اشاره: گروه عصری برای عدالت، عدهای از کمونیستهای مائوئیست بودند که نشریهی «عصری برای عدالت» را در پاکستان از سال 1375 تا سال 1377 منتشر می کردند، و بنا بر سنت رایج، به گروه «عصری عدالتیها» شهرت یافتند.
گرادنندگان و نویسندگان این نشریه به دلیل موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک التقاطی و شرر انگیز در جامعه هزاره، به بهانه حمایت از قوم هزاره و آقای مزاری، به تنشهای خونباری دامن زدند که در نتیجه آن حادثهی 23 سنبله سال 1373توسط استاد مزاری و نیروهای تحت امر ایشان بوجود آمد. در این حادثه بیش از ده هزارنفر کشته و غرب کابل به خاک و خون کشیده شد. انجنیرعباس نویان گورکانی، عضو سابق ولسی جرگه، معلم عزیز رویش مسؤول مدرسه معرفت در غرب کابل و حسین حلامیس، مشهور به دای فولادی هستهی اصلی گروه تمویل کننده، گرداننده و نویسنده عصری برای عدالت را تشکیل می دادند. در رابطه با این گروه مطلبی مفصلی در کتاب «نگاهی نو به التقاط در جهان اسلام و افغانستان» نوشته شده که بخشی از آن در اینجا نقل می شود.
--------------------------------------------------
«این مجموعه نخست در سال (1372 ﻫ.ش) در کابل از طریق نشریات یک از گروههای جهادی[حزب وحدت اسلامی] به پخش برخی از عقاید و دیدگاههایشان دست زدند و سپس با تأسیس نشریهای به نام «امروز ما» در پیشاور پاکستان در زمستان (1373) به تبیین و ترویج عقاید و نظریاتشان به صورت آشکارتر پرداختند و بالاخره در بهار (1375 هـ.ش) با تأسیس تشکیلاتی به نام «کانون فرهنگی رهبر شهید» و پخش نشریهای به نام «عصری برای عدالت» در «اسلام آباد» پاکستان، به صورت برهنهتر از گذشته به اشاعه و تبلیغ نظریاتشان، دست یازیدند. اینان که مدعی پیروی از به قول خودشان «خط رهبری شهید مزاری» بودند و به همین جهت برخود نام «کانون فرهنگی رهبر شهید» نهادند، هیچگاه به این اسم خوانده نشدند، بلکه با همان عنوان تخفیف شدهی نشریهشان «عصرعدالتیها» شهرت یافتند.
هرچند افراد و محافل خبرهی افغانستانی، این مجموعه را یک دستهی سیاسی میدانند که از سوی بعضی از کشورها و یا قدرتهای بیگانه به خاطر اغراض سیاسی مصادم با منافع مردم افغانستان تشکیل شده و از سوی همانان تغذیه میگردند
[1] و لذا نمیتوانند نظریات و دیدگاههای قابل بحث در قلمرو فلسفهی اجتماعی یا حوزهی معرفتی داشته باشند؛ اما در اینجا با نادیده انگاشتن این امر و با فرضِ قرارگرفتن این مجموعه در ردیف گروههای دارای طرز تفکر سیاسی – اجتماعی و یا به تعبیر دیگر «فلسفهی اجتماعی»، افکار و دیدگاههای اینان را مورد بحث و ارزیابی پژوهشگرانه در قلمرو فلسفهی اجتماعی، قرار میدهیم:
نظریات این دسته از این جهت میتواند حایز اهمیت باشد که مدعی داشتن برنامهی استراتژیک «نجات مذهبی
[2] و سیاسی» و عرضهی «تفکر نوین»
[3] تفکر خاص که «معلول تاریخ و واقعیتهای خاص اجتماعی و محیطییی است که جامعه در بطن آن زندگی میکند.»
[4]
اینان تا سال 1377 که حدود دو سال از آغاز اعلام موجودیتشان میگذشت، 12 شماره از مجلهی نام برده و چند جزوهی دیگر را پخش و نشر کردند. از مطالعهی دقیق این جملهها و جزوهها به صورت کلی چنین بر میآید که اینان درصدد عرضه و تبلیغ دیدگاهی هستند که رکن اساسی و زیربناییترین اصل آن این است:
تاریخ افغانستان و مخصوصاً جنگهای چند سال اخیر، این حقیقت را روشن ساخته است که هر مجموعهی سیاسی فقط برای منافع نژاد و همخونان خویش (پشتون، تاجیک، ازبک و ...) کار و پیکار میکند و دلیلی ندارد که ما فقط به خاطر منافع همخونان خویش «هزارهها» در ستیز دایم و بیامان نباشیم و تنها راه بهروزی و عظمت «هزاره» در این امر نهفته است که تمام فلسفهها و اصول دیگر سیاسی فلسفی را کنار گذاشته به اصل «نژادگرایی» تمسک بجوییم و بالاخره «فاجعهآفرینیهای اجتماعی و بهرهبرداری از آنها غرض ایجاد نفاق اجتماع، محصول سیاسیتها و حاکمیت اشخاصی است که در عقب بهترین باورهای اجتماعی و مذهبی سنگر گرفتهاند ... شناخت دردهای اجتماعی هزاره که محصول حاکمیت ظالمانهی سیاسی این کشور ]افغانستان[ میباشند، ضرورت به تحلیل هایی دارند که علاوه بر سیاستهای انحصاری و ضدّ مردمی نقش دشمنان اجتماعی را که در چهرهی مذهبی فعالیت میکنند نیز افشا نمایند.»
[5] ضرورت این امر وقتی به عنوان یک وظیفهی انسانی و ملّی تشدید میگردد که ستم تاریخی و خردکننده را دربارهی مردم مظلوم هزاره از ناحیهی «تشیع درباری» با همیاری رژیمهای حاکم ستمگر و ایران، مدنظر قرار دهیم.
آنچه در این جا برای ما از نظر پژوهشی مهم است، این امر است که ببینیم افکار و اندیشههای این مجموعه (در کلیّت خویش یا به صورت جزئی) از چه منابعی سرچشمه میگیرند؟
در این راستا برای معرفی دقیق و روشن این افکار، برای خوانندگان، متأسفانه با چندین مشکل روبرو هستیم که عمده ترین آنها مشکلی است که میتوان آن را به صورت کلی به عنوان «محدودیت و شگرد» یاد کرد؛ بدین معنا که اولاً ما، در شناسایی و معرفی افکار موصوف به صورت مستند فقط به نوشتههای محدود خود این آقایان متکی هستیم و از طرفی اینان برای بیان مقاصد اصلی خویش به نوعی شگرد زبانی ابهامآور متوسل شدهاند که فقط خوانندهی زیرک وقتی میتواند آنها را بهصورت درست و حقیقی درک کند که خود، این نوشتهها را بهصورت کامل و با حوصلهمندی خاص مطالعه نماید. از این روی در اینجا ما این شیوه را در نظر داریم که فقط به اصطلاح «سرنخها را» بدست بدهیم؛ اما برای فهم و درک دست مطالب مورد بحث، از خوانندگان میخواهیم که به منابع اصلی مراجعه نمایند.
استراتژی نجات
چنانچه ذکرش رفت «عصر عدالتیها» مدعی داشتن «استراتژی بزرگ نجات مذهبی و سیاسی» هستند. در بدو امر، به سادگی این موضوع و دستیابی نمیگردد که در این «استراتژی نجات» پیشنهاد اینان چیست؟ ولی با دقت بیشتر انسان به این نتیجه میرسد که اولین گام این استراتژی زدودن مذهب است. این کار را اینها از چند طریق میخواهند دنبال کنند:
اولاً با اصرار و سرسختی فراوان درصدد این امر هستند که برای مخاطبان خویش چنین اثبات کنند که «مذهب» عامل عمدهی نابسامانیها، واپسگراییها، مظالم و سیاهروزی اجتماعی در میان مردم ما «هزارهها» بوده است. برای روشن شدن این حقیقت در اینجا به چند نمونه از چنین اظهارنظر، توجه نمایید:
1- «نظام مذهبی برای اینکه قدرت سازندگی را از جامعهی بشری بگیرد و تکامل مادی و معنوی بشر را در خدمت منافع نظام درآورد، ناگزیر است که بر خلاف امر الهی دستگاه پرعرض و طول روحانیت رسمی را ایجاد کند تا کنترل عصب جسمانیت جامعه را بهدست بگیرد.»
[6]
2- «هر چه جامعه در مسیر حرکت قهقرایی قرار میگیرد، هم منافع نظام مذهبی حفظ میشود و هم هدف مذهبی نگهداشتن جامعه برآورده میگردد.»
[7]
3- «لازمهی مذهبی ساختن و مذهبی نگهداشتن جامعه، حاکمیت نظام مذهبی است. این نظام گاهی در چهرهی نظام بتپرستی جلوه میکند. گاهی در چهرهی روحانیت رسمی و گاهی در چهرهی نظام اشرافیت مذهبی و سیاسی، چون خصیصهی نظامهای ضد بشری، گرفتن دموکراسی و حتی دموکراسی پرستش خدا، نابودی تکامل و قدرت شناخت و سازندگی انسان برای بقای منافع حاکمان نظام است».
