۲۶ دلو مصادف با سالروز خروج نظامیان اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان پس از ۹ سال اشغال این دیار یک روز ملی و جشن پیروزی افتخار آمیزی برای ملت افغانستان است، ملتی که به رغم تنگناهای متعدد اقتصادی و سیاسی توانسته با مقاومت یکپارچه معنوی خود یکی از ابرقدرتهای روزگار خویش را به عقب براند و او را مجبور به فرار کند.
کارشناسانی هستند که میگویند، آن پیروزی برآمده از حمایت ابرقدرت غرب یعنی آمریکا برای شکست رقیب بینالمللی خود در باتلاق افغانستان بود که این یادآوری، منصفانه نیست، چرا که بودن آن شجاعت، مقاومت و از خود گذشتگی که در پشت هر سلاح برای رسیدن به پیروزی لازم است، یک عنصر اصلی میباشد، در غیر این صورت هزاران تُن مهمات نیز بدون حضور تنها یک سرباز هم نمیتواند موجب فرار دشمن شود.
وقتی آخرین سرباز شوروی که از ۳ جدی ۱۳۵۸ خورشیدی در افغانستان حضور داشت، در دلو سال ۱۳۶۷ خورشیدی به فرمان رهبرانش از روی پل «حیرتان» در ولایت «بلخ» در شمال افغانستان گذشت و وارد محدوده اتحادیه شوروی آن زمان در کشور کنونی ازبکستان شد، موج شادی ملت مسلمان افغانستان را از بابت شکست اشغالگران کمونیست و دولت وابسته آنها فرا گرفت و افقی روشن از داشتن کشوری آزاد، مستقل و توانمند در منظر این ملت مظلوم نمایان شد.
این شادی متأسفانه دوام نیافت و با بروز رخدادهایی پی در پی این پیروزی شیرین به کام مردم رنج دیده و زخمی تلخ گشت به گونه ای که هزینه آن اشتباهات را مردم افغانستان تا الان نیز پرداخت میکند.
«حکومت» در افغانستان از زمان خروج نظامیان اتحاد جماهیر شوروی از این کشور در ۲۵ ثور سال ۱۳۶۷ و حتی چهار سال بعد از آن نیز در اختیار «نجیب الله» به عنوان رئیسجمهوری بود. دولت ناتوان وی همواره قصد مقابله با پیشروی مجاهدانی را داشت که در برابر هجوم ارتش بیگانه ایستادگی کرده بود تا این که سرانجام مجاهدان موفق شدند در حمل ۱۳۷۱ حکومت مستقر و دست نشانده را شکست داده و بر افغانستان مسلط شوند.
چرا این پیروزیهای پشت هم به نتیجه مطلوب نرسید و افغانستان از آن روز تاکنون روی خوش به خود ندید؟
برای روشن شدن ابعاد این داستان باید از کمی قبل وقایع را مرور کرد، از وقتی که حمله نظامی شوروی به افغانستان به بهانه حمایت از دولت این کشور در برابر موج اعتراضات و به استناد معاهده حمایت نظامی وارد این کشور شد و افغانستان عرصه رویارویی آمریکا و شوروی به عنوان دو ابرقدرت وقت گردید.
آمریکاییها برای به زانو درآوردن رقیب خود و انتقام شکست در ویتنام و تحمیل چنان وضعی به شوروی، دست به ایجاد و حمایت گسترده از گروههای مسلح افغان زدند و با استفاده از دالرهای نفتی کشورهای عربی و ایجاد گذرگاههایی امن در کشورهای هم پیمانش در منطقه برای انتقال تجهیزات تلاش کردند و افرادی را در سایر کشورهای اسلامی با تبلیغ جهاد در برابر کفر کمونیستی و اشغالگران، برای عزیمت به افغانستان و پیوستن به جمع مجاهدان افغان ترغیب کردند.
در چنین فضایی تحریک آمیزی گروههایی قدرتمند با کمک آمریکا تأسیس شدند که در گذر حدود ۱۰ سال تدوام جنگ با اشغالگران بر تعدد این گروههای غیرمسئول افزوده شد.
وجود همین گروهها باعث شد، وقتی در سال ۱۳۷۱ بعد از یک دوره جنگ ۱۳ ساله نفس گیر با اشغالگران و دولتهای دست نشانده آن به تجمع پیروزمندانه مجاهدان در کابل خاتمه داده شود، فقدان رهبری، عدم پذیرش دیدگاه جمعی، خودسری، تفرقه و قدرت طلبی موجب شد تا حلاوت این پیروزی با تلخی شروع جنگهای داخلی جایگزین شود.
با هزاران افسوس مجاهدانی که سالها در برابر مجهزترین ارتش جهان ایستاده بودند و آن را به زانو درآوردند، نتوانستند در برابر دشمن بزرگتری که خانه در نفسانیت زیاده طلب بشری داشت، پیروز شوند و در فرایند ایجاد نظام سیاسی و ترسیم چارجوبهای قدرت شکست خوردند و کار به درگیریهای خانمان سوز داخلی رسید.
مهمترین احزاب سیاسی و نظامی افغانستان که بر سر بدست آوردن قدرت در کابل پایتخت درگیر شدند، حزب جمعیت اسلامی به رهبری «برهان الدین ربانی» با اکثریت تاجیک تباران، «احمد شاه مسعود» به عنوان فرمانده شورای نظار متشکل از ائتلاف فرماندهان نظامی گروههای مجاهد، حزب اسلامی به رهبری «گلبدین حکمتیار» با اکثریت پشتونها، جنبش ملی اسلامی به رهبری جنرال «عبدالرشید دوستم» از اقوام ازبک و احزابی از هزارهها بود.
نقش گلبدین حکمتیار به عنوان متولی نخستین حزبی که قاعده تقسیم قدرت را نپذیرفت در این مقطع زمانی پررنگ است؛ او با پناه بردن به دامن همسایه جنوبی و اعلام مخالفت با ساختار حکومت انتقالی مجاهدان و حمله به کابل در عمل راه شروع درگیریهای خانگی را برای چندین سال ریل گذاری کرد.
این آشفتگی داخلی مردم را به ستوه آورد و در عمل زندگی عادی آنها را مختل کرد و میلیون پناهجوی افغان که به خارج فرار کرده بودن حتی با گذشت حدود پنج سال از خروج اشغالگران جایی برای بازگشت نداشتند و این بستری شد برای تولد طالبان.
اگر چه جنگجویان گروه طالبان در زمان مبارزه با شوروی به این نام وجود نداشتند و در جمع همین احزاب فعالیت میکردند اما با تأسیس گروه جدیدی به نام طالبان و شعارهای اسلامی که در یک دست قرآن گرفته و در دست دیگر سلاح، طی یکسال نیروی بزرگی را از بین احزاب جذب و وارد میدان نبرد با دیگر گروههای مجاهد شدند.
این گروه بهطور رسمی در سال ۱۹۹۴ میلادی به عنوان گروه ناجی برای مردم خسته از دو دهه جنگ بدون دستاورد ظهور کرد و با شعارهای جذاب عدالت و قانون با معیار اسلامی توانست بسرعت بر ۹۵ درصد خاک افغانستان مسلط شود.
در گیرودار جنگهای گروههای مجاهدین با طالبان و جنگجویان تأمین شده از دالرهای کشورهای عربی که به نام «جهاد» وارد این کشور شده بودند، فضا مساعد شد تا فعالیت تروریستی گروههایی مانند القاعده حوزه نفوذ خود را به محدوده کشورهای غربی افزایش دهند و با استفاده از پایگاهی که بدون هیچ مسئولیتی در اختیار داشتند داستان حمله به آمریکا را به نام خود ثبت و فرصت را برای حمله نظامی آمریکا و «ناتو» به افغانستان فراهم کنند.
اگر چه هنوز هم بسیاری از آگاهان سیاسی بر این باورند که اجازه خلق القاعده و چشم پوشی از رشد بد قوراه آن و اغماض در برابر فعالیتهای تروریستی آنها در خاک آمریکا و دیگر کشورها یک تصمیم برنامهریزی شده از سوی کاخ سفید بوده و هست اما، چگونگی آن در این بحث مهم نیست، بلکه بیشتر اثر اقدامات آنها بر روند وقایع مد نظر است.
آمریکا به بهانه حمله القاعده به مرکز تجارت جهانی که در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۰ میلادی انجام شد در اوایل سال ۲۰۰۱ بدون اجازه نهادهای بینالمللی به افغانستان حمله کرد تا مسئولان حمله به آمریکا را که به ادعای آنها در قلمرو حکومت طالبان بودند و آنها از تحویل متهمان اجتناب میکردند، دستگیر و مجازات کند.
امروز از آن زمان ۱۷ سال میگذرد، ناامنیها، قاچاق مواد مخدر، افزایش مهاجرتهای بدون بازگشت و تلفات سنگین انسانی روز به روز رو به رشد است.
همچنین گروههای مخالف دولت کابل نیز به دلایل متعدد، جسورتر و قدرتمندتر از گذشته در تلاش گسترش حاکمیت خود بر مناطق وسیعتر و شهرهای بیشتری هستند.
با نگاهی به گذشته به خوبی پاسخ این پرسش مشخص خواهد شد که بهانه ۱۱ سپتامبر به نفع چه کسی تمام شد؛ روزهای سخت اشغال شوروی و ناامنیهای پس از خروج آنها؛ پذیرش شعار حکومت اسلامی طالبان برای مردم سهل شد و امید نسبی را برای افغانها به ارمغان آورد؛ امیدی که البته با گذشت هر روز تبدیل به رنج شد و بار دیگر مردم افغانستان برای آمدن ناجی دیگری به انتظار نشستند.
«جرج بوش» رئیسجمهوری وقت آمریکا، با شعار از بین بردن تروریسم بویژه گروه القاعده، برقراری نظام دمکراتیک، آوردن صلح و ثبات و از بین بردن کشت مواد مخدر و فساد اداری در افغانستان با بیش از ۱۳۰ هزار نیروی نظامی وارد افغانستان شد و مورد استقبال مردم خسته از جنگهای داخلی قرار گرفت.
در آن حملات اولیه هوایی آمریکا به افغانستان تعداد زیاد غیرنظامی کشته شدند که بر اساس آمار پایگاه داده «مارک هرولد» بین ۳ هزارو ۱۰۰ تا ۳ هزار و ۶۰۰ غیرنظامی از ۷ اکتبر سال ۲۰۰۱ تا ژوئن ۲۰۰۳ در افغانستان کشته شدند.
با سقوط طالبان در افغانستان و حضور آمریکاییها امید به زندگی برای مردم این کشور در زمینههای مختلف از جمله برای زنان افغانستان که در دوران حاکمیت طالبان در حصر خانگی بسر میبردند، به صورتی حباب گونه زنده شد.
کمکهای کشورهای خارجی در ابتدا وضعیت اقتصادی افغانستان را با رونق نسبی مواجه کرد تا جایی که تصور میشد مردم افغانستان رو به خوشبختی در حال حرکت هستند و کشورشان در مسیر درست خود قرار گرفتهاست.
اما پس از طولانی شدن جنگ در افغانستان، کمکها کاهش یافت، شعارهای خارجیها رنگ باخت و تلفات غیر نظامیان افزایش، کشت و قاچاق مواد مخدر بصورت بیسابقه ای رکورد زد و حدود بیش از یک میلیون نفر بر اثر جنگهای بی ثمر آواره شدند.
امروز در سایه حضور آمریکا در افغانستان مردم شاهد هستند که غربیها صلح را برای آنها با ترکیب افرادی مانند گلبدین حکمتیار تجویز میکنند که آن داستان تلخ را در روند استقرار حکومت مجاهدان پیروز بر شوروی ساخت و در آخرین مصاحبه خود نیز با رسانه ای محلی حملات انتخاری را با واژه استشهادی ترجمه میکند.
از طرف دیگر مشاهده میشود که دولت وحدت ملی به عنوان دولتی برآمده از طرح توافقی با میانجیگری آمریکا بین رقبای انتخاباتی؛ درگیر اعمال توازن قدرت داخلی است و معذور از تمرکز بر ارایه خدمات ملی.
اکنون شاید راحت باشد که بگویم خطا در تشخیص منافع ملی و اشتباه در رفتار و اتخاذ تصمیم نادرست چه مشکلاتی را میتواند برای یک ملت در دورانهای متمادی ایجاد کند اما از آن مهمتر آن است که بتوانیم با بهره از چنین تجارب تلخی مانع از تکرارشویم و در طوفان حوادث راه درست را پیدا کنیم.
در حال حاضر نه تنها گروه طالبان و القاعده در افغانستان نابود نشدهاند، بلکه گروه خطرناک تری که نظم و امنیت جهان را تهدید میکند به نام «داعش» هر روز در بخشهای مختلف این کشور به حضور خود گسترش میدهد و به گفته مقامات افغان در حاضر ۲۰ گروه تروریستی وابسته به کشورهای منطقه و جهان در این افغانستان حضور دارند.
اکنون گزارشهای از انتقال جنگجویان داعش که در جنگهای سوریه و عراق شکست خوردند به افغانستان منتشر میشود و با گذشت هر روز واقعیت این گزارشها بیشتر آشکار میشود.
هر چند «محمد معصوم استانکزی» رئیس عمومی اداره امنیت ملی افغانستان چند روز پیش اعلام کرد که جنگجویان داعش و القاعده توسط گروه طالبان به شمال افغانستان انتقال داده میشوند.
اما ایران، روسیه و برخی از افغانها بر اساس دادهای موجود اعلام کردهاند که انتقال جنگجویان داعش توسط هواپیماهای آمریکایی به افغانستان صورت میگیرد.
در هر صورت آنچه مهم است؛ همه میگویند که جنگجویان داعش به افغانستان انتقال داده میشوند و این موضوع زنگ خطر را برای افغانستان و کشورهای منطقه به صدا درآورده است، این که تا حال برسر منبع انتقال دهنده آن اختلافاتی وجود دارد، زمان کمکم آن را آشکار میسازد.
اما آنچه امروز در شهرهای بزرگ افغانستان از جمله کابل پایتخت به چشم میخورد آن است که مردم افق آینده خویش را روشن و شفاف نمیبینند.
افرادی در شهر هستند که با داشتن تکه کاغذی در جیب، تلاش دارند با همراه کردن نام و مشخصات فردی، گروه خون و شماره تلفن اضطراری در یک کاغذ؛ تن زخمی یا بی جان خود را در یک حمله انتخاری احتمالی که زمان و مکان ندارد، نجات دهند این رویکرد را برخی از شاهدان امداد رسان در حملات کابل تعریف کردهاند.
۲۶ دلو سالروز واقعه ای شیرین برای ملت افغانستان است که باید تبریک گفت اما واقعیت امروز یادآوری میکند که از آن پیروزی به درستی صیانت نشد و امروز بعد از ۱۷ سال حضور ناتو به رهبری آمریکا در افغانستان هنوز نوری بر آیینه جبران تلخیها نمیتابد.
شاید گفته «بریالی فطرت» استاد جامعهشناسی دانشگاه کابل که اعتقاد دارد ملت افغانستان قادر است با وحدت و همدلی بر این وضعیت غلبه کند و نباید افغانها به امید ناجی بیرونی باشند و خود باید اقدام کنند، یک پیشنهاد قابل بررسی باشد.