکثریت مردم افغانستان بخصوص در ولایتها و روستاها از کلمۀ پشتون استفاده نمیکنند و پشتون را افغان یا اوغان میگویند، حتی پشتونهای روستایی خود را افغان مینامند. به همین ترتیب تغییر نام زبان فارسی به دری هم جا نیفتاد و اکثریت مردم اعم از افغان و تاجیک، ازبیک و غیره از واژه فارسی استفاده میکنند نه دری.
گروهی از نویسندگان و سیاستمداران پشتون که در ادبیات سیاسی افغانستان به عنوان «پشتونیست» یا «شوونیست» متهم شده اند با استناد به برداشت مغرضانه یا سطحی برخی مستشرقین اروپایی دوره استعمار، تلاش میکنند که برای کلمات پشتو، پشتون و افغان سابقه تاریخی در تاریخ افسانهای هردوت و روایتهای اساطیری سانسکریت، اوستا و ریگویدا جستجو کنند. نظریاتی در این مورد مطرح شده که برخی آنها به این شرح است:
1) پروفسور برنارد دورن، استاد دانشگاه خارکوف، نخستین بار چنین برداشت کرد که قبیله پاکتویس که در تاریخ هرودت ذکر شده نیاکان پشتونها بودهاند. پروفسور گاردون نیز از این نظریه جانبداری کرد. (روزنامه ماندگار، مقالۀ 480)
2) علیاحمد کهزاد و عبدالحی حبیبی نیز به تأسی از برداشت پروفسور دورن واژههای «پکت ها» و «پکهت» را همان «پکتویس» در تاریخ هرودت دانسته و با «پختون»، «پشتون» و «پختانه» مرتبط ساختهاند.(کهزاد،89 و حبیبی، 8)
3) عمرخان افریدی، افسر نظامی پاکستانی که در پستهای مختلف اداری و سیاسی نیز کار کرده است به پیروی از عبدالحی حبیبی و سایر جانبداران نظریۀ آریایی تباری پشتونها مینویسد: «حقیقت غیرقابل انکار این است که کلمه پشتون خیلی قبلتر از کلمه افغان شناخته شده است. نخستین مرجع در این زمینه توسط هرودت ایجاد شده، جاییکه او به کشور «پکتویک» که توسط «پکتویسها» مسکونی شده اشاره میکند، آنها به زبانی بهنام «پکتاوی» سخن میگفتند و در منطقهای میزیستند که با زیستگاه کنونیشان مطابقت دارد. این واژه در ریگویدا هم به شکل پختس (Pakhtas) اشاره شده و توسط هندیها به پختانه و پتان تبدیل شده است.
نظریات فوق که مبتنی بر تطبیق اجباری نام واژه و جایواژه پشتون و پشتو بر واژههای پاکتویس و پاکتوا در تاریخ هرودت و پکهت ویدی میباشد به دلایل مختلف مردود است:
1) تاریخ هرودت خود مبتنی بر افسانهها و قصههاست و ضعفهای زیادی از نظر دقت، صحت و امانتداری در آن مشاهده میشود. «توسیدید» یکی از مورخان یونانی معاصر هرودت، اصلا او را بهعنوان مورخ قبول نداشت و ارسطو فیلسوف نامدار یونانی او را افسانهپرداز خطاب میکرد.(تبیان،28/7/89)
«اسپنسردی اسکالا»
اینکه گفته شود پاکتویسِ هرودت، همان پشتون یا پختون و سرزمین پکتوا همان زیستگاه کنونی پشتونها در اطراف کوه سلیمان است هیچ دلیل علمی، تاریخی، اجتماعی و حتی زبانشناسی ندارد.