[8]
4- «رهبری جامعهی تشیع در طول تاریخ از خون و گوشت جامعهی هزاره تغذیه کرده است و از طریق دلالیت با سرنوشت سیاسی این جامعه، حق رهبریت مذهبی این جامعه را ضمانت کرده است.»
[9]
5- «شیرهکشی از جامعهی هزاره در حادترین شکل آن به واسطهی مذهب صورت گرفته است.»
[10]
6- تشکیل جامعهی تشیع، بنیادی ترین سیاست برای خفه نمودن جنبش سیاسی و رهبریت سیاسی در جامعهی هزاره است.»
[11]
شاید این چند نمونه از اظهار نظر این دسته در مورد نقش منفی و شدیداً زیانبار «مذهب» در جامعهی بشری به صورت عام و در جامعهی «هزاره» به صورت خاص، در اینجا کافی باشد، تا خواننده جایگاه و موقعیت مذهب را در دیدگاه اجتماعی این آقایان بشناسند.
دوم اینکه در این «استراتژی» بزرگ اینها مدعی هستند که جامعهی هزاره از نظر فکری دارای دو «دشمن تاریخی» میباشد که تا این دو دشمن تاریخی نابود نشوند این جامعه روی بهروزی و رستگاری را نخواهد دید؛ چنانچه تاکنون مایهی سیاهروزیها و تلخکامیها نیز همین دو عامل بودهاند. این دو «دشمن تاریخی» از نظر این دسته عبارتند از:
1- نظام جمهوری اسلامی ایران
2- آنچه که اینها در یک تقلید خندهآور از دکتر شریعتی، تشیع درباری میخوانند. در اینجا چند نمونه از چنین اظهارنظر آورده میشود:
1- اینها در نامهی بلندی خطاب به یکی از رهبران ]آقای مزاری[ احزاب سیاسی – جهادی افغانستان، ..... غرض تعیین خطمشی و استراتژی فکری – سیاسی آن حزب، جمهوری اسلامی و به اصطلاح آنها تشیع درباری را دو تا «دشمن تاریخی»مردم هزاره معرفی نموده، از ایشان میخواهند که با جدّی ترین شکل با این دو تا، دشمنی و خصومت بورزند.
[12]
2- «در شرایط حاضر نظام جمهوری اسلامی ایران و مظاهر آن در اشکال اشرافیت مذهبی و شخصیتهای سیاسی – شیعی وابسته بدان، یکی از جمله دشمنان نیرومند خط خون «رهبر تاریخ» است.»
[13]
3- «تا این جمهوری اسلامی زنده است در برابر آن دشمن خواهیم ماند؛ ولی فردا وقتی یک جمهوری دموکراتیک جانشین این جمهوری مختنق شد، به طور طبیعی دشمنی کنونی ما زایل خواهد شد.»
در اینجا خوانندگان گرامی ما توجه دارند که جمهوری اسلامی از جهت سیاسی مورد بحث و گفتگو نیست. بلکه از نظر فکری و از آن جهت که درصدد ایجاد و تقویهی ایدئولوژی میباشد مورد خصومت قرار میگیرد؛ چون میگویند:
«شعار ایدیالوژیک مذهبی ایران و سیاست مطلق ساختن این شعار برای جامعه هزاره همان سیاست خائنانه افشا شدهی جمهوری اسلامی ایران است.»
[14]
حال باید دید «تشیع درباری» چیست و این گروه با چه انگیزه با آن خصومت میورزند؟
«تشیع درباری» از اصطلاحات خاص و ابداعی دکتر علی شریعتی نویسندهی نامدار ایرانی است. از بررسی مقالات و سخنرانیهای ایشان چنین بر میآید که منظور وی از تشیع درباری یا تشیع صفوی، آن صبغه رسمی و حکومتی است که در دوران حاکمیت «صفویان» و امثال شان به صورت قهرآمیز و عاری از منطق و استدلال تحمیل میشده است و در این جریان، بعضی از علما با حکومتها و دربارها همکاری میکرده اند که از نظر ایشان علما یا «روحانیان درباری» به حساب میآیند. این وجهه از تشیع به نظر شریعتی از آن نظر محکوم و قابل نکوهش است که حالت انقلابی گری و اعتراضآمیز تشیع را از آن گرفته و به صورت حکومت رسمی تبدیل کرده است و یا به تعبیر یکی از همفکران دکتر شریعتی (البته در بعضی زمینه ها) «حرکت» را به «بنیاد» یا نهاد بدل نموده است.
[15]
طبیعی است که در افغانستان تشیع درباری به این معنا به هیچ وجه نمیتواند وجود داشته باشد، در این کشور چون نه تنها تاکنون هیچ حکومت رسمی شیعی وجود نداشته است بلکه تمام حکومتهای گذشتهی این کشوربا «تشیع» به هر صورت آن خصومت و عناد ورزیده اند و از سویی، هیچ عالم شیعی نه تنها در تعیین سیاست رسمی دربارها و حکومتها نقشی نداشته است، بلکه حتی هیچگاه فرد مقرب دربار هم نبوده است. مگر اینکه حکومت نیم بند و چند روزهی آقای ربانی را بعد از پیروزی مجاهدین، دربار همسان دربار «صفویان» و یا «آل بویه» تلقی نموده و از چند نفر عالم شیعه که تا حدی با آن هم نظر بوده اند، جریان کلی تاریخی بسازیم! پس با چه معنا و منظوری اینها «تشیع درباری» را به کار برده با آن دشمنی میورزند؟
از مطالعهی دقیق نوشته جات و نشریات این گروه چنین به دست میآید که اینها این واژه ترکیبی را به عنوان قالب مصادیق خارجی متغیر به کار برده است. اینان در مراحل اولیه – سالهای 1372- 1375 – از تشیع درباری، «سادات شیعه» که مدعی انتساب به پیامبر اسلام (ص) و به تعبیر اینها «جاسوس نسب» هستند، را اراده میکنند
[16] و سپس قوم «قزلباش» را نیز به آن میافزایند و بالاخره در آخرین مرحله از بسط معنا و مراد این کلمه «روحانیت شیعه» را نیز مشمول این عنوان میدانند.
پس از درک این موضوع باید دید که با چه انگیزه با چنین «تشیع درباری» ساختگی اینان خصومت و دشمنی میورزند؟
اینان علت دشمنی خود را با تشیع درباری مورد نظر شان چنین بیان می کنند:
1- «...«خط مذهبی تشیع»درباری در جامعهی هزاره خطی بوده است که در پهلوی نابودی تشیع علوی و تسنن محمدی، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و وحدت اجتماعی هزارهها را نیز نابود کرده است.»
[17]
2- «وقتی به تمام اصطلاحات شیعههای درباری دقت شود، ملاحظه میگردد که هر «اصطلاح مذهبی» آنان برای پایگاه اجتماعی شان در جامعهی هزاره است. درک این مذهبی شدن مطلق اصطلاحات سیاسی تشیع درباری به علت «واقعیت اجتماعی – مذهبی» این مذهب درباری در جامعهی هزاره است.»
[18]
3- «یگانه تلاش شیعههای درباری را که بیش از حد بر روی آن تکیه میکنند، همین تشکیل میدهد که مطابق به ماهیت اشرافیت مذهبی خویش در جامعهی هزاره با «مذهبی جلوه دادن» مطلق این جامعه خود را صاحب پایگاه اجتماعی سازند.»
[19]
4- در یک مقاله مفصل تحت عنوان «ضد منبر را ترک گوییم» میگویند پایگاه اصلی «تشیع درباری» را مذهب، ارزشها و مظاهر مذهبی – مثل منبر – تشکیل میدهد، پس برای نفی و نابودی آنها بایست پایگاههای اجتماعی شان – مذهب و ارزشهای مذهبی را – سلب کنیم.
[20] برای اثبات همین امر است که میگوید: «سید ... اگر در هر بعد خویش «مذهبی نباشند» نا ممکن است که صاحب پایگاه اجتماعی جامعهی هزاره شوند.»
[21]
از این نمونهها و دهها نمونهی دیگر به روشنی و وضوح چنین برمی آید که اینها با «تشیع درباری» مورد نظرشان، از آن بابت خصومت میورزند که دارای «ماهیت مذهبی» بوده و به عنوان سمبلها و نمودهای مذهبی در جامعه، وجود و حضور دارند.
نتیجهای که میتوان از این قسمت بحث گرفت این است که اینها با نظام «جمهوری اسلامی ایران» و نیز به قول خودشان، «تشیع درباری» بدان جهت مبارزه میکنند که این دو تا، ماهیت و سرشت مذهبی دارند و نفی این دو در راستای زدودن نقش اجتماعی مذهب، اولین گام تلقی میشود.
