پرسید ز من دوش رفیقی؛ «ز کجایی؟»
گفتم: «بشرم، لیک ملل می نشناسم»
گفتا که «تو از قلهٔ بلخابی» و گفتم:
«با قلهٔ توحید، قلل می نشناسم»[۱]
سخن از «شهید بلخی شاعر» است؛ کسی که با همهٔ دلبستگیاش به این هنر، کمتر با این عنوان دربارهاش داوری شده. همو که سالها پرچمدار مبارزات اسلامخواهانه علیه رژیم استبدادی افغانستان بود و سالها نیز تنهانشینِ زندان رژیم، ولی هیچگاه شاعری را رها نکرد همچنان که مبارزه را و اعتقاداتش را. اکنون و با گذشت سالهایِ سال از شهادت ایشان، شاید کسی نباشد که با تاریخ معاصر افغانستان آشنا باشد و بلخی مبارز، عالِم و سیاستمدار را نشناسد. مقالهها دربارهٔ شخصیت ایشان نوشته شده؛ سمینارها برپا شده و سخنرانیها شنیدهایم، ولی تاکنون کاری نکردهایم که شعر ایشان را خوب بشناسیم، هرچند بحث در شخصیت او، داوری دربارهٔ شعرش را هم ـ تا حدی ـ دربرداشته.
گفتیم که ما هنوز «بلخی شاعر» را نمیشناسیم، ولی این ادعا نه بدان معناست که او در عالم شعر اسم و رسمی ندارد. شیفتگان شعر او بسیارند ولی اغلب آنها از پایه و مایه هنری این شعرها بیاطلاعند و شیفتگیشان هم بیشتر بهواسطهٔ ارادتی است که به بلخی عالم، مبارز و سیاستمدار دارند یا بهواسطهٔ افکاری که در این شعرها متجلّی میبینند.
امّا دستهای دیگر هم این شاعر را خوب درنیافتهاند. آنان بعضی از شاعران و منتقدان رسمی کشور مایند که بنا بر معیارهای ادبی صرف، نمیتوانند یا نمیخواهند در کنار بزرگانی چون استاد خلیلالله خلیلی، ملکالشعرا بیتاب، قاری عبدالله، غلاماحمد نوید، محمدابراهیم خلیل و امثال اینها ـ که البته بعضیشان هم چندان بزرگ نبودهاند ـ مقامی هم برای شهید بلخی قائل شوند.
چنین است که شعر شهید بلخی در وضعیتی شگفت قرار گرفته. هستند کسانی که او را بزرگترین شاعر معاصر افغانستان میدانند و نیز هستند کسانی که بهزحمت حاضرند همو را حتی جزو ده ـ دوازده شاعر مطرح این دوره بهشمار آورند. علّت یا عللِ این تضاد در طول گفتار ما کمکم روشن خواهد شد. فقط این نتیجهگیری ناگزیر را باید داشت که جامعهٔ ما هنوز شهید بلخی شاعر را خوب نشناخته و از همین روی، در ارزیابی مقامش به افراط و تفریط میگراید. افراط و تفریط در ارزیابی مقام افراد، در جامعهٔ ما چیز تازه و ناآشنایی نیست. ما هم اینک در عرصهٔ سیاست دچار همین بلیه هستیم و این از مطلقنگری ما آب میخورد. ما مردم در آن کس که شیفتهٔ اوییم تاب دیدن کمترین عیبی را نداریم و در آن کسی که منکر اوییم، وجود کمترین حسنی را برنمیتابیم؛ و چنین است که گرداگرد بزرگانمان چنان هالهای از تقدّس میکشیم که کسی را زهرهٔ خردهانتقادی هم نمیماند هرچند منصفانه باشد و راهگشا؛ و باز چنین میپنداریم که اگر یکی از در انتقاد وارد شد لاجرم خصومتی دیرینه در کار بوده، و آنچه گفته میشود یکسر در ردّ و انکار است.