هرودت را قصهنویس بیدقتی میخواند که بسیاری از مؤلفان برجسته او را در امر تاریخ نویسی پژوهندۀ با ارزش نمیدانند. به باور این استاد تاریخ در دانشگاه هاروارد، هرودت، برخلاف آنچه معروف است نباید پدر تاریخ خوانده شود، بلکه باید او را پدر دروغگویان دانست .(مهر، کد: 740847)
در مقاله «چرا پدر تاریخ جهان دروغ میگوید؟» دکتر جلالالدین کزازی از محققین فرهنگ یونانی درباره هرودت مینویسد: «برای هرکس که بر خرد خود بنیاد میکند، کتاب تاریخ هرودت مگر کتاب افسانهای نیست. ساختار این کتاب افسانهای است ولی گاهی نمودهای تاریخی هم در آن میبینیم»(مشرق نیوز، کد خبر 308972)
2) سرزمین پاکتوا(ایضاً پاکتوها، پاکتیها) با سرزمین پشتوننشین، و قبیله پاکتویس با پشتون یا پختانه مطابقت ندارد. هرودت سرزمین پاکتوا را در در ساتراپ 13 در کنار ارمنستان قرار داده و آنها را قوم حاکم معرفی کرده است. سپس، در یک تعارض آشکار محل پاکتوا را در ساتراپ هفتم در نزدیک شهرکاسپاتیروس در حوزۀ رودسند، حدس زده است که این امر بیانگر ناآگاهی و بیاطلاعی هرودت از جغرافیای منطقه است که حتی شبه قاره هند به آن بزرگی را نمیشناسد. چنانکه عمرخان افریدی هم اعتراف میکند که «هندوستان از نظر هرودت همان دره رود سند است که فراسوی آن به شرق، فقط بیابان شنزار بوده است» (افریدی، 404)
3) اینکه گفته شود پاکتویسِ هرودت، همان پشتون یا پختون و سرزمین پکتوا همان زیستگاه کنونی پشتونها در اطراف کوه سلیمان است هیچ دلیل علمی، تاریخی، اجتماعی و حتی زبانشناسی ندارد. تنها یک ادعاست که با تحکم این واژه را با آن واژه تطبیق میدهند. اشپیگل و گایگر پژوهشگران آلمانی رابطه کلمههای پاکتویس و پاکتوای هرودت را با واژههای پشتون و پختون رد میکنند.
گریرسون و بوتولمی کلمه پاکتویس هرودت و پکهت ویدی را به کلمههای فارسی «پشت» «پشته» و «پرسوایتی» نزدیکتر میدانند. دارمستر فرانسوی صورت تلفظ واژه پاکتویس را به واژه «پارشتیس» قریب دانسته مینویسد: «خیلی نادرست به نظر میرسد که صورت یک کلمه مانند «پاکتوایکی» که صرف در یونانی دیده میشود باعث تولید و ایجاد کلمه «پشت» یا «پخت» در زبان جدید امروزی دیده میشود بگردد»(دایره المعارف اسلامی، جلد اول، ص150)
جرج مورگن استرن ناروژی، از مستشرقین متأخر و همکار با انجمن ادبی کابل مطابقت کلمه پشتون با کلمه «پاکتوا» را در تاریخ هرودت رد نموده و در نامهای به تاریخ 20/12/1939 به انجمن ادبی کابل مینویسد: «شت(St) پشتو نظر به یک تعداد صداها و حالتها، یقینا از (rs) ایرانی قدیم اشتقاق یافته است، ... ممکن است که کلمات پشتو و پشتون در یک شاخه قدیم پارس (Pars) اشتقاق و استخراج شود.»(پته خزانه، ص3)
در دایره المعارف ایرانیکا آمده است: «نظریه رایج قبلی مبتنی بر اشتقاق پشتو از قبیله پاکتویس (Pakhtues) در تاریخ هرودت از لحاظ آواشناختی قابل دفاع نیست. U و Kt یونانی هیچکدام امکان ندارد بتوانند صداهای نام ایرانی قرن پنجم پیش از میلاد را ارئه کند» (سعیدارباب شیرانی و هوشنگ اعلم، 118)
4) موضوع وجه تسمیۀ واژه «پشتون» در منابع تاریخی افغانستان و منطقه در حدود چهارصدسال قبل، یعنی پیش از ظهور استعمار اروپایی در آسیا و شرق، به مراتب قویتر و مستدلتر از منابع غربی و اساطیری هندی و یونانی مطرح و توضیح داده شده است. شیرمحمدخان گنداپوری در کتاب «تواریخ خورشید جهان» ضمن توضیح تجاوز لشکر بنیامیه در زمان ولید ابن عبدالملک به ولایت غور، بخاطر حمایت مردم غور از داعیه اهلبیت(ع) و همکاری پشتونهای اسزائیلی تبار با لشکر اموی، در رابطه با واژههای پشتون، پتان و افغان چنین نوشته است: «چون در این مهمّ هشتساله، لشکر افغانان بر پشتوانی لشکر عرب متعیّن بود و از آن جهت مردم فارسیزبانِ آن نواحی، افغانان را پشتوانی میگفتند و مردم این طایفه نیز خطاب پشتوانی لشکراسلام را فخر و عزّت خود دانسته خود را پشتوان میگفتند تا موسوم و معروف به پشتوان شدند، و رفته رفته حرف علت که الف است در استعمال تخفیف یافته از پشتوان بر پشتون قرار یافت و از آن باز زبان این طایفه نیز معروف به پشتو گردید و این تسمیه پنجم است که بعد تسمیه اسرائیلیت این طایفه را حاصل شده،
موضوع وجه تسمیۀ واژه «پشتون» در منابع تاریخی افغانستان و منطقه در حدود چهارصدسال قبل، یعنی پیش از ظهور استعمار اروپایی در آسیا و شرق، به مراتب قویتر و مستدلتر از منابع غربی و اساطیری هندی و یونانی مطرح و توضیح داده شده است.