سومین راهی را که «عصر عدالتیها،برای زدودن افکار و اندیشهی مذهبی در پیش میگیرند، زیانبار جلوه دادن احکام و شعائر مذهبی است. مثلاً اینان «خمس» را که از مسلّمات مذهبی شیعه است، «شیره کشی» مذهبی عنوان داده و آن را مایهی سیاهروزی و عقبماندگی میدانند:
1- «ارباب سیاسی سیاست را در دست دارد ارباب مذهبی با خمس، زکات و وجوهات مذهبی و دیگر ضابطههای شیرهکشی به سراغ جیب هزاره میرود.»
[22]
2- «شیرهکشی از جامعهی هزاره در حادترین شکل آن به واسطهی مذهب صورت گرفته است.»
3- «آن فردی را که ولو برای یک بار دستش برای خمس و بوسیدن دراز شده باشد منوط به جامعهی خود نمیدانیم.»
4- «رهبری جامعه تشیع در طول تاریخ از خون و گوشت (وجوهات شرعیه) جامعه هزاره تغذیه کرده.»
[23]
چنانچه در مورد منبر و مراسم مذهبی که از این طریق انجام میپذیرد نیز، چنین تصویر و تفسیری را ارائه مینمایند.
[24]
البته اینها در بسیاری از اینگونه موارد برای کتمان عریانی مسأله بهانهها و استدلالهای خاص خویش را دارند. مثلاً در ارتباط به ترک منبر و یا به قول خودشان، ضدّ منبر، چنین استدلال میکنند که منبر از محتوای اصلی و انقلابی تهی شده و «... اکنون صد سال است که ضد منبر بر ما حکومت میکند.»
[25] لذا ضروری است که به خاطر نجات از دام تشیع درباری، منبر را ترک کنیم.
[26] اما افراد زیرک به خوبی متوجه این شگردها میشوند. چون در همین مورد اخیر مثلاً ما در افغانستان تاریخ تدوین شدهی تشیع و شعائر شیعی را فقط در همین صد سال اخیر داریم و نه قبل از این؛ پس از نظر تاریخی منبر در میان مردم ما کی محتوای انقلابی داشته است که همان را به عنوان معیار قابل قبول آدرس بدهیم؟ گذشته از این چه کسی است که نداند همین منبر با چنین کیفیت در این صد سال اخیر چه هنگامهها و شورو شعور انقلابی که نیافریده است. از دفاع قهرمانانه در برابر قتل عام عبدالرحمان خان تا آخرین جنگ مقدس – جهاد- از همین «منبرها» آغاز شده و سامان مییابند.
گذشته از اینکه این آقایان در این رابطه آنچنان با افراط پیش میروند که حتی «روابط مذهبی» را هم به مبارزه میطلبند و میگویند: «در یک کلام، صرفا «روابط مذهبی» است که میتواند نظام اشرافیت مذهبی تشیع درباری را بر بنیاد اجتماعی زوالناپذیر تبدیل کند.»
[27]
با همهی اینها از اصطلاحات، واژهها و مفاهیم مشهور اسلامی – حتی چند آیه و روایت – نیز استفاده میکنند.
حال اگر پذیرفته باشیم که اینها در صدد زدودن و یا دست کم، کمرنگ ساختن نقش اجتماعی مذهب هستند، ببینیم که چه جایگزین یا بدیلی را برای مذهب تدارک دیدهاند؟
جواب این است که اینها به نوعی «ناسیونالیزم» - به مفهوم قومی و تیرهای – شدیدا افراطی، متوسل میشوند.
در ابتدا تز اینها به صورت ظاهراً ساده و قابل قبول آغاز میشود که پس از تخطئهای دیگران که شعارهای «ایدئولوژیک مذهبی» میدهند و برای شیعیان «حق مذهبی» میخواهند و این که این منطق، مایه سیاهروزی و حتی نابودی مردم هزاره است، میگویند: «ما به جای حق مذهبی «حق سیاسی» و به جای جامعه تشیع، جامعه هزاره» را مطرح میکنیم تا هزارههای سنی و اسماعیلی نیز در این دایره بگنجند»
[28] اما سخن بدین سادگی نمیماند، که به زودی این جامعه «جامعه هزاره» در منطق اینان رو در روی مذهب و ارزشهای مذهبی قرار میگیرد چون از دید اینها «جامعه تشیع ]جامعه مذهبی[ با خون جامعه هزاره به وجود میآید و با نابودی مطلق خود ارادیّت سیاسیی، ملی و اجتماعی جامعه هزاره شکل گرفته و قابل درک میگردد.»
[29] و یا اینکه: احزاب سیاسی که مطابق به منطق جامعهی تشیع ]باورهای دینی[ ساخته شدهاند، هیچ گاهی نمیتوانند که منافع خویش را در نظام سیاسی حفظ کنند که مطابق به منطق جامعه هزاره باشد. بایست توجه داشت که اینها در این جا درصدد تعیین استراتژی فکری – سیاسی هستند.
شاید به همین دلیل است که محمد محقق، به عنوان کسی که اینها را به خوبی میشناسد، معتقد است که: «اینها «هزاره» گفتند و در پوشش آن مذهب هزاره را که «تشیع» است ... مورد حمله قرار دادهاند.»
[30]
این هزارهگرایی افراطی نه تنها اینها را در برابر باورها و ارزشهای مذهبی قرار میدهد که در برابر اقوام و طوایف دیگر غیر هزاره نیز وادار به خصومت و کینورزی میکند. حتی در برابر اقوام درون مجموعهای جامعه شیعیان در افغانستان – مثل سادات و قزلباشها – شدیداً کمر به خصومت بسته و از هرگونه ابزاری – اعم از مشروع و غیرمشروع – در جهت مقابله و دشمنی ورزیدن با آنها استفاده مینمایند.
[31]
دانشمندان بزرگ مسلمان نوعاً با «ناسیونالیسم» مخالفت ورزیدهاند؛ چنانچه یکی از پژوهشگران بلندپایه در این مورد میگوید:
«از زمره کسانی که به تقبیح بی امان و سرسختانه از «ناسیونالیسم» پرداختند... مردانی چون «بنأ»، «نواب صفوی»، «سید قطب»، «غزالی»، «مودودی» و ... بودند که یک موضع صریح و بی مجامله، در برابر انواع و اقسام ناسیونالیسم زبانی، قومی و لیبرال داشتند.»
[32]
در این اواخر نیز میبینیم که بزرگانی از عالم اسلام بسان علامه طباطبایی، استاد مطهری و امام خمینی (ره) به صورت بسیار جدی و سرسختانه به مخالفت با ناسیونالیزم پرداختند. حتی دکتر شریعتی میگوید:
«ناسیونالیسم در خلافت عثمانی کارد استعمار بود برای خوردن اسلام! رهبرش لاورنس انگلیسی و فیصل!»
[33]
حال این مخالفت به چه دلیل صورت میگیرد؟ دلایل گوناگون برای آن ارائه شده است که معروفترین آن تعارض ناسیونالیسم با اندیشه «وحدت امت اسلامی» است. اما دکتر مجید خدوردی استاد سیاست در «دانشگاه شیکاگو» معتقد است: ناسیونالیسم اغلب به عنوان پیشزمینهی رژیمهای توتالیترو فاشیسم، عمل کرده است.
[34]
دکتر شریعتی بر این باور است که حتی در درون یک ملت و زیرمجموعههای یک کشور، ناسیونالیسم میتواند مایهی تفرقهی اجتماعی باشد. چنانچه در رسالهی مشهوری از«کجا آغاز کنیم» میگوید: در الجزایر برای این که جامعه را از وسط شقه کنند افکار «موریس دوباره» ... را منتشر کردند ... تا بزرگترین فاجعه را در شمال آفریقا به بار آورد. زیرا این افکار بر جدا بودن و غیرقابل تفاهم و خویشاوندی بودن دو نژاد عرب و بربر مبتنی بود و عرب و بربر را که به عنوان الجزایری، آفریقایی، انسان ضدّ استعمار، هر دو قربانی یک استعمار خارجی (فرانسوی) و به عنوان مسلمان وجوه اشتراک و وحدت داشتند، «ناسیونالیسم» بربر و «ناسیونالیسم عرب» آنها را از هم جدا کرده بود به صورت دو گروه متخاصم درآورد تا در برابر دشمن مشترک شان، به عوض مبارزه با او، خود به جان هم افتند.»
[35] فراموش نکنیم که این آقایان خودشان را سخت طرفدار افکار دکتر شریعتی معرفی مینمایند. -
به نظر میآید که قطع نظر از تعارض ناسیونالیسم – خاصه شکل قومی افراطی آن – با مبانی اسلام، این نوع از ناسیونالیسم میتواند به صورت جدی و خطرناک مایهی تفرقه و خصومت اجتماعی گردد. – چنانچه عملاً در افغانستان بین سالهای 1372 تا 1376 هـ.ش این حقیقت تجربه شد.
