سردار سرافراز جهاد
سردار سرافراز جهاد،مجاهد نستوه و مقاوم شهید سیدحسین علوی، یکی از شخصیتهای راست قامت جهادی بود که سرو قامتش را دژخیمان کج اندیش در بیست ودوم قوس(آذر) سال 1375 از پا درآوردند. اما نام علوی و سنگر قول غلام حسین(لوای امام مهدی( عج)) تا ابد بر تارک تاریخ مبارزات خونین ملت مبارز افغانستان خواهد درخشید.
معرفی شخصیت هایی چون شهید سیدحسین علوی، آسان نیست چرا که لحظه لحظهی حیات پر افتخارشان پر از حوادث و رویدادهای تلخ و شیرین است.یکی از راههای متداول معرفی شخصیت ها تدوین زندگی نامه آنها می باشد.اما افرادی چون علوی که در خانواده های نهایت فقیر و بیبهره از همهی امکانات اولیه زندگی و در میان محرومان دیده به جهان گشوده اند، زندگینامهی آنان چیزی جز حکایت رنج ها و محرومیتهای پایان ناپذیر نمیباشد.
زندگی حقیقی همهی محرومان با مبارزه آغاز می شود و علوی نیز از محرومان است.علوی در سنگر متولد شد و همانجا جان داد. او در حقیقت در سال 1359 زمانی متولد شد که تصمیم گرفت درفش جهاد را بر دوش بگیرد و به دفاع از اسلام و قرآن و میهن برخیزد. ذکر کارنامه های درخشان علوی مستلزم تحقیق و تتبع است که باید صورت بگیرد.اما در این نوشته به طور مختصر به بعضی از سر فصل های آن اشاره می گردد، بدین امید که با یادی از آن شهید همسنگرم روح بلند پرواز او را شاد نموده و اندکی از مسئولیت های بسیارم را در برابر او ادا نمایم.
شهید علوی در سال 1360 فرماندهی نظامی جمعی از مجاهدین بهسود، دایمیرداد،ترکمن و سنگلاخ را که در قلعه یعقوب علیخان پغمان مستقر بودند به عهده داشت. او در چندین عملیات علیه نیروهای اشغالگر و دولت کمونیستی کابل، در قلعه حیدر خان، کمپنی و دشت برچی شرکت نمود که در یکی از این عملیات، روحانی مجاهد آقای نوری از ترکمن به شهادت رسید.چگونگی عملیات و تهاجم سنگین نیروهای دشمن به پغمان که منجر به عقب نشینی هزاران مجاهد از پغمان گردید داستان مفصلی دارد.
در سالهای 1362 و 1363، که مردم هزاره جات توسط گروه های مستقر در درهی میدان و بخصوص توسط تورن امانالله، قوماندان حزب اسلامی، مورد اذیت و آزار و تعرض مداوم قرار میگرفتند و بویژه پس از آن که نیروهای سازمان نصر به فرماندهی حاج عبدالحسین محمدی از مجاهدین نامدار بهسود توسط افراد حرکت انقلاب اسلامی خلع سلاح شدند، شهید علوی در دفاع از مردم هزاره جات در شورای نظامی سیاه خاک نقش بارزی را به عهده گرفت.نیروهای حرکت انقلاب و متحدین آنها در مورخه 12/5/1363 سر چشمه و سیاه خاک را مورد تجاوز قرار دادند و تا درهی اونی پیشروی کردند. در حالی که همه نیروهای مستقر در سیاه خاک و اطراف آن عقب نشینی کرده بودند شهید علوی با اندک مجاهدین تحت فرماندهیاش به دفاع از شرف و عزت مردم هزارستان، برخاست و با مقاومت دلیرانه متجاوزین را از مناطق شیعه نشین بیرون راند.البته در هماهنگی با علوی نیروهای دایمیرداد به فرماندهی مجاهد فاضل استاد محقق و شهید شیخ علی رضا و نیروهای پایگاه امام حسین(ع) در سنگلاخ نیز در دفاع از مردم نقش داشتند.
در سال 1364 در تهاجم سنگینی که ارتش متجاوز سرخ از طریق درهی میدان به منظور فتح هزارهجات به راه انداخت، در حالی که تمام مجاهدین دره میدان و مجاهدین مستقر در سرچشمه و سیاه خاک عقب نشینی کرده بودند شهید علوی در سنگر اونی به مقاومت پرداخت و حماسهی ماندگاری را در تاریخ جهاد افغانستان به وجود آورد.این حماسه که با حدود سیزده مجاهد در برابر بیش از هزاران سرباز روسی و حدود دو صد تانک و هواپیمای جنگندهی دشمن،آفریده شد هنوز آن طوری که لازم است انعکاس نیافته است. البته در آن سال دشمن متجاوز سه بار درهی میدان،سنگلاخ و سیاه خاک را مورد حمله قرار داد که در یکی از حملات همهی مجاهدین بهسود و سنگلاخ شرکت داشتند و مشترکا به دفاع پرداختند.یک فروند جنگنده بمب افگن دشمن توسط مجاهدین پایگاه امام حسین(ع) سنگلاخ مورد هدف قرار گرفت که در اطراف کابل سقوط کرد.
شهید علوی به عنوان یکی از فرماندهان برجستهی ولایت میدان در تأسیس حزب وحدت اسلامی افغانستان و ایجاد هماهنگی بین مجاهدین منطقه نقش مهمی را ایفا کرد.او اولین فرمانده و مجاهدی بود که پرچم وحدت را که در آن زمان تبلور آرمانهای مردم بود بر فراز سنگرها و پایگاههای خود بر افراشت. در حالی که در آن زمان در آستانهی اولین کنگره حزب وحدت،آنانی که امروز ادعای پرچمداری و رهبری حزب وحدت را دارند بیرق های سازمانی خود را در سر تاسر بهسود و سیاه خاک بر افراشته بودند و در راه شکل گیری وحدت اسلامی در منطقه سنگ اندازی میکردند.
در سال 1371 که میدان شهر در معرض خطر سقوط قرار گرفت و رهبری وقت حزب که مست از باده قدرت ناپایدار در محدوده غرب کابل بود، به فریادهای مجاهدین و فرماندهان میدان بویژه به اعلام خطرهای مکرر شهید ابراهیمی و شهید حاجی عبدالحسین محمدی گوش فرا نداد، شهید علوی به کمک مجاهدین در میدان شهر، شتافت و پس از شهادت حاجی عبدالحسین محمدی و همراهانش توسط افراد حزب اسلامی و عربهای همرزم آنها، تا آخرین لحظه در سنگر مقاومت کرد و پس از آن که تمامی امکانات از بین رفت و از هیچ جایی به آنها کمک نشد او آخرین فردی بود که به اسارت نیروهای سیاف- متحد حزب اسلامی در آن زمان- در آمد.
شهید علوی پس از فاجعهی افشار و چنداول که در سال 1372 رخ داد و شکست سیاسی و نظامی سختی بر حزب وحدت اسلامی وارد شد، برای جبران این شکست و اعاده حیثیت و عزت مردم از هیچ تلاشی دریغ نورزید.او با همکاری و شرکت شجاعانه کربلایی راسخ از مجاهدین پایگاه امام حسین(ع) سنگلاخ،سنگرهای مقاومت را در کوههای پغمان بوجود آورد.البته این کوههای استراتژیک قبلا به تصرف مجاهدین سنگلاخ درآمده بود و بعدا سایر مجاهدین تحت فرماندهی شهیدعلوی در آنجا استقرار یافتند.مجاهدین تحت فرماندهی شهیدعلوی از فراز کوههای پغمان عرصه را بر فاجعه آفرینان افشار در غرب کابل چنان تنگ کردند که زمینه پیروزی های بعدی حزب وحدت و جبران شکست افشار را در کابل فراهم ساختند. به دور از هرگونه افراط و تفریط باید گفت که اگر سنگر پغمان نمیبود شکست افشار و چنداول نه تنها جبران نمی گردید بلکه شکستهای بیشتری در انتظار حزب وحدت اسلامی در کابل بود.
شهید علوی در جنگهایی که بین نیروهای دولت استاد ربانی و حزب وحدت(جناح خلیلی) در سال 1364 در بامیان جریان داشت علی رغم فشارهایی که متحمل میشد در این جنگ شرکت نکرد. او در هر حال به عزت و سربلندی مردم خود می اندیشید و منافع شخصی و جناحی را فدای مصالح مردم نمی نمود.
خلاصه،علوی در طول دوران جهاد عملیات زیادی را در میدان،پغمان، و شهر کابل فرماندهی کرد و زحماتی را برای جهاد و مجاهدین متقبل شد.او سنگر قوی و دژ تسخیر ناپذیری را در قول غلام حسین ایجاد کرد و مجاهدین را با نظم و آموزش نظامی و آراسته به اخلاق اسلامی پرورش داد. سنگر و مجاهدین او نمونه بود، آنها همان طوری که در میدان نبرد مصداق آیه ی شریفه ی«کم من فئتهً قلیلة غلبت فئة کثره» بودند، متصف به صفات دیگر مجاهدین فی سبیل الله مانند:التائبون،العابدون،الراکعون الساجدون، و الحافظون لحدودالله و... نیز بودند.
نور دعا و نیایش از پایگاه امام مهدی(ع) آسمان و زمین را به هم پیوند میداد و اشک های سوزان و ناله های دردمندانهی مجاهدان، فرشتگان را به تعظیم وا میداشت و شیاطین را به لرزه میانداخت.افسوس و صد افسوس که بعد از شهادت علوی آن معبد عاشقان الله(پایگاه امام مهدی) جولانگاه جاهلان و فاسدان از خدا بیخبری قرار گرفت که چراغ ایمان و اخلاص را به دستور آقای کریم خلیلی،خاموش ساختند.
نمی دانم از شهید علوی دیگر چه بگویم،هرچه بگویم باز ناگفته بسیار است.اجازه دهید سرودهای را که با شنیدن خبر شهادتش در شهرجلال آباد، قلمی کرده ام تقدیم خوانندگان نموده و در آخر زندگینامه ایشان را که بنا به در خواست من خودش نوشته بود تقدیم نمایم.
*** ***
مولود سنگر
از گلشن ما باز یکی شاخه شکستند
از فاطمه یک غنچۀ نورسته شکستند
افسوس که سرو قد آن شاخۀ شمشاد
با حیله و نیرنگ سفیهانه شکستند
***
او صف شکن دشمن و سرباز خدا بود
او پرتوی از شمع جهاد شهدا بود
در کعبهی سنگر متولد شد و جان داد
آن شیر ژیان، همنفس شیر خدا بود
***
او بازوی پر قدرتی از مردم ما بود
بر خاسته از دامن جمع ضعفا بود
در آتش محرومیت ملت محروم
می سوخت که خود سوختۀ جوروجفا بود
***
تاریخ کند ثبت صدای علوی را
تکبیر خروشان و دعای علوی را
از درۀ میدان و هم از قلۀ بابا
از سنگر پغمان،نوای علوی را
***
ای نام تو در خاطره ها زنده،مبارک
تا زنده بودی زندۀ ارزنده، مبارک
اکنون که به معراج شهادت شدی عازم
پرواز تو ای عاشق رزمنده،مبارک
***
تنها نه دل از غصه و آه تو بنالد
همسنگر و پویندۀ راه تو بنالد
هر واژه که تعریف کند رزم دلیران
از همت والا و شکوه تو بنالد
مصباح زاده /قوس 1375
*********
بسم الله الرحمن الرحیم
مختصری از بیوگرافی اینجانب سیدحسین علوی فرزند سید حسن
در سال 1335 یا 1336 هجری شمسی در یک خانوادهی فقیر و بی بضاعت در قریهی میانه ده منطقهی «سنگشانده» که از توابع ولسوالی بهسود، مربوطه ولایت میدان است چشم به جهان گشودم.خانواده ما از لحاظ زندگی در پایان ترین سطح قرار داشته و فقر از سر و صورت آن می بارید، طوری که پدرم خانه و کاشانه و زمینی نداشت که در آن زراعت کند، بلکه در همسایگی دیگران بسر می برد.
به سن پنج سالگی که رسیدم، پدرم چشم از جهان پوشید و از او پنج کودک که همه خردسال بودند به یادگار ماند. مادرم ما را با رنج عجیبی سرپرستی می کرد و در مسجد برای تعلیم قرآن و مسائل دینی می فرستاد. دوران کودکی به همین منوال گذشت، پس از سنین 13یا 14 سالگی که توان کار پیدا کردم به منظور رفع فقر و بیچارگی خانواده عازم کابل شدم. در حدود چندسال در فصل بهار مشغول کار در کابل بودم و زمستان ها در سنگلاخ و بهسود نزد مادرم بر میگشتم.در سال 1349 مادر و اطفال پدرم به سمت کابل کوچیدند، به امید این که از تنگی معیشت بدر آیند. من در همان سال از راه های قاچاق رهسپار ایران شدم و بسیار با مشکلات به ایران رسیدم و مشغول کار و کارگری شدم تا این که ایام انقلاب در ایران فرارسید.
در تظاهرات و مبارزه برعلیه رژیم شاه شرکت میکردم و در طول تظاهرات تا پیروزی انقلاب و آمدن امام و تأسیس جمهوری اسلامی در ایران بودم. در تظاهرات عظیم مردم تهران در روز جمعه، درجمع تظاهر کنندگان بودم.در این روز که به جمعه سیاه تهران معروف شد پنج نفر از همراهانم شهید شدند و من یکبار توسط نیروهای رژیم شاه دستگیر شدم و مدت کوتاهی در زندان بسر بردم.
چون در افغانستان حکومت کمونیستی به وجود آمده بود، لذا علاقه به آشنایی با مواد منفجره و تعلیمات نظامی پیدا کردم، بدین سبب با جمعی از مجاهدین افغانی یک دوره تعلیمات در محلی در شمال تهران بنام ونک دیدم و دو دوره تعلیمات دیگر در پادگان آیتالله منتظری - واقع در چند کیلومتری شهر مقدس قم و در نزدیک دریاچه شور- گذراندم. در همین پادگان بود که مجاهدین نهادی بنام پاسداران اسلام را بوجود آوردند و بنده عضویت آن را قبول کردم و در بهار سال 1359برای شرکت در جهاد مردم افغانستان عازم کشور شدم.
نخستین بار به تعداد بیست قبضه تفنگ ام یک را بطور قاچاق از پاکستان وارد افغانستان کردیم و مدت شش ماه تا ماه قوس زمستان سال 1359 در منطقه بادنی در مرز افغانستان با پاکستان بودم، در اوائل ماه قوس مجاهدین دو موتر اسلحه و مهمات از جمهوری اسلامی به بادنی آوردند و ما آنها را به مناطق مرکزی انتقال دادیم. موتر مهمات در چند کیلومتری بازار جاغوری چپه شد و به تعداد 12 نفر از برادران مجاهد زخمی شدند و من نیز در جمع زخمی شدگان بودم. چون زخم من شدید و مجروح بودم مرا به ایران منتقل کردند و در بیمارستان آیت الله مرعشی نجفی مدتها بستری بودم. پس از صحت یافتن در روزهای نوروز سال 1360 دوباره عازم میهن شدم و در پایگاه امام مهدی (عج) مقیم قول غلام حسین از اوائل ماه جوزا به کار آغاز کردم و اکنون(سال 1365) در حدود پنج سال از آن روز می گذرد.
در طول این پنج سال شاهد انبوه حوادث بودم. در اوائل که مجاهدین پاسداران ضعیف بودند بارها و بارها چه خودم و چه برادران همرزمم از طرف اربابها و منافقین دستگیر و زندانی شده و پس از شکنجه ها رها شده ایم. بعدها در طول مبارزه و جهاد چه در داخل جامعه و چه با دولت مارکسیستی کابل و روسها بیش از20 تن ازیاران بسیار فداکار و شایستهام به شهادت رسیدند که شهادت هر کدام از این عزیزان خاطره دردناک و قهرمانیهای شان خاطرات حماسی زیبایی هستند که مجال تشریح آن در این مختصر نیست.
جنگیدنم با ارتش تا دندان مجهزی چون ارتش سرخ با وسائل و شرایط چریکی و کار در جامعهای که جهل و بی سوادی در آن بیداد می کند هر قدم و هر لحظهی آن خاطره غیر عادی است و بسیار هم شنیدنی، ولی با این وضع موجود و مشکلات راه و غیره نمی شود بدان پرداخت. به امید آن روز که در میهن بتوانیم در سایه حکومت اسلامی به جمع آوری خاطرات انقلاب بپردازیم. والسلام 5/12/1365