زیرا که در اول بنی اسرائیل بودند، بعد از آن افغان و پس از آن سلیمانی شدند و در عهد آن حضرت صلیالله علیه و سلم بعدِ عطا شدن لقب بطان به قیس عبدالرشید، پتهان گفتند و در سلطنت بنیامیه چنانچه بالا ذکر یافت به پشتون تسمیه یافتند. اکنون فارسیان ایشان را علیالعموم افغان و عرب ایشان را مطلق سلیمانی مینامند و هندیان پتهان میخوانند و در افغانستان پشتون گفته میشوند»(شیرمحمدخان، ص65)
قابل ذکر است که نظر گریرسون و بوتولمی، در مورد پاکتویس و پاکتوا به عنوان منشأ پشتون (پختون)، با نظر شیرمحمدخان و مورگن استرن مبنی بر فارسی بودن واژه پشتون مطابقت دارد، در حالیکه این واژه با واژه پکتویس یونانی هیچ سنخیتی ندارد.
در کتاب حیات افغانی وجه تسمیه دیگری به این شرح برای پشتون و پشتو آمده است. «بر اساس یک روایت معتبر و قابل باور «پشت» نام یک منطقه در غور است که نخستین بار قیس عبدالرشید جد اعلای قوم افغان در آن سکونت اختیار کرد. از آن به بعد ساکنان منطقه «پشت» به نام «پشتون» شهرت یافتند و زبانشان هم «پشتو» نامیده شد. به عبارت دیگر «پشتون» به «پشته» منسوب است که معنای آن تپه است. بخاطر اینکه این مردم (پشتونها) در مناطق کوهستانی مانند غورات، سلیمان غر یا کسی، زندگی میکردند، با تصرف کم لفظی در واژه «پشته» پشتون نامیده شدند. بنابراین معنای پشتون کوهستانی است.»(محمدحیات خان، 181)
از مقایسه نظر شیرمحمدخان و محمدحیات خان افغانی که توسط مورگن استرن و بوتولمی نیز تقویت میشود با نظریات عبدالحی حبیبی و کسانی که وجه تسمیه پشتون را در تاریخ هرودت و منابع افسانهای دیگر جستجو میکنند، چنین بر میآید که نظر این دو مورخ افغان منطقیتر و با واقعیت سازگارتر است.
سیدجمال الدین افغانی در مورد وجه تسمیۀ پشتو چنین مینویسد: « حرف «واو» در کلمۀ پشتو که نام زبان ملت افغان است، علامت نسبت است، مانند حرف«یا» که در لغت عرب برای نسبت، زیاد میشود و در حالت جمع حذف میگردد. این هم احتمال دارد که کلمۀ «پشتو» را از لفظ «بشیت» گرفته باشند و «بشیت» نام قریهای است از قریههای فلسطین، و این توجیه وقتی درست میافتد که ایشان از نژاد بنیاسرائیل به حساب آیند.» (تتمه البیان فی تاریخ الافغان (سیدجمال الدین)، 109)
در مورد وجه تسمیه کلمه «افغان» هم اختلاف وجود دارد و این اختلاف در دهه اخیر جنبۀ سیاسی و هویتی نیز یافته است. در منابع تاریخی قدیمیتر اسلامی و افغانی وجه تسمیۀ افغان به این شرح ذکر شده است:
1) خواجه نعمتالله هروی در کتاب مخزن افغانی کلمه «افغان» را مأخوذ از نام «افغنه» فرزند ارمیا و نوۀ طالوت (ساول) دانسته مینویسد: «[مورخ تاریخ جهانگشا] و مستوفی در تاریخ گزیده و مصنف مجمع الانساب [و خواجه نصیرالدین طوسی در تاریخ اصناف المخلوقات] ایراد مینمایند که چون انوار طلعت آفتاب جهانتاب جمال محمدی(ص) عالم تاریک را روشن و منور گردانید، خالد به شرف اسلام مشرف گشت و گروه اعراب و اصناف خلایق رجوع به مدینه آوردند. خالد مکتوبی به جانب (بنیاسرائیل) و بنیافغان و بنی اعمام خود به جانب غور، مسکن [مألوف] داشتند از زمان اخراج بخت نصر، بنیاسرائیل در آن مکان متوطن بودند، نوشت و ایشان را از بعثت پیغمبر آخرالزمان و حقیقت اسلام و ایمان اعلام نمود. چون مراسله خالد به این قوم رسید، چندکس از رؤسا و بزرگان آن طوایف متوجه مدینه شدند و بزرگترینِ جماعۀ بنیافغان، قیس نام بود و سلسلۀ نسبِ او به سیوهفت واسطه به ملک طالوت و چهل و پنج واسطه به مهتر ابراهیم خلیلالله میرسد»(خواجه نعمت الله هروی، 107)
صاحب کتاب روضة الاحباب هم اسرائیلی تباری قیس را تأیید میکند اما میگوید که قیس خودش به خدمت رسول خدا مشرف نشد بلکه هیأت بیستنفری را فرستاد که این هیأت ده روز در مدینه مهمان بودند و سرپرستشان عبدالله بن عوف اشبح یا منذربن عابد اشبح بود.(روضة الاحباب، جلد1، ص 469-470)
اسامی اجداد قیس را صاحب مجمع الانساب [در اصناف مخلوقات] ذکر کرده است. شیرمحمدخان گنداپور ابراهیم زئی در کتاب تواریخ خورشید جهان هم نظریه اسرائیلی تباری خواجه نعمتالله هروی را پذیرفته و انتقادات محمد حیات خان را در این زمینه مردود دانسته است.(شیرمحمد، ص62)
مستوفی در تاریخ گزیده نیز خالدبن ولید و قیس عبدالرشید را اسرائیلی تبار معرفی میکند و در واقع کلمه «افغنه» که نام نوۀ طالوت است را بهعنوان وجه تسمیه افغان میپذیرد.
2) فرشته به نقل از کتاب مطلع الانوار،
در رابطه با منشأ تباری پشتونها نظریات مختلفی وجود دارد که از میان آنها دو نظر برجسته و مورد بحث است: یکی اسرائیلی تباری و دیگری آریایی. آیین اکبری، که از سال 1597 تا 1598 میلادی نوشته شده است، شاید نخستین اثری باشد که به اسرائیلی تباری پشتونها اشاره کرده است و بعد از آن تاریخ فرشته این موضوع را مطرح کرده و سرانجام در کتاب مخزن افغانی به تفصیل و قاطعیت به آن پرداخته شده است.
واژه «افغان» را مأخوذ از کلمه فارسی افغان به معنای داد و فریاد وناله و زاری، در جنگهایی که میان قبایل پشتون باحمایت مسلمانان غور و کابل با راجه لاهور صورت گرفت میداند. فرشته پشتونها را قبطیتبار مصری معرفی نموده مینویسد:
«در کتاب مطلعالانوار» که تصنیف یکی از مردم ثقه است، در بلده برهانپور [شهری در هند] خاندیش به نظر آمده [که افغانان از نسل] قبطیّه فرعوناند. [وقتیکه] حضرت موسی(ع) بر آن کافر غالب آمد، بسیاری از قبطیان توبه کرده به دین موسی محلّی گشتند و جماعتی از ایشان که در دوستی فرعون و خدایی او صلب بودند، از کمال جهل اختیار اسلام نکرده جلای وطن کردند، به هندوستان آمده در کوه سلیمان ساکن شدند و قبایل ایشان بسیار گشته موسوم به افغان گردیدند. در سنه ثلث و اربعین و مائه [143/760 میلادی] چون اولاد ایشان بسیار شدند از کوهستان برآمده مواضع معمورۀ هندوستان را مثل کرمان و شنوران و پیشاور متصرف شدند. راجۀ لاهور که با راجۀ اجمیر خویشی داشت، قصد دفع فتنه ایشان نموده یکی از امرای خود را با هزاران سوار بر ایشان نامزد کرد و افغانان به جنگ پیش آمده اکثر هندیان را به قتل رسانیدند و بعد از این قضیه، راجه لاهور برادر زاده خود را با دو هزار سوار و پنجهزار پیاده در نهایت استعداد بر سر افغانان سرکش گسیل نمود. در این دفعه خلج و غور و مردم کابل که به حُلیّه اسلام مزین بودند، امداد ایشان بر ذمه خود فرض شمرده با چهارهزار کس به مدد آمدند و ایشان مستظهر گشته علم مقاومت افراشتند و در مدت پنجماه هفتاد جنگ با کفار کرده در اکثر محاربات غالب آمدند، بر سر کفار تاخته ایشان را عاجز و زبون گردانیده، همه دست از جنگ برداشتند و مراجعت کردند... و مردم کابل و خلج نیز به جاهای خود رفته هرکه از ایشان میپرسید که احوال مسلمانان کوهستان به کجا رسید و چه صورت پیدا کرد، ایشان جواب میدادند که کوهستان مگویید، بگویید که بهجز افغان وغوغا در آنجا چیزی دیگری نیست. ظاهرا به این سبب مردم فارسی زبان امکنه ایشان را «افغانستان» و خودشان را «افغانان» میخوانند.» (فرشته، 63)
3) سیدجمال الدین افغانی در مورد وجه تسمیۀ نام «افغان» به استناد مورخین فارسی زبان مینویسد: « هنگامی که بخت نصر، ملت موصوف[افغان] را زیر فشار اسارت گرفت، از درد و اندوه زیاد آه و فغان میکردند، به جهت همین فریاد و فغان، به فارسی ایشان را افغان میگفتند و از همان آوان به همین نام نامیده شدند. و رأی مورخین دیگر، بر این قرار گرفته که نام نوۀ «شاول»، پدرکلان افغان ها «افغان» بوده و اولادۀ او بهنام پدرکلان خویش یاد میشوند.» (سیدجمال الدین، 5)
در دهههای اخیر برخی نویسندگان با افسانه و فولکلوریک خواندن نظریه اسرائیلی تباری و اقتباس واژه «افغان» از «افغنه» بهجستجوی وجه تسمیه این واژه در منابع افسانهای یونانی و هندی و سنگنبشتههای ایرانی برآمدهاند. «سپرنگ لینگ» محقق آمریکایی کلمه «ابگان» در سنگ نبشتۀ نقش رستم در استان فارس را که شاهپور ساسانی در آن نامهای شماری از رجال دربار خود را نوشته با واژه افغان تطبیق میدهد. این تطبیق نیز اثباتی نیست بلکه احتمالی است و ریشۀ تاریخی ندارد.
هم چنین در کتاب منجم هندی «بنان بریهات سمهیتا» واژه «اوگانا» (Avagana) و واژه «اپوکین» در سفرنامه زائر چینی بنان هیون تسانگ، را برخی محققین مانند وارتان گریگوریان، مری لوئیس کلیفورد، عبدالحی حبیبی و میرمحمدصدیق فرهنگ با واژه «افغان» تطبیق داده و یا تطبیق آنرا پذیرفتهاند. قابل ذکر است که این مطابقت دادن بیشتر مبنی بر احتمال و شاید و باید است، واقعیت تاریخی آن به اثبات نرسیده و مبنای علمی آن استدلال نشده است.
در رابطه با منشأ تباری پشتونها نظریات مختلفی وجود دارد که از میان آنها دو نظر برجسته و مورد بحث است: یکی اسرائیلی تباری و دیگری آریایی. آیین اکبری، که از سال 1597 تا 1598 میلادی نوشته شده است، شاید نخستین اثری باشد که به اسرائیلی تباری پشتونها اشاره کرده است و بعد از آن تاریخ فرشته این موضوع را مطرح کرده و سرانجام در کتاب مخزن افغانی به تفصیل و قاطعیت به آن پرداخته شده است. از آن به بعد در بیش از یازده اثر تاریخی دیگر دوره اسلامی، اسرائیلیتباری پشتونها مورد تصدیق قرار گرفته است که مهمترین آنها عبارتند از: تذکره الابرار و الاشرار، تواریخ رحمت خانی، مرآت العالم، خلاصه الانساب، تواریخ خورشید جهان، تاریخ مرصع، انساب افاغنه و صولت افغانی.
ابوالفضل ابن مبارک علامی، در کتاب آیین اکبری(اکبرنامه) می نویسد:« افغان ها خود را اولادۀ اسراییل میدانند... افغانها عقیده دارند، که جد اعلای شان افغان نام داشت. افغان سه پسر داشت بنام سربن، غرغشت، و بتن و سلسلۀ نسب قبایل بزرگ پشتون به این سه نفر میرسد.» (ابوالفضل،ج2، ص 407)
آخوند درویزه هم در کتاب «تذکره الابرار و الاشرار» که دربین سالهای 1603 و 1613 میلادی نوشته است میگوید که افغانها اولادۀ مهتر یعقوب هستند که بنام اسراییل یاد میشود. او مینویسد: « طالوت یکی از رهبران بزرگ اسراییل بود، از طالوت دو فرزند باقی ماند که یکی آصف و دیگری افغان[افغنه] نام داشتند. طایفۀ افغان از اولادۀ همین افغنه است، بخاطر این که در کوه های
آنچه که در رابطه با وجه تسمیه کلمه افغان و تبارشناسی پشتونها پرسشبرانگیز است این است که چرا نظریه اسرائیلی تباری پشتونها و برگرفتهشدن واژه افغان از نام «افغنه» که در بیش از 15 کتاب و منبع تاریخی دوره اسلامی در طی بیش از چهارصدسال گذشته و بیش از 24 مورخ، خاورشناس و دانشمند غربی وغیرمسلمان در قرنهای 19 و 20 میلادی، روایت کرده و نظر غالب است، نادیده گرفته شده و نظر چند نویسندۀ کمتر از انگشتان یک دست که مخالف هستند مورد توجه قرار میگیرد؟
سلیمان زندگی میکنند در عربستان سلیمانی گفته میشوند.» (درویزه، ص83-84)
علاوه بر مورخانی که تا کنون از آنها نام برده شد، واقعه نگارانی زیادی از خود پشتونها مانند افضلخان ختک، حافظ رحمتخان، زردارخان و قاضی عطاءالله خان، پشتونها را بنیاسراییل معرفی میکنند.
بعد از مورخان مسلمان، بیش از 24 مورخ، دانشمند و شرقشناس غربی نظریه اسرائیلیتباری پشتونها را تأیید و جانبداری کردهاند که اسامی برخی از آنها از این قرار است: مونت استوارت الفنستون، سر الکساندر بورنس، ویلیام مورکرافت،سر ویلیامجونز، جی. بی. فرزر، جوزف پیرفریر، دبیلیو. بیلیو، توماس لیدلی، هنری جورج راورتی، رمودین، اولاف کاروی، دکتر آلفرد ایدریشم و چارلز میسن.
از پژوهشگران غربی، سیر ویلیامجونز، رییس جمعیت شهنشاهی آسیایی بنگال، اولین شخصی بود که روایت اسراییلیتباری پشتون ها را مورد توجه جدی قرار داد و اظهار داشت که امکان دارد پشتونها از نسل یهود باشند. در سال 1784 میلادی هنری ونیستارت، نویسندۀ انگلیسی در نامهای به ویلیامجونز نوشت که چند وقت پیش کتابی بنام اسرالافاغنه به دستش رسیده که مولوی خیرالدین آن را نوشته است و در اصل شکل خلاصۀ اثری است که حسین ولد صابر ولد حضرت شاهقاسم سلیمانی مرید، به پشتو تألیف کرده است.
ونیستارت، کتاب اسرالافاغنه را ترجمه نموده و با نامهای به سیر ولیام جونز فرستاد. این نامه و ترجمه در ماه مارچ سال 1784 در جلد دوم تحقیقات آسیایی منتشر شد و مضمون اصلی متنی که ترجمه شده بود شکل مختصری از روایت خواجه نعمتالله هروی در مورد اصل و نسب پشتونها بود. ویلیام جونز، تبصرهای به ترجمۀ ونیستارت نوشته که بخشی از آن چنین است: «به ما معلوم است که ده قبیلۀ اسراییلی پس از مدتها سرگردانی به وطنی که «ارسریت» نامیده میشد رفته و در آنجا مسکن گزین شدند. حالا می بینیم که معتبرترین تاریخها به زبان فارسی نوشته اند که افغانها از نسل یهودیها هستند، و خود افغانها هم همین را میگویند. حتی گفته میشود که نامهای قبایل هم از نامهای یهودی گرفته شده اند. گرچه بعد از قبول اسلام تا کنون خیلی تلاش کرده اند که اصل و نسب خود را پنهان کنند، اما زبان پشتو که من مختصری مطالعه کرده ام رابطۀ بسیار زیاد با زبان کلدانی دارد .» (دکتر حبیب الله تژی، rohi.af/fullstory. id=59082)
برنز، پژوهشگر و از کارمندان سفارت انگلیس در کابل در زمان اشغال افغانستان توسط بریتانیا و امارت شاه شجاع، که در افغانستان به نام «برنس» شناخته می شود، در کتاب خود بنام سفر به بخارا در سال1831 که بر اساس مشاهدات خود پشتونها را بنیاسراییل میدانست و مدتی در خانۀ نواب جبارخان، برادر امیر دوستمحمدخان در کابل زندگی میکرد چنین مینویسد: «من از تعدادی زیادی کسانی که در آن خانه همیشه با ایشان دیدار داشتم، در برابر این مسألۀ متنازع فیها، که پشتونها در اصل یهودی اند اطلاعات جمع آوری کردم. اشخاص مذکور کتابهای شان را برای من میآوردند ولی من از این که وقت نداشتم کتابها را بخوانم از آنها خواستم که برایم شفاهی معلومات بدهند. افغانها خود را بنیاسراییل میدانند و میگویند که پس از سقوط بیتالمقدس توسط «بخت نصر» به شهر غور ساکن شده اند. بعد از آن که عنعنه[سنّت] و تاریخ افغانیان را به بسیار دقت ثبت کردم، دیگر دلیلی نمیبینم که روایت و سخن آنها را [در مورد اسراییلیتباری شان] نپذیرم. شاید در ترتیب وقایع تاریخی خطاهایی وجود داشته باشد و برخی تاریخها با متن تورات مطابقت نداشته باشد، اما چهرۀ افغانان یهودی است و خودشان هم میگویند که از نسل یهود اند. افغانها با یهودیها بسیار سخت تعصب دارند و بدون کدام دلیل موجه، خود را اولادۀ یهودیان نمیدانند. از این که برخی قبایل اسراییلی به شرق آمدند، ما چرا نپذیریم که افغانها اولادۀ آنها هستند و مسلمان شده اند؟» (دکتر حبیب الله تژی، همان)
ویلیام مورکرافت، که در اوایل قرن نوزدهم (1819-1825) در افغانستان و کشورهای اطراف آن مسافرت کرده است، پشتونها را یهودی میداند و در رابطه با پشتونهای خیبر میگوید چهرههای آنها کاملا مانند یهودیان است. به همین ترتیب چارلز مسن گردشگر انگلیسی، جورج روز، هنری بیلیو و ... پشتون ها را یهودی تبار میدانند.
علاوه بر مستندات تاریخی که تاکنون بیان شد، دلیل محکم دیگری برای اثبات اسرائیلیتباری بعضی از قبایل پشتون، قرینههای برخی نامهای طوایف و مناطق و حمایت این قرینهها توسط کشفیات باستانشناسی میباشد. ویلیام مورکرافت، میجر ایچ دبلیو بیلیو و سیّد جمالالدین افغانی، از قرینههایی مانند سلیمانی،خالدی، دشت یهود، قلعۀ یهود، کوه سلیمان و تنگۀ خیبر نام میبرند. مکانهای مذکور در حال حاضر در قلمرو پاکستان قرار دارند.
پروفسور هنری هراس، رئیس مدرسۀ تحقیقات تاریخی و باستانشناسی بمبائی و استاد دارالفنون بمبائی که عضو افتخاری انجمن ادبی کابل در سال 1315 ش(1936-1937م) بود، در کتاب «مبداء مکتب مجسمه سازی یونانی و بودایی در گندهارا» از کشف مجسمۀ سر یک یهودی که در قرن اول میلادی میزیسته است، در دهکدۀ شهر بهلول در میادین شهر پیشاور پاکستان خبر داده و نوشته است که: «وجود یهود در این مناطق از سابق توسط منابع تردید ناپذیری برای دنیای علم و فضل معلوم بود.» (سالنامۀ کابل1315 ش، ص 316 )
مجسمه سر یک یهودی که در قرن اول میلادی در منطقه پشتون نشین نزدیک پیشاور میزیسته است
آنچه که در رابطه با وجه تسمیه کلمه افغان و تبارشناسی پشتونها پرسشبرانگیز است این است که چرا
چرا بیش از چهل نویسنده، مورخ و محقق مسلمان وغیرمسلمان موافق اسرائیلی تباری اقلیت نامیده شده و اقلیت - حدود شش نویسنده و محقق اروپایی و افغانی معاصر و مخالف اسرائیلی تباری- اکثریت و «اغلبِ» دانشمندان خوانده میشود؟
نظریه اسرائیلی تباری پشتونها و برگرفتهشدن واژه افغان از نام «افغنه» که در بیش از 15 کتاب و منبع تاریخی دوره اسلامی در طی بیش از چهارصدسال گذشته و بیش از 24 مورخ، خاورشناس و دانشمند غربی وغیرمسلمان در قرنهای 19 و 20 میلادی، روایت کرده و نظر غالب است، نادیده گرفته شده و نظر چند نویسندۀ کمتر از انگشتان یک دست که مخالف هستند مورد توجه قرار میگیرد؟
چرا نظر مستند تاریخی که مطابق باورهای تاریخی قبایل پشتون است، افسانه و فلکلور خوانده میشود و نظریات مبتنی بر نوشتههای اساطیری و فولکلوریک و داستانهای ناقص تاریخی، علمی و عقلی دانسته میشود؟
چرا بیش از چهل نویسنده، مورخ و محقق مسلمان وغیرمسلمان موافق اسرائیلی تباری اقلیت نامیده شده و اقلیت - حدود شش نویسنده و محقق اروپایی و افغانی معاصر و مخالف اسرائیلی تباری- اکثریت و «اغلبِ» دانشمندان خوانده میشود؟
مخالفان نظریه اسرائیلی تباری اندک اند و بیشتری نویسندگان دهههای اخیر، پشتون هستند که نظریه آریاییتباری را ترویج میکنند. نظریه آریاییتباری بر مبنای همان تطبیق دادن خودسرانه نام واژه و جای واژههای پشتونها با واژههایی در تاریخ افسانهای هرودت و منابع فولکلوریک و اساطیری هندی و آریایی شکل گرفته است، که آنرا علمی وعقلی و نظر اغلبِ دانشمندان! قلمداد میکنند که در واقع چنین نیست.
گورستان یهودی ها که در سال 1946 میلادی در غور توسط باستان شناسان کشف شد و برخی سنگ قبرهای آن متعلق به 752 تا 753 میلادی میباشند.
تعارض و غرضورزی زمانی آشکار میشود که مروجان آریایی تباری از یکسو، شخصیت قیس عبدالرشید را در روایت اسرائیلی تباری پشتونها، شخصیت افسانهای میخوانند و از سوی دیگر از روی ناچاری و نداشتن منبع دیگری او را جد واقعی پشتونها دانسته و شجره قبایل پشتون را به او وصل میکنند. چنانکه عمرخان افریدی در کتاب خود، خواجه نعمتالله خان هروی را متهم به تاریخ سازی نموده و مدعی است که تحت تأثیر امپراتور مغول- که دشمن پشتونها بود! - مبداء اسرائیلی برای این قوم ایجاد کرده است. او ناخودآگاه در ادامۀ نوشته خود چنین اعتراف میکند: «یک توافق عمومی و جهانی میان مورخین و مردم پشتون وجود دارد، مبنی بر اینکه شخصی بهنام قیس جد پشتونهاست. همچنین یک باورعمومی وجود دارد مبنی بر اینکه قیس ریشه یهودی داشت و به یکی از قبایل گم شده اسرائیل متعلق بود و این قبیله در غور سکونت داشت.»(افریدی، 46)
حتی محمد حیات خان مؤلف کتاب حیات افغانی که از مخالفان نظر خواجه نعمتالله هروی در مورد روایت اسراییلی تباری پشتون هاست، در جای دیگر این روایت را بر سایر روایتها ترجیح داده مینویسد: «گرچه روایت مخزن افغانی در مورد اسرائیلی تباری پشتونها با نوشتههای دیگر تفاوت دارد، اما باتوجه به وضع کنونی این روایت به حقیقت نزدیکتر معلوم میشود.»(محمد حیات خان، ص183)
از بحث آریایی و اسرائیلی تباری که بگذریم، همان طوری که گفته شد طرفداران هر دو نظریه، قبایل پشتون را از نسل قیس عبدالرشید دانسته و بر سر این مطلب توافق دارند، اما تمام قبایل پشتون اولادۀ صلبی قیس نیستند و بخش بزرگ آنها وصلیاند. قبایل پشتون متشکل از شاخههای زیاد و بزرگی وصلیاند که ریشه در اقوام عرب، ترک، تاجیک، بلوچ، هندی و غیره دارند.
بیلیو که طرفدار نظریۀ اسراییلی تباری پشتون هاست، همۀ پشتون ها را اسراییلی نمیداند و معتقد است که تعدادی زیادی پشتونها بهطوایف دیگر مانند برهمنان،راجپوتان،یونانیان،هفتالیان،ساکان یاسیستانیها،مغولان، ترکان،عربان، ارمنیان و دیگران رابطه دارند. او بهطور نمونه شاخۀ خرشبون از قبیلۀ بیتنی را 54 قوم میداند و میگوید که تقریبا نیمی از نامهای این قوم واضحا راجپور یا هندی هستند.(بیلیو،ص13-14) ابوالفضل علامی هم مینویسد که پشتونهای غلجایی، لودی و نیازی بر اساس یک روایت سنّتی از نسل دیگری هستند.(ابوالفضل، 406-407)
هدف ما در این نوشته پرداختن به تمام قبایل محترم پشتون نیست، بلکه در پی معرفی و شناخت قبایلی هستیم که ریشه تباری در قوم عرب و فرزندان اهلبیت علیهمالسلام داشته و اگر پیرو اهلبیت باشند «سیّد» محسوب میشوند. مطالعات کلی و اولیه نشان میدهد که جمعیت قبایلی که عربیت وسیادتشان را از نظر هویت تباری از دست دادهاند و قبایلی که هنوز بهطور رسمی و علنی هویت خود را حفظ کردهاند خیلی بیشتر از سایر قبایل پشتون میباشد.
پشتونهای عربتبار از نسل امامان شیعه/بخش نخست