راستی این حقیقت را ما در نوشتههای این گروه نیز به خوبی و روشنی ملاحظه میکنیم که قطع نظر از یک ستیز خطرناک در برابر مذهب و بنیادها و ارزشهای مذهبی، تفرقه اجتماعی مهلکی را پی ریخته، آن را دامن میزنند. و در این راه آن قدر پیش میروند که اشتباهات «موضعی فردی» اشخاص بعضی از اقوام را به صورت «جریان تاریخی» - به مفهوم فلسفهی اجتماعی آن – درآورده، جامعهی هزاره را ترغیب مینمایند که برای نفی و نابودی این اقوام به پا خیزند!
مثلاً در ارتباط با قوم «قزلباش» اینها یک ادعای عبدالرحمان خان جلاد و قاتل شیعه را مبنی بر اینکه: شخصی از این طایفه به نام «منشی محمد حسن» یک قرارداد ننگین با روسها بسته است، را علم ساخته، تلاش و اصرار فراوان دارند که بگویند، قزلباشها اصولاً یک «جریان تاریخی» خاین در افغانستان – خاصه در ارتباط با هزارهها و شیعیان بوده اند! ورنه چه کسی است که نقش مثبت و کارآیی فرهنگی – سیاسی این قوم شریف و نجیب را در افغانستان ما نداند و نیز همبستگیهای اجتماعی و حتی نظامی آنها را در صحنههای خطرناک، با مردم متدین و شجاع هزاره؟
نیز در ارتباط با «سادات» اینها بسیار تلاش میکنند که نام یک نفر «سید» را در یکی از حوادث تلخ سیاسی – اجتماعی یا نظامی شیعیان افغانستان پیدا کنند و پس از یافتن چنین مدرکی است که حکم قطعی صادر مینمایند که بلی اینها نه تنها از این بابت که «خمس» میگیرند – به قول این آقایان شیرهکشی مینمایند - یک «جریان تاریخی» مفتخوار هستند! بلکه از این بابت که مثلاً اسم فلان سیّد در کنار لیست لشکر عبدالرحمان خان یابیده شده است، نیز یک «جریان خیانتبار» تاریخی میباشد! در حالیکه این «ناسیونالیزم» عنادآور چنین اجازهای را به این آقایان نمیدهد که فکر کنند: اولاً حاکمان جابر یا با تهدید یا با تطمیع، لا محاله اسم چند نفر از هر قومی را در چنین لیست هایی دارند؛ هیچ قومی نمیتواند از داشتن چنین افرادی خود را تبرئه نمایند و ثانیاً مثلاً در همین دفاع مشروع شیعیان افغانستان در برابر کشتارهای بیرحمانهی عبدالرحمان پس از تسلط بر هر ده و دیار شیعیان به عنوان اولین اقدام سراغ «سیّد»، «عالم»، «زوار» و «کربلایی» را گرفته آنها را به «مسلخ کابل»
[36] میفرستد یا در همانجا تیرباران میکند، بلکه تعداد زیادی از اسامی از سادات است که به عنوان فرماندهی نیروی مقاومت جلب توجه مینمایند.
[37]
حال چرا این امر نمیتواند مبنای یک «جریان تاریخی» قرار گیرد که وجود یک و یا حتی چند خاین میتواند پایه و اساس ساختن یک «جریان تاریخی» قرار گیرد؟
چه طور از دید اینها چنین امر بزرگی پنهان میماند که به قول یک هزارهی شیعه که عملاً تجربهی جریانهای سیاسی – تاریخی را با پوست و گوشت خود لمس کرده، میگوید:
«علمای مجدد و پیشگام و مجاهد در سراسر بلاد اسلامی اکثراً از طبقهی «سادات» بودند: «شیرازی ها، صدرها، مدرس ها، سید جمالالدین افغانی ها، امام خمینی، سید شرفالدین و علامه بلخی و ...»
[38]
امام خمینی (ره) در یکی از پیام هایش به حجاج بیت الله الحرام میگوید:
«دوست داشتن میهن و مردم آن و حراست از مرزهای آن، هیچ کدام ایرادی ندارد ولی ناسیونالیزم که خصومت سایر ملل مسلمان را به همراه داشته باشد، مسألهای است کاملاً متفاوت. این برخلاف قرآن شریف و فرامین پیغمبر اکرم (ص) است. ناسیونالیزم که به ایجاد دشمنی بین مسلمین و تفرقه در میان صفوف مؤمنین بیانجامد، علیه اسلام و مسلمین است؛ این نیرنگی است ساخته و پرداخته بیگانگان که از توسعه و گسترش اسلام نگرانند.»
[39]
اگر در زمان صدور این پیام چنین سؤالی در ذهن انسان به وجود میآید که چگونه ممکن است که ناسیونالیزم سبب دشمنی و عداوت دیگر مسلمان و مایهی تفرقه صفوف مسلمین گردد؟ امروزه این حقیقت را در «ناسیونالیزم افراطی» و عناد برانگیزی این آقایان به وضوح مشاهده میکنیم و میبینیم که اینها مثلاً در ارتباط با خود همین جمهوری اسلامی ایران خصومت و کینورزی را در آن حد رساندهاند که هیچ مرز و حد اخلاقی، منطقی، سیاسی، دینی و ... را نمیتوان در آن سراغ داشت.
مثلاً با صراحت غیرقابل وصفی میگویند: «تا جمهوری اسلامی زنده است در برابر آن دشمن خواهیم بود.»
[40]
یا در مورد شهید مزاری که جمهوری اسلامی ایران با آن قاطعیت در برابر دشمنان و حریفانش موضع میگیرد، میگویند: «به علت صداقت ملی و سیاسی وی فتوای مرگش از سفارتخانهی جمهوری اسلامی ایران صادر گردید.»!! و ...
از یاد نبریم که همین آقایان خودشان وقتی میخواهند جمهوری اسلامی را مورد سرزنش قرار دهند که نژادپرست شده است، از باب نصیحت! میفرمایند: اعتقاد به مسایل نژادی، زبانی و فرهنگی در فلسفهی اسلام مفکورهی شرک تلقی میشود.
[41]
نتیجهی این قسمت از بحث این خواهد بود که آنان در راستای جایگزینی باورهای قومی، مذهبی به یک نوع «ناسیونالیزم قومی افراطی» عناد برانگیز، رو میآورند. ولی با آن هم از دایرهی مفاهیم و شعائر مذهب نمیتوانند صد در صد خارج شوند؛ چه اینکه از اصطلاحات و مفاهیم و دستمایههای عاطفی مذهب نیز در مواردی سود میجویند؛ مخصوصاً آن گاه که میخواهند خود مذهب را تضعیف نمایند.
ملغمهی ناسیونال مارکسیسم
به نظر میآید که به جز ناسیونالیزم، این گروه رویکرد دیگری نیز دارد. این مجموعه که از نظر پیشینهی سیاسی تک تک افرادش وابستگی به گروههای مارکسیستی افغانستان دارد، پس از ظهور انقلاب و رخ نمودن فشار اجتماعی – سیاسی غیرقابل تحمل بر مارکسیستها و نیز پیدا شدن افقهای فکری تازه چنین به نظر میآمد که اینان از عقاید و باورهای مارکسیستی یکسره دست برداشته باشند، مخصوصا که برای اثبات این امر عملکرد و موضع گیری سیاسی اعضای این دسته و بریدن شان از گروههای مارکسیستی که به آن متعلق بودند و حتی همکاری برخی از آنها با بعضی از گروههای اسلامی، میتوانست قرینهها و نشانههای خوبی باشد؛ اما گویی چنین تصوری درست نبوده است؛ چه این که اینها علاوه بر استفاده از ابزارهای تبلیغی – مارکسیستی، پابندی و دلبستگی خویش را به بعضی از اصول به اصطلاح علمی – تاریخی یا فلسفی مارکسیسم نشان میدهند، چنانچه تاریخ تکامل بشری را بر مبنای تضاد و تنازع و جهش بررسی مینمایند و میگویند:
«تاریخ قبل از آن که مجموعهای از شناخت بشر در مسیر حیات اجتماعی آن باشد، بیانگر ماهیتی است که پرورش دهنده «متضادترین عناصر»، در درون خویش است، تولد، رشد و تکامل این ماهیتهای متضاد در زمینهی حرکت تکاملی تاریخ صورت میگیرد و روشن است که «تضاد» وقتی به حدّی رشد میکند که مانع تکامل میشود، انفجار و فروپاشی هستههای پدیدههای «متضاد» یگانه منطق برای باز شدن راه به روی تکامل و حرکت تاریخ به سوی آینده است.»
[42]
آقای ارزگانی یکی از منتقدین عصر عدالتی ها، پس از نقل قطعهای که ما نیز هم اکنون از «عصر برای عدالت» نقل کردیم، چنین میگوید:
[43]
«در این فراز به چند مطلب اساسی: 1- نیروی محرکه و تکامل بخش تاریخ 2- اصل تضاد و جنگ نو با کهنه 3- اصل جهش که عرصهی تنش باورهای دینی و مارکسیستی است، اشاره رفته و ... هر کسی که اندک آشنایی با مفاهیم و مبانی فکری مارکسیزم داشته باشد، صبغهی مارکسیستی را آشکارا بر جبین این گفتار میبیند.»
[44]
سوای این مطلب، مطالب فراوان دیگر، نیز در لابلای نوشتههای این دسته وجود دارد که میتواند نشان آشکار این امر باشد که اینها در موارد زیادی از حقایق تاریخی و واقعیتهای اجتماعی، تحلیل مارکسیستی دارند.البته، این بدان معنا نیست که مدعی باشیم، اینان حالا نیز مارکسیست هستند، بلکه اینگونه گفتهها و تحلیلها میتواند نشان دهندهی این امر باشد که اینان علاوه بر «ناسیونالیزم قومی» افراطی در مواردی از مفاهیم و اصول مارکسیستی نیز در بیان دیدگاهها و نظریات شان استفاده میکنند.
این نکته را نیز بایست یادآور شویم که اینان در مواردی به صورت بسیار زیرکانه کوشیده اند که بگویند مبلغ و مروج افکار «مائو» هستند؛ مثلاً میگویند:
«... نظریات «مائو تسه دون» را کی در بین جامعه آورد؟ آیا مائو یک هزارم ثانیه فکر میکرد که مائویزم به منطق کسانی تبدیل خواهد شد که آن را با تمام تلاش و جدّیت برای مردم در هزارهجات مطرح کنند.»
[45]
و یا در جای دیگر چنین مینویسند:
«... مائوئیست در پهلوی بی سوادترین افراد از چه بحث میکند آیا از این که مارکس و مائو معتقد بودند که خدا نیست و دین افیون تودههاست. روشن است که از پیام مائو حرف میزند و میگوید که او چه پیام برای طبقه پرولتاریا و طبقهی دهقان داشت. بعداً برای اینکه پیام جهان بی خدایی خویش را عام بسازد، باید مذاهب را بکوبد... مائوئیست برای اینکه مذهب را بکوبد ناگزیر است که مصداقهای عینی مذهب را بکوبد که در جامعه این مصداقها به غیر از ... ]چند چهرهی روحانی مشهور[ دیگر کسی نیست.»
[46] ولی به نظر میآید که بیان اینگونه مطالب بیشتر برای جلب توجه مارکسیستها و رفقای سابق است که اکنون اینان را به عنوان مرتد مورد نکوهش قرار میدهند؛ تا بیان مؤمنانهی عقاید مارکسیستی – مائوئیستی.
افزون بر اینها، اینان در جایی در قالب «نامهی مصطفی رحیمی» که آن را مورد تأیید قرار میدهند، ضمن نکوهش حکومت دینی ملغمهای از سوسیالیسم و دموکراسی را مطرح و پیشنهاد مینمایند.
[47]
چنانچه شعار همیشگی و دایمی این گروه «دموکراسی، عدالت و برابری» است. اگر دموکراسی به معنای مطلق غربی آن موردنظر باشد – که ظاهراً هست – و تمام اصول و مبانی مطرح در این دموکراسی مورد پذیرش این جمع باشد که ظاهراً هست – میتوانیم بگوییم که اینها پایه و اساس تمام اصول و ارزشهای غربی را پذیرفتهاند. اما این که این دموکراسی که تمام انسانها را بدون هیچ ملاحظهی نژادی، قومی و ... یکسان و برابر و محکوم به همزیستی مسالمتآمیز میداند، چگونه «با ناسیونالیزم افراطی قومی»، اینان، سازگار است؟ اینان ظاهراً در این مورد، جوابی ندارند. البته ملاحظات اعتقادی – دینی این امر بحث دیگری است، که شاید از نظر این آقایان اهمیتی نداشته باشد.
اما مفهوم «برابری» را هیچگاه توضیح ندادهاند که منظور برابری کمونیستی است یا برابری مطرح شده در دموکراسی غربی؟
البته از لحاظ اعتقادی – دینی چندان تفاوتی نمیکند، ولی با روشن شدن این امر کار پژوهشگر آسانتر میشود، تا ببیند که این دسته به کدام یک از اندیشههای مطرح شده در جوامع غربی دلبستگی و پابندی بیشتری دارد؟
می دانیم که «دموکراسی» - به مفوهم اصیل غربی آن – اصول و مبانی فلسفی و اجتماعی خاص خود را دارد که در بسیاری از موارد با اصول و مبانی اسلام ناسازگار است که مهمترین و شناختهشدهترین آن، اصل «حاکمیت خواست مطلق مردم» است چه با قوانین الهی سازگار باشد، چه معارض. در حالی که در اسلام، حاکمیت قوانین الهی به وسیلهی انسانهای صالح و مراجع منتخب مردم مطرح است. قطع نظر از این که خود «دموکراسی» نیز از نظر مبانی فلسفی یک ایدهی التقاطی است.
البته گاهی اصطلاحاً دموکراسی به عنوان واژهی ضدّ استبداد – به هر شکل آن به کار میرود که در این صورت، نمیتوان، معاوضهی بین آن و اصول اسلامی پیدا کرد.
همسانیها
نکتهی بسیا ر شگفتانگیز در مورد نظریات و افکار این مجموعه این است که با مطالعهی دقیق رسالهها و نشریات اینان، این مطلب به روشنی به دست میآید که این افکار با یک طرز تفکری که بعدها به دلایلی شهرت به «فاشیسم» پیدا کرد، شباهتها و همسانیهای فراوان دارد؛ به گونهای که نمیتوان به سادگی این شباهتها را تصادفی تلقی کرد و از این روی میتوان حدس زد که صاحبان این افکار و نظریات با مطالعه اصول یا تاریخ «فاشیسم» به این دیدگاه سیاسی – اجتماعی رسیده باشند. برای روشن شدن مطلب در این جا ما به برخی از این همسانیها اشاره میکنیم.
حال ببینیم شباهتهای اصلی در این میان چیست؟ آنچه به نظر میآید این است که مهمترین شباهت در این جا، دید و یا بینش تاریخی است که برای اثبات این امر دو نمونهی عینی از تحلیل تاریخی این دو جریان در این جا آورده میشود تا با مطالعهی دقیق این دو دیدگاه این همسانی برای خواننده آشکار گردد:
1- «روزنبرگ از بانیان این نهضت در یک سخنرانی
[48] در 9 ژانویه (1923) در «برلن» چنین میگوید:
[49]
«تاریخ بشریت تاریخ خصومت ها، تضادها، جنگها و کشتارهای بیرحمانهای است که به خاطر بهرهوری ]به اصطلاح فعلی امتیازات[ و کامگاری است، به خاطر زنده ماندن و بهرهوری بیشتر، جنگ به صورت ضرورت جدایی ناپذیر زندگی بشر درآمده است... جنگها هیچ وقت از زندگی بشر جدا نشده و فقط برای تغییر کیفیت برای مدتی متوقف میشوند. (همانند دوران صلح مسلح) از این جهت است که جنگ اشکال گوناگونی دارد و سادهترین تقسیمبندی آن جنگ مرئی و نامرئی و خطرناکترین شکل آن جنگ نامرئی است که اهداف واقعی و ابزار جنگی دشمن برای ما شناخته شده نیست. ما در جنگهای آشکار به جز جنگ اخیر ]جنگ جهانی اول[ همواره پیروز بودهایم، ولی ملت ما قربانی تراژدی بار جنگهای نامرئی است... تمام نیروهای اهرمنی و ارتجاعی در طول تاریخ در جهت نابودی مردم ما بسیج شده و در جهت نابودی عظمت و اقتدار آن کوشیدهاند، فرانکی ها، رولنژیان، اسلاوها و ... همه و همه دشمنان ملت ما هستند که در طول تاریخ این ملت کمر به نابودی آن بستهاند... دشمنان خارجی چون فرانسویها و ... به عنوان آخرین ضربه قرارداد ننگین «ورسای»را بر ما تحمیل کردند... و دنیا را بر ما چنان تنگ و تاریک ساختند که دیگر نام ما همراه با ذلت و سرشکستگی است ... در تمام تاریخ زندگی ما رهبر شجاع، خردمند و بی نظیر مثل «بیسمارک» پیدا شده است که آن هم در اثر توطئه نیروهای شیطانی و ارتجاعی، نقشش نابود شده است... در این میان حامیان مذهب رسمی مهمترین جرم را دارند چون علاوه بر ایجاد اختناق و خفقان، نفاق داخلی را دامن زده، جنگهای داخلی سی سالهی مذهبی را برای نابودی مردم ما سامان دادند... اکنون نیز تنها راه نجات از این تنگنا و ذلت و سیاهروزی علاوه بر خوب جنگیدن، تشکیل صف واحد آهنین در اطراف رهبر شجاع، فداکار، دانا و بی نظیر در سایهی حزب واحد است ... هرگونه راه و تلاشی غیر از این، اتلاف نیروها و خیانت نابخشودنی به مردم ما است...»
[50]
این سخنرانی که از نظر برخی از پژوهشگران، از جهت شناخت دیدگاه ایدئولوژی «نازیسیم» از «ماین کامف» یا «نبرد من» ارزش بیشتری دارد، در مورد بحث ما میتواند بسیار مهم باشد. از این روی یکبار دیگر خوانندهی گرامی را به مرور بندهای عمدهی آن دعوت مینماییم؛ مخصوصاً که این مرور دقیق میتواند کار مقایسه را آسانتر سازد.
2- عصر عدالتیها یا به قول خودشان، «کانون فرهنگی رهبر شهید»، در یک جزوهی سیاسی – ایدئولوژیک یا به قول خودشان «ایدیالوژیکی» به نام «پس از صد سال سکوت» در یک تحلیل تاریخی چنین مینویسند:
«... وقتی تضادها سیر نهایی خود را میپیمایند و دیگر هیچ امری نمیتواند جلو تصادم اهداف و منافع گروهها را بگیرد. وسیلهی جنگ، آخرین امکان برای حفظ موجودیت طرفهای متضاد است. جنگ متبادر کننده آرمانهای متضاد و آشتیناپذیر است. جنگهای اجتماعی همانقدر که بعد خونریزی و مرگ آنها وسیع است به همانقدر منوط به آشتی ناپذیر بودن آرمانهای مختلف اجتماعی نیز میباشند. صفبندیهای «عدالت» و «نابرابری»، »ظالم» و «مظلوم»، «آزادی» و «اسارت»، سرخط تاریخ نابهنجار بشر است... ماهیتهای مختلف جنگ غیر عادلانه همه به دور یگانه محوری میچرخند که حفظ «امتیاز» نام دارد ... جنگ همیشه ادامه دارد ... و از همین جا است که جنگ سرد و روانی ]به قول روزنبرگ، نامرئی[ طولانیترین جنگ و همیشه خطرناکترین جنگ نیز بوده است. در جنگ مسلحانه خط دشنن معلوم، اهداف و چهرهاش روشن و تقابل کاملاً ملموس است. هیچکس نیست که خودش را در مقابل خط هویدای دشمن آماده نسازد. اما در جنگ روانی دشمن تو را میبیند و هر روز خنجرت میزند ولی تو نه خط دشمن را میبینی و نه چهرهاش را ... در این فضا نه تنها شخصیتهای جنگ روانی مسخ شدهاند بلکه اعتقادات مذهبی، اجتماعی و سیاسی نیز مسخ میشوند. به مذهبی ایمان داری که جز یک ردیف و مجموعهی سنتهای پوچ و اسارتبار چیز دیگری نیست. در جامعهای زندگی میکنی که همه به غیر از «فردیت» و «منافع» و «جیب» خود حتی به خدا هم ایمان ندارند... در جامعهی نامتناجس و غیرعادلانه، جنگ به یکی از ضرورتهای حیات مبدل میگردد و شکل روانی جنگ تداوم حقانیت این ضرورت را ضمانت میکند ... جنگ روانی حاکمیت سیاسی در برابر هزارهها بعد از جنایات نابخشودنی امیر عبدالرحمن در برابر این مردم آغاز میشود. این فاجعه برای هزاره دو بعدی است: یکی محرومیت تاریخی این مردم و دوم شکست ملت افغانستان در برابر جنگ روانی دولتهای ضد مردمی ... از همین جاست که مفکورهی «کافر» بودن هزاره به وجود میآید ... عبدالرحمن اولین اقدام جنگ روانی خویش را با بهانهی موجودیت نشریات ایرانی در نزد هزارهها ]؟![ آغاز میکند ... مصداقهای عینیی که بیانگر وابستگی هزارهها به ایراناند و در جنگ روانی از آنها استفادهی اعظمی صورت میگیرد، کداماند؟ یکی از این مصداقهای بارز، تشیع مزدور و درباری است که هم دشمن هزاره است و هم دشمن شیعه و هم خاین به ملت افغانستان! ... مذهب در خدمت جنگ در میآید ... تشیع درباری و تسنن درباری صادقانه و مشترک برای پیروزی و حاکمیت سلطنت امیر، جنگ شیعه وسنی را دامن میزند ... اصلاً ذریعهی تشیع درباری و مزدور بود که تمام خطوط مواصلاتی در درون هزارهجات کشف گردیده در اختیار امیر گذاشته شد ... تشیع درباری و حاکمیت سیاسی و ... همه و همه در برابر رهبریت هزاره دست به دست هم میدهند تا ...»
[51]
اگر به دقت نگریسته شود دیده میشود که در بسیاری از موارد فقط واژهها و تعابیر فرق میکنند و الا بندها و پاراگرافهای عمده از نظر تحلیل «فلسفهی تاریخ» کاملاً همساناند.
از این شباهت عمده که بگذریم چند تا همسانی مهم دیگری نیز وجود دارد که ما در این جا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- فلسفه سپربلا – برخی از دانشمندان ششمین اصل از اصول ایدئولوژی فاشیسم را، «فلسفهی سپر بلا» میشمارند.
[52] و فلسفهی سپر بلا بدین صورت تحقق پیدا میکند که اینان در جهت رسیدن به اهداف سیاسی – تبلیغاتی، عناصر و دستههای مخالف خویش را (با هر ماهیت و هویتی که بودند) همواره سپر بلایا، حوادث و نابسامانیهای سیاسی – اجتماعی قرار میدادند و در تحلیل تاریخ و رویدادها همواره مخالفان فکری خویش را عامل تمام بدبختی ها، سیاهروزیها و نابسامانیها معرفی میکردند؛ تا تودهها را علیه آنان بسیج ساخته نقش سیاسی – اجتماعی آنان را خنثی سازند. در این رابطه، یکی از پژوهشگران چنین میگوید:
«بر اساس این اصل، فاشیستها هر کس یا دستهای را مخالف افکارشان میدیدند، آنها را با تردستی خاصی عامل حوادث و مسایلی معرفی میکردند که تودههای مردم از آن زیانمند و یا متنفر بودهاند، هر چند این رویدادها و مسایل به مخالفان آنها اصلاً ربطی نداشتند؛ مثلاً آنها در آلمان، دموکراتها را که از مخالفین عمدهشان بودند، مسؤول از بین بردن نقش رهبری مقتدرانه «بیسمارک» که در میان مردم شهرت و محبوبیت فراوان داشت، معرفی میکردند، در حالی که این امر مربوط به تصمیم شخصی و مستبدانه ویلهلم بود و به دیگران ربطی نداشت. یا شکست حقارتآور آلمان در جنگ جهانی را که مردم از ناحیهی آن به طور عجیبی عقدهمند و تحقیر شده بودند، به عنوان ابزار قرار داده، بر سر هر فرد یا گروه مخالف خویش که لازم میدیدند، میکوبیدند و ...»
[53]
از این سوی دیده میشود که این مجموعه نیزاز این ترفند مهم، به خوبی استفاده مینمایند. قطع نظر از مخالفان دیگر، از نوشتههای اینان چنین بر میآید که اینها دو مخالف فکری – سیاسی عمده دارند: اول طایفهی که اینان آنها را «تشیع درباری» مینامند. دوم «جمهوری اسلامی ایران». حال ببینیم که اینها از این ترفند چگونه علیه این مخالفان خویش استفاده کردهاند؟
در این جا باید اول ببینیم که در چنین شرایطی چه حوادث و مسایلی در جامعهی مورد خطاب اینان «هزاره ها» میتواند احساسات برانگیز باشد؟ دیده میشود که قتلعام وحشیانهی امیر عبدالرحمان خان و به دنبال آن عقبماندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی (که کل آنها عقدهی حقارتی را نیز بر این مردم صادق و شجاع تحمیل مینماید.) و نیز برخوردهای ظالمانهی رژیمهای اخلاف عبدالرحمان خان و ... در گذشته و جنگهای داخلی، شهادت آقای مزاری، انشعاب «حزب وحدت اسلامی» و ... از رخدادها و مسایل مهمی هستند که این مردم را به شدت خسارتمند و یا متأثر ساختهاند و با توجه به همین حقیقت، «عصر عدالتی ها» بدون در نظر گرفتن عوامل و ریشههای اینگونه مسایل، همواره این حوادث تلخ و احساسات برانگیز را به مخالفان خویش نسبت میدهند تا ریشههای فکری – اعتقادی آنها را در میان مخاطبان خویش، بزنند.
مثلاً همواره گفتهاند که «تشیع درباری» همدست و همداستان عبدالرحمان خان بوده است. در حالی که مؤرخین معتبر میگویند و حتی معمرین جامعهی هزاره این حقیقت را به خوبی به یاد دارند که: هرگاه لشکریان خونخوار عبدالرحمان بر نقطهای از سرزمین شیعیان تسلط مییافتند، قبل از همه سراغ «سید، روحانی، کربلایی و حاجی» را میگرفتند.
و یا از حوادث اخیر، «جنگهای داخلی» (قبل از تشکیل حزب وحدت) در هزارهجات و تقسیم و نامگذاری جامعهی شیعه یا به قول آنها هزاره را به احزاب و گروههای چون «نصر»، «پاسداران جهاد»، «حرکت»، «مجاهدین خلق» و «کانون مهاجر»! و ... را، نیز به هر صورت به گروهی نسبت میدهند که به اصطلاح آنها «تشیع درباری» خوانده میشود. در حالی که جنگهای داخلی و تشکیل احزاب مختلف، عوامل و زمینههای بسیار پیچیدهتر از آن دارند که بتوان به سادگی به یک فکر و یا قشر اجتماعی نسبت داد.
ولی میبینیم که این ترفند در ارتباط با «جمهوری اسلامی» شکل پیچیدهتری به خود میگیرد. مثلاً اینها وقتی «شورای نظار» را نکوهش میکنند جمهوری اسلامی ایران را به عنوان «رژیم نژادپرست که از همنژادان تاجیک خویش حمایت کردهاند، به باد اهانت یا ناسزا میگیرند. اما وقتی با روحانیت یا به قول اینها «اشراقیت مذهبی» روبرو میشوند، جمهوری اسلامی را به عنوان «حکومت مذهبی» که برای نابودی هزارهها (شیعیان) «شعارهای ایدیالوژیک» را مطلق میکنند به باد دشنام میگیرند.
[54]
و یا در جایی ایران را به عنوان عامل رودرویی و نفاق جمعیت اسلامی و حزب وحدت اسلامی معرفی مینمایند و در جایی (پس از ائتلاف حزب وحدت و شورای نظار) این نظام را عامل آشتی با فاشیسم (شورای نظار) اعلام میکنند.
[55]
عجیبتر از همه این که: اینان جمهوری اسلامی را به عنوان دشمن نژاد و رهبری «هزاره» در سقوط غرب کابل توسط طالبان در سال (1373 هـ.ش) و شهادت «استاد مزاری» دخیل و عامل میدانند! در حالی که در همان شب و روزهای وقوع این حوادث تلخ، وزارت خارجهی جمهوری اسلامی ایران، طی اطلاعیهی رسمی از دولت آقای ربانی خواست که «در این شرایط دست از جنگ بردارد و الا مسؤولیت حوادث احتمالی آینده را به عهده دارد.» و میدانیم که چنین سخنی در عرف دیپلماتیک معنای تهدید دارد و به همین دلیل در همان وقت رسانههای تبلیغی غرب، ایران را متهم به موضعگیری جانبدارانه کرد!
به جز موارد یاد شده دهها مثال و نمونههای دیگر وجود دارد که نشان میدهد اینان به چه زیرکی، از این ترفند (اصل سپر بلا) علیه مخالفان فکری – سیاسی خویش، استفاده کردند!
2- استفادهی ماهرانه از ابزار مهم «دروغ» در القای اهداف سیاسی – ایدئولوژیک - «ویلیام شایرر» نویسندهی معروف امریکایی در شرح زندگی «آدلف هیتلر» میگوید:
«او در مسایل سیاسی به این نتیجه رسید: اگر یک حزب سیاسی بخواهد موفق شود، باید بداند که چگونه میتواند، میلیونها نفر را به خود جلب کند. چنین حزبی در کار تبلیغات باید ماهر باشد ... و از نظر هیتلر، تبلیغات معمولاً مستلزم «دروغ گفتن» به مردم بود. او میگفت دروغ هر چه بزرگتر باشد، بهتر است، زیرا «دروغ بزرگ» را راحتتر از دروغ کوچک، میتوان به مردم قبولاند.»
[56]
شاید بتوان گفت که تحت تأثیر همین اصل است که اینان از ابزار «دروغ» به عنوان یک حربهی مهم، به صورت بسیار ماهرانه، برای اثبات نظریات و اقناع مخاطبان خویش، استفاده مینمایند و همین امر خود نشان استعداد سیاسی (به معنای مصطلح) فراوان این جمع، است. استعداد اینها در استفاده از این فن چنان نیرومند است که گاهی حتی ممکن است یک خوانندهی زیرک را وادارد که یک «دروغ» آشکاری را به عنوان یک حقیقت مسلم بپذیرد. برای اثبات این حقیقت به چند نمونه توجه کنید!
1- اینان به گاهی نکوهش از یک نشریه، داستان گونهای را مینویسند؛ به این کیفیت که در آغاز تأسیس این نشریه که گویا، جلسهی سری برگزار بوده است به قول اینها آقای ابراهیمی ]نمایندهی سابق ولی فقیه در امور افغانستان[ خطاب به حاضرین که همه سید بودهاند، چنین میگویند:
«شما سلسلهی جلیلهی سادات در میان شیعیان افغانستان، تنها امید من و مقام معظم رهبری برای حفظ حریم ولایت (ولایت فقیه و ...) هستید و پدرانتان مروج مذهب شیعه و فرهنگ ایران در افغانستان بودهاند. همانطوری که شما نسبت به ایرانی و مذهب حق بزرگی دارید. این هر دو ]ایرانی و مذهب شیعه[ به گردن شما نیز حق بزرگی دارد...»
[57]
اگر به خوبی دقت شود، به روشنی آشکار میشود که این «دروغ بزرگ» با چنان مهارت و ظرافتی طرح شده است که نه تنها افراد عادی به سادگی متوجه دروغ بودن آن نمیگردد که حتی ممکن است افراد زیرک نیز آن را باور کنند، شاید کمتر کسی پیدا شود که از خود پرسد که مثلاً در این «جلسهی سری» جناب نویسنده چه طور راه یافته است (آن هم جلسهای که به ادعای مکرر اینها توسط نیروهای اطلاعاتی ایران تدارک و سامان داده میشود. یا مثلاً در ایران هم همانند فضای زندگی خود نویسنده: «بحث نژادی» سید و غیر سید مطرح است؟ و یا حتی غربیان که دشمنان سرسخت جمهوری اسلامی ایران هستند و از کوچکترین حربه علیه رهبران این کشور بزرگترین استفادهها را میکنند، آیا هیچ ادعا کردهاند که آیت الله خامنهای یک فرد نژادپرست است؟
2- در جهت اثبات خصومت اهانتبار سادات (که مدعی نسبت رساندن به پیامبر اسلام (ص) و به قول اینها «جاسوس نسب!» هستند) با مردم بزرگوار «هزاره» در جایی داستانگونهی دیگری را چنین مینویسند: در ضیافتی در منزل یکی از سادات وقتی جوان سیدی میخواهد دستهای مهمانان را بشوید، سید صاحب منزل جوان سید را با خشونت از چنین کاری بازداشته، جوان «هزاره» را وادار میکند که دستها را بشوید و سپس خطاب به سید جوان میگوید: تا مادام که یک نفر «هزاره» موجود است نباید چنین ننگ خفتی «دست شستن مهمانان» را قبول نمایی!
[58]
دیده میشود که در این مورد نیز مهارت و ظرافت مشابه به کار برده شده است. ما در این جا فقط خواننده را به دقت بیشتر دعوت میکنیم تا خود راز و رمز و انگیزهی این دروغ را که از گفتگوی خصوصی یک «سید» کشف شده است، دریابند و فقط به این اشاره بسنده میکنیم که از این قبیل موارد آن چنان زیاد است که خواننده را ممکن است به این شک و شبهه وادارد که گویا این حضرات در تمام محافل خصوصی و حتی ادارات سری – استخباراتی دولتها و حکومتها نیز حضور همیشگی نامرئی دارند!
البته در موارد نادری این ظرافت و مهارت رعایت نشده است و این نوعاً در جایی است که بحث از مسایل دینی خالص در میان باشد؛ مثلاً، در موردی که میخواهند ثابت کنند که به گفتهشان، تشیع درباری، مبلغ و مروج «فقر» و فلاکت در میان مردم هزاره میباشند ناشیانه چنین دروغی را به حضرت علی (ع) نسبت میدهند که گویا امام (ع) فرموده است: «شکم گرسنه ]آدم فقیر[ ایمان ندارد»!
اما این که در چنین مواردی تکلیف ارزشها و اصول اخلاقی چه میشود؟ اینها جوابشان این است که امروزه «عمر رعایت اصول اخلاقی بزرگ به پایان رسیده است.»!
3- مخاطبان یا پایگاه منتخب اجتماعی - «هارد کونل» در مورد مخاطبان و پایگاه اجتماعی فاشیسم، چنین میگوید:
«در این سالها ]سالهای بحرانی پس از جنگ جهانی اول[ جنبشهای فاشیستی طرفداران خود را عمدتاً از میان آن دسته از گروههای اجتماعی دست و پا میکردند که بر اثر جنگ و بحران اقتصادی، سالهای پس از آن دچار سرگردانی اجتماعی و روانی شده بودند و در جامعهی بورژوایی دیگر زاید مینمودند، نظامیان جنگ جهانی که در ارتشهای کوچگ زمان صلح جایی برایشان نبود، ولی هنوز به دنبال راهی بودند تا بتوانند طرز فکر و رفتار نظامی خود را حفظ کنند؛ جوانان که سخت تحت تأثیر ماجراهای جنگی قرار داشتند و خواهان یک زندگی پرماجرا و پرحادثه بودند و در نتیجه، دموکراسی پارلمانی را خستهکننده و نوعی بازی احمقانه میدانستند... و از آنجا که سربازان قدیم جبهههای جنگ، آیندهای برای خود نمیبینند، بار دیگر به گذشته پناه میبرند» بر این عده باید افرادی را که بر اثر وقایع پس از جنگ جهانی دوم دچار تنزل اجتماعی شده بودند و تنها در جنبشهای فاشیستی میتوانستند بار دیگر ابراز وجود کنند، افزود. این افراد دارای طرز فکر و رفتار نظامی بودند و به همین جهت نیز تشکیلاتشان بیشتر به تشکیلات نظامی شباهت داشت. اعضای دستههای فاشیستی قدارهکش را نیز که مخالفان سیاسی خود را با اشاعه وحشت به سکوت وا میداشتند، همین گونه افراد تشکیل میدادند.
«بدیهی است که فاشیسم به عنوان جنبش گروههای اجتماعی واپسماندهای که نمیتوانستند خود را با زندگانی زمان صلح وفق دهند، هرگز نمیتوانست چنین وسعت و اهمیتی پیدا کند، بلکه تنها به سالهای بحرانی پس از جنگ محدود میماند.»
[59]
گذشته از این همسانی مهم، اینان از نظر شیوهی تبلیغ افکار و عقایدشان و ابزارهای انتخاب شده در این راه شباهتهای بسیار فراوان به گروههای افراطی مارکسیستی دارند؛ ولی چون این موضوع در موارد دیگری به صورت غیرمستقیم مورد بحث قرار گرفته است، از طرح آن در این جا خودداری میکنیم. اما برای کمک در امر پژوهش خوانندگان یادآوری مینماییم که برای رسیدن به این حقیقت، خوب است که نوشتهجات این گروه با مجلهها و نشریات گروههای مارکسیستی – مخصوصاً «شعلهای ها» - مقایسه شوند. مثلاً میتوانید «عصری برای عدالت» را با «پیام زن» نشریهی جمعیت انقلابی زنان افغانستان، منتشرهی کویتهی پاکستان، مقایسه کنید.»(1)
[1] - ن.ک. هفتهنامهی وحدت ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی شماره مسلسل 184.
[2] - ن.ک. عصری برای عدالت، ماهنامهی کانون فرهنگی رهبر شهید، شماره سوم اسد 1375 صفحه35.
[3] - ن.ک. عصری برای عدالت، شمارهی هشتم، جدی 1375 صفحهی8 – 15.
[4] - ن.ک. عصری برای عدالت، شمارهی اول، جوزای 1374 صفحهی39.
[5] - ن.ک. پس از صد سال سکوت، کانون فرهنگی رهبر شهید، اسلامیآباد، جوزای 1374، مقدمه صفحهیب.
[6] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی نهم صفحهی9.
[7] - ن.ک. پیشین، صفحهی10.
[8] - ن.ک. پیشین، همان.
[9] - ن.ک. پیشین، صفحهی12.
[10] - ن.ک. پیشین، صفحهی14.
[11] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی اول صفحهی15.
[12] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی اول صفحهی38.
[13] - ن.ک. پیشین، شمارهی 10 صفحهی20 – 21.
[14] - ن.ک. پیشین، صفحهی18.
[15] - برای دریافت دقیق این مطلب، نگاه کنید به تشیع علوی و تشیع صفوی از دکتر شریعتی.
[16] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی سوم صفحهی30 - 37.
[17] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی دهم صفحهی55- 59.
[18] - ن.ک. مثلاً به مأخذ پیشین شمارهی اول صفحهی31.
[19] - ن.ک. پیشین، شماره 3 صفحهی9.
[20] - ن.ک. پیشین، همان.
[21] - ن.ک. پیشین، پیشین، صفحهی11- 15.
[22] - ن.ک. پیشین، صفحهی9.
[23] - ن.ک. عصری برای عدالت شمارهی اول صفحهی15.
[24] - ن.ک. پیشین، شمارهی سوم، صفحهی11- 16.
[25] - ن.ک. پیشین، شمارهی اول صفحهی10.
[26] - ن.ک. به پس از صد سال سکوت، صفحهی 49.
[27] - ن.ک. به عصری برای عدالت، شمارهی 17/10.
[28] - ن.ک. به پیشین شمارهی 8 صفحهی10.
[29] - ن.ک. به هفته نامهی وحدت، ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی، شمارهی 184.
[30] - ن.ک. به هفته نامهی فریاد عاشورا، شمارهی مسلسل 104 صفحهی1 و 4.
[31] - ن.ک. به حمید عنایت، اندیشهی سیاسی در اسلام معاصر، ترجمهی خرمشاهی، 1358، تهران، صفحهی 204.
[32] - ن.ک. به دکتر علی شریعتی، از کجا آغاز کنیم؟ بی جا، بی تا، صفحهی 34.
[33] - ن.ک. به گرایش های سیاسی در جهان عرب، مجید خدوی، ترجمهی عبدالرحمان عالم صفحهی 31.
[34] - ن.ک. به دکتر علی شریعتی، از کجا آغاز کنیم؟ صفحهی 34.
[35] - مثلاً نگاه کنید به، میر یزدانبخش، اثر چارلز میسن، ترجمهی اکرم گیزابی، موارد فراوان این کتاب، شدت همبستگی مذهبی، سیاسی و در موارد زیادی همکاری نظامی – پنهان یا آشکار - «قزلباش ها» را با «هزاره های» هم مذهبشان در موارد حساس نشان می دهد. چنانچه ملا فیض محمد کاتب، نیز در سراج الاخبار در موارد فراوان به این امر اشاره دارد. و همچنین مجلهی سراج، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، شمارهی 8 صفحهی39 – 72.
[36] - مثلاً نگاه کنید به، فیض محمد کاتب هزاره، سراج التواریخ، جلد سوم، بخش 1، انتشارات بلخ، 1371 صفحهی 24 – 26 و نیز، پسمنظر تاریخ ملی هزاره، تیمورخانف، ترجمهی عزیز طغیان، کویته صفحهی 171 و 157 و 178.
[37] - مثلاً نگاه کنید به، سراج، نشریهی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، سال دوم، شماره هشتم، زمستان 1374 صفحهی 46. و نیز سراج التواریخ، جلد سوم بخش یکم صفحهی 24 – 26 و موارد فراوان دیگر.
[38] - ن.ک. هفته نامهی وحدت، شمارهی 184، پیام حجت الاسلام محقق.
[39] - برگرفته از پیام امام خمینی به حجاج در ذوالحجة 1399 هـ.ق.
[40] - ن.ک. به عصری برای عدالت، شمارهی دهم صفحهی 53.
[41] - ن.ک. به راین هاردکونل، فاشیسم، ترجمهی منوچهر فکری ارشاد، توس، صفحهی 45 – 50.
[42] - ن.ک. به روبرت دون، پایه های فاشیسم، صفحهی 71 – 72.
[43] -
[44] - ن.ک. به مأخذ پیشین شماره های نهم و دهم موارد فراوان.
[45] - ن.ک. به شایرر، ظهور و سقوط آدلف هیتلر، صفحهی22.
[46] - ن.ک. به عصری برای عدالت، شمارهی سوم، صفحهی 21.
[47] - ن.ک. به پیشین، شمارهی اول صفحهی 9.
[48] -
[49] -
[50] - ن.ک. پیشین، شمارهی پنجم صفحهی 7.
[51] - ن.ک. پیشین، شمارهی پنجم صفحهی 7. (این مقاله شاید جدیترین مقالهی تاریخی ایدئولوژیکی این دسته باشد، از این روی این نقل قلو طولانی را «اینجا آوردیم تا بندهای عمده و اصلی این مقاله را برای خوانندگان، نقل کرده باشیم.
[52] - ن.ک. به هفته نامهی فریاد عاشورا مسلسل 110 صفحهی 3.
[53] - ن.ک. به پیشین، شمارهی 109، صفحهی 3، ستون یک.
[54] - ن.ک. به عصری برای عدالت شماره پنجم صفحهی 46.
[55] - ن.ک به پیشین، همان.
[56] - ن.ک. به پیشین، عصری برای عدالت شمارهی سوم صفحهی 37.
[57] - ن.ک. به روبرت دون، پایه های فاشیسم، ترجمهی منیژه سالاری، تمدن، 1359 صفحهی 13.
[58] - ن.ک. به ویلیام شایرر، ظهور و سقوط آدولف هیتلر، ترجمهی هرمز همایونپور، آموزش انقلاب اسلامی، 1372، صفحهی 34.
[59] - ن.ک. به روبرت دون، پایه های فاشیسم، صفحهی 19.
1- نگاهی نو به التقاط، مؤسسه فرهنگی ثقلین، 1377، ص 118- 148.