باری، نگارنده هرچند سختی کار را میداند و پیامدهای این نوشتار را هم کموبیش حس میکند، سعی دارد ارزیابی مختصری داشته باشد از شعر شهید بلخی یعنی آن جنبهای از کار ایشان که سخت از چندوچونی منتقدانه بینصیب مانده. در این ارزیابی، آثار چاپشده در کتاب «دیوان بلخی» را در نظر داشتهاست. این کتاب در سال ۱۳۶۸ هـ. ش در ۳۰۹ صفحه (۲۵۹ صفحه متن + ۵۰ صفحه مقدمه و فهرست و …) و با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه از سوی ارگان نشراتی سیدجمالالدّین حسینی منتشر شدهاست. همینجا باید گفت که چاپ این کتاب تاکنون جدیترین و لازمترین اقدام دربارهٔ شعر شهید بلخی بوده چون اگر آن دستنوشتههای فراوان و پراکنده به همّت کسانی در یک مجموعه منتشر نمیشد، شاید طی سالهای متمادی سررشتهٔ کار از دست میرفت و مجموعهٔ آثار موجود ایشان هیچگاه در دسترس جامعه ادبی ما قرار نمیگرفت. اضافه بر آن، ممکن بود باب تحریف یا دستکاری در شعرهای آن بزرگوار هم باز شود و ما حتی از یک منبع قابل اتکا محروم باشیم؛ و همینجا البته لازم است ضمن تشکری از گردآورنده یا گردآورندگان ناشناس این مجموعه، اشارهای به بعضی نقایص در کار گردآوری این کتاب هم داشته باشیم چون اتفاقاً بعضی از آنها به نقد شعر شهید بلخی هم ارتباط مییابند.
آنگاه که کسی آستین برمیزند و به چاپ آثار یک شاعر متوفا همّت میکند، لازم است در مقدمهٔ کتاب، توضیحی مشروح دربارهٔ شیوه و مراحل گردآوری کتاب بدهد تا خواننده یا منتقد احتمالی آن، با ابهامات و مجهولات فراوانی دستبهگریبان نباشد. مثلاً در مطالعه همین «دیوان بلخی» ما با پرسشهای بسیاری روبهرو میشویم که نمیدانیم پاسخشان را از کجا بجوییم؛ پرسشهایی از اینگونه که: به چه اعتباری این کتاب جلد اول نام گرفتهاست؟ آیا مجلدات تدوینشده دیگری هم در پی هستند یا گردآورندگان پس از چاپ همهٔ آثار موجود در این جلد، به احتمال این که ممکن است آثار دیگری هم بهدست آید آن را جلد اول نامیدهاند؟ آیا آثار چاپنشدهٔ دیگری هم در اختیار گردآورندگان هست یا نه؟ اصولاً آیا ناشر کتاب، دیوانِ تدوینشدهای در اختیار داشته و چاپ کرده یا اشعار پراکندهای از جاهای مختلف گردآوری شدهاند و در صورت دوم، این دستنوشتهها از چه مجرایی و بهوسیلهٔ چه کسانی به ناشر رسیدهاند؟ آیا خانوادهٔ شهید بلخی در این کار سهمی داشتهاند یا نه؟[۲] آیا این همهٔ آثار موجود شاعر است یا آثار چاپنشدهای نزد دیگر کسان هم ممکن است باشد؟ نسخهٔ بدلهایی که در بعضی پانوشتها بدانها اشاره شده، از کجا آمدهاند؟ اسم شعرها را شاعر انتخاب کرده یا گردآورندگان؟ اصولاً گردآورنده یا گردآورندگان چه کسانی هستند؟ مقدمهٔ کتاب را چه کسی نوشته و در استخراج شرححالِ شهید بلخی از چه منابعی سود جستهاست؟
نمیخواهیم منکر اهمیت یا سلامت این گردآوری باشیم، بلکه اشاره به نکاتی است که هرچند جزئی به چشم میآیند، برای خواننده یا منتقد کتاب بسیار راهگشا خواهند بود (مثلاً اگر روشن شده بود که برای شرح زندگی شهید بلخی در مقدمهٔ کتاب، از چه منابعی استفاده شده، کسان دیگری هم که قصد تحقیقی در این زمینه داشتند میدانستند به چه کسی یا کسانی مراجعه کنند یا از چه منابع مکتوبی بهره بگیرند)
از این که بگذریم، میماند غلطهای مطبعی نسبتاً زیاد و عدم رعایت بعضی از اصول و قواعد نگارش در این کتاب که بههرحال آن را از یک سطح و کیفیت مطلوب دور نگه داشتهاند. بههرحال ما با امید انتشار مجدد این دیوان با کیفیتی مطلوب، بحث خود را پی میگیریم.
الف: در نگرش محتوایی
به همان نسبت که اطلاعات خوبی از زندگی و مبارزات علامه بلخی در دسترس است، شخصیت شاعرانه ایشان در پردهٔ ابهام مانده. مقدمهٔ دیوان هم روشنیای بر این سیمای شاعرانه نمیاندازد و ما فقط با اتکا به شعر ایشان و دیگر قراین موجود، میتوانیم بگوییم که شاعری در خانوادهٔ ایشان بیسابقه نبوده. پدرکلان[۳] مادری و چند تن دیگر از اقوام مادری او شاعر بوده و حتی گاه به همان صفت در بلخاب شناخته میشدهاند[۴]. نمیدانیم سیداسماعیل بلخی از چه سالی شعر میسروده ولی در دیوان بلخی، غزلی از دوران نوجوانی (۱۵ یا ۱۶ سالگی) او چاپ شده[۵]. پس او شاعری بوده فطری و با ذوقی سرشار ولی انتساب به خانوادهای روحانی و سپس تحصیل در حوزهٔ علمیهٔ مشهد، او را بهسوی علوم دینی سوق داده و بدین جهت، شعر در حاشیهٔ فعالیتهایش قرار گرفتهاست. در سالهایی که سیداسماعیل جوان در مشهد بوده، ما نشانهای از حضور او در جلسات و محافل شعری این شهر نمییابیم و این، مؤید همان باوری است که داریم یعنی نگرش غیرحرفهای او به شعر. سیداسماعیل بلخی شاعری را پیشهٔ آیندهٔ خود نمیدانسته و به همین لحاظ، دل در گرو درس و تحصیل علوم دینی و سپس رویارویی با نابسامانیهای کشورش میگذارد. شعر در نظر او فقط و فقط وسیلهای بوده برای بیان اندیشههایش (و آن هم نه وسیلهٔ اصلی بلکه در حد یک ابزار در کنار سخنرانی و وعظ و ارشاد مردم) و به همین لحاظ، در زندگیاش نشانهای از گرایش به کار حرفهای در شعر نمیتوان یافت. از میزان مطالعات شعری و حشر و نشر علاّمه بلخی با شاعران و محافل ادبی هم بیاطلاعیم ولی نباید بسیار بوده باشد چون او در سالهای آزادی، فراغتش را نداشته و در سالهای زندان، امکانش را. بررسی شعر و زندگی ایشان هم این نظر را تأیید میکند.
امّا همین شاعر با همهٔ محدودیتها و مشغلههای فراوان اجتماعی و سیاسی، بهقول خودش[۶] حدود ۷۵۰۰۰ بیت شعر میسراید و این رقم بالا [۷] هیچ توجیهی ندارد جز وجود یک استعداد و قریحهٔ سرشار و رسالتی که او برای شعرش قائل بودهاست.
با آنچه گفته آمد، عجیب نبوده اگر علاّمه بلخی شاعری محتواگرا از کار درآید ـ که چنین هم شده ـ چون از سویی در مقطعی از زمان (یعنی در دوران ۱۴ سال زندان) شعر تنها وسیلهٔ تبارز اندیشهاش بوده و او نمیتوانسته این تنها سلاحش را بیهدف بهکار گیرد و از سویی با ادبا و محافل ادبی که غالباً وجه اتکایشان زیباییهای صوری شعر و هنرنماییهای شاعرانه است، سروکاری نداشتهاست. بیشتر صورتزدگی و اشتغال به لفظ را شاعرانی دارند که فقط در محدودهٔ انجمنهای ادبی سیر میکنند و از مواجههٔ شعرشان با مردم بیبهرهاند. برعکس آنان که شعرشان مستقیم یا غیرمستقیم وقف مردم شده، بهناچار از برج عاج «هنر برای هنر» فاصله میگیرند یعنی در واقع دغدغههای اجتماعیشان، اجازهٔ هنرنماییهای بیدردانه به آنان نمیدهد. البته این وجه دوم هم خالی از خطر نیست یعنی غرقشدن در عوامزدگی و دورافتادن از ملاک پسندخواص، گاه شعر را مصداق این بیت عبدالرّحمان جامی میکند که:
شعر کافتد پسند خاطر عام
خاصه داند که سست باشد و خام
علاّمه بلخی آشکارا از گروه دوم است و در دیوان پنجهزاربیتی او [۸]، شاید یک قطعه شعر هم نتوان یافت که خالی از پیامی باشد.
در تاریخ جهان گاه کسانی قد برافراشتهاند که ظهورشان با توجه به شرایط جامعه و محل پرورششان کاملاً طبیعی مینماید و اینان هرچند افراد نخبهای هستند، شگفتی بسیاری در ما برنمیانگیزند. امّا گاه به کسانی برمیخوریم که گویی تافتهٔ جدابافتهای از محیط خویشند. گویی ایشان در جهانِ دیگری پرورش یافتهاند یا درستتر بگوییم، خود از جهان دیگریاند. سیداسماعیل بلخی یکی از این کسان است چنانچه وقتی شعرش را میخوانیم، بهزحمت میتوانیم باور کنیم این اثر با اینهمه نگرشهای نوین و افکار مترقّی حاصل طبع یک عالم دینی (آن هم با مشخصاتی که این گروه در جامعهٔ آن روز افغانستان داشتهاند) است. البته ایشان در زبان ـ و گاه عناصر خیال ـ متّکی به سنّت گذشتهٔ ماست، امّا آنگاه که پای تفکّر به میان میآید، سخت امروزی میشود به گونهای که این درونمایه، حتی عناصر کهن شعری را هم دچار دگرگونی میکند. ببینید، وقتی مرحوم شهریار میگوید:
به گردنبند، لعلی داشتی چون قلب من خونین
نباشد خون مظلومان، که میگیرد گریبانت؟
اینجا از «خون»، «گریبان» و «مظلوم» سخن رفته امّا درونمایهٔ شعر کاملاً تغزّلی ـ و آن هم به همان سبک قدیم ـ است؛ یعنی این مظلوم، عاشقی سینهچاک است و ظلمی که بر او رفته، همان جفای معشوق بیرحم؛ ولی در شعر شهید بلخی، نهتنها خون همان خونِ واقعی و مظلوم همان انسان دردمند جامعهٔ استبدادی آن روزِ افغانستان است، بلکه عناصری چون «شیخ»، «جام»، «می» و… هم هویتی امروزی و کاربردی اجتماعی مییابند:
از خون بینوایان اخذ مفاد تا کی؟
و از رنج نامرادان جستن مراد تا کی؟
صفحهٔ ۲۴۱
تا نشان از شیخ و تزویر است، ما و جام می
صلح ممکن نیست، هرسو طعنه و تکفیر هست
صفحهٔ ۴۲
وسعت حوزهٔ مفاهیم و تعابیر و نیز جسارت ستودنی علاّمه بلخی در ذهن و زبان، هم از بدایع شعر اوست. این شعر به تمام معنی آینهٔ شخصیت شاعر است و هم بدین سبب همهٔ ابعاد آن شخصیت بزرگ و چندبُعدی، در آن جلوه مییابد. در نظرگاه این شاعر، هیچ واژه، هیچ موضوع و هیچ تفکّری غیرشعری نیست و بدینگونه آثار او در محتوا و گاه زبان چنان گستردگیای یافته که در شعر معاصر افغانستان کمسابقه است. او در ریزترین مسایل سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی نظر دارد و میکوشد هرآنچه دربارهٔ جامعه خویش گفتنی میداند، بگوید (و البته گاه بدون ملاحظهٔ جنبههای هنری و شعری کلام). این چند بیت پراکنده که مشتیاند از خروار مضامین مختلف در شعر او، حکایتگر خوبی از این جسارت و نوآوری هستند، چیزی که از هممسلکان شهید بلخی در آن روزگار بعید و حتی ناممکن مینموده:
ای جوان! راست برو، راست بنه طرف کلاه
راست شو دلبر آزادی و جمهوریخواه
صفحهٔ ۲۲۳
بشر را زیر پا کشتند زین کیهاننوردیها
مسیحای فلک بر فکر این دانشوران گرید
صفحهٔ ۱۲۷
شد باعث تباهی عالم اتوم او[۹]
از فکر اوست جامعه در ماتم و ثکال
صفحهٔ ۱۷۰
از مرهم فاشیست نشد زخم بشر به
قصاب بهفکر پی[۱۰] و بز در غم جان است
صفحهٔ ۸۴
سرمایه رود جمله پی پودَر و سرخاب
تضییع جمال بشر از علّت جهل است
صفحهٔ ۵۴
جسارت و قدرت اعتراض شهید بلخی هم شعرش سخت ستودنی است. البته این از ویژگیهای شخصیت اوست و باید در مباحث دیگری بدان پرداخت، امّا اینجا به تجلّی آن در شعرش میتوان اشاره کرد. او شاعری است با تفکّر و معتقداتی والا و پشتوانهای محکم از اندیشه و ایمان اسلامی، پس هرآنچه میگوید با اتکا بر همان اندیشههاست نه سنّتهای شعری گذشتهٔ ما. این استقلال رأی و اعتمادبهنفس، باعث شده او از رویارویی با باورهای رایج در جامعه هم باکی نداشته باشد، مثلاً در بیت:
فیض روحالقدس از همّت خود داشت مسیح
گام بردار، دم از عیسی مریم مطلب
صفحهٔ ۲۷
تعریضی دارد به این بیت معروف حافظ:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد[۱۱]
و یا در این دو بیت، سخت بر روحانیون درباری یا عقبمانده میتازد:
کشف و زهد تو طرفدار ندارد، زاهد!
پرتو مشعل علم آمد و اوهام گذشت
شرم کن شیخ! دگر حرف ز اسلام مزن
چه جفاها ز تو بر پیکر اسلام گذشت
صفحهٔ ۴۱
شاید چنین موضعگیریای از سوی یک فرد غیرروحانی چندان سخت نباشد چون حداکثر ممکن است از سوی این گروه رانده شود (و او از آن باکی ندارد) امّا یک عالم روحانی باید خیلی جسارت و تهوّر داشته باشد که عوامفریبان دینی را چنین بکوبد چون ممکن است آنها همه مردم را از او رویگردان کنند[۱۲].
جسارت و موضعمندی شهید بلخی در عالیترین شکلش آنجا خود را نشان میدهد که او با دستگاه حاکمهٔ مملکتش درمیافتد. شعرهای انتقادآمیز نسبت به عملکرد نظام اداری یا اقتصادی کشور را البته دیگر شاعران هم بسیار داشتهاند، امّا اکثر آنان در این مواقع، به انتقادهایی در سطوح پایین و بدون این که دستگاه حاکمه را زیر سؤال ببرد بسنده کردهاند[۱۳]. در مواردی هم که شعرهایی انقلابی سروده شده غالباً بیان شاعر، کلی و بدون تعیین مصداقی مشخص است. ببینید:
نازم آن مشتی که فرق زورمندان بشکند
بشکند دستی که بازوی ضعیفان بشکند
اینجا مرحوم حاجی دهقان سخنی آزاداندیشانه میگوید، امّا کلامش موضعگیری مشخصی علیه کسان خاصّی ندارد. او «زورمند» و «ضعیف» را طوری توصیف نمیکند که نشانهگیری خاصّی بهسمت قدرت حاکمه داشته باشد و بدین لحاظ، این شعر چندان به کسی برنمیخورد؛ ولی طرز کار علاّمه بلخی فرق دارد. او بهجای انتقادهایی سطحی یا موضعگیریهایی کلی، بهطور مستقیم و روشن اصل حکومت مستبدین را هدف میگیرد و باکی هم از این ندارد که این صراحت و جسارتش چهارده سال حبس را در پی داشته باشد:
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکّر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اینجا
… فکرِ مجموع در این قافله، جز حیرت چیست؟
زان که اندر کف یک فرد زمام است اینجا
… بلخیا! نکبت و ادبار ز سستی پیداست
چارهٔ اینهمه یکباره قیام است اینجا
صفحهٔ ۳
در «دیوان بلخی» بیش از سی شعر عاشورایی وجود دارد (علاوه بر بیتهای فراوان دیگری که اشاره به این واقعه دارند) و این البته از یک شاعر روحانی و خطیب بعید نمینماید امّا آنچه جای شگفتی و تحسین دارد، نگرش مثبت، امروزی و جهتدهندهٔ ایشان بر این واقعه است. در روزگاری که او شعر میسرود، کمتر کسی در جامعهٔ ما به ابعاد سیاسی و انقلابی قضیه توجهی داشت. در پندار غالب مردم آن روزگار، عاشورا فقط نمادی بود از مظلومیت؛ و وظیفهٔ مردم دربرابر آن، گریه و زاری و ابراز تأثر. در همین شرایط، این شاعر سرودهاست:
تأسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است
دانشسرای و مکتب اولاد آدم است
صفحهٔ ۷۸
به زیر بار استبداد، یک ساعت نمیماند
اگر پند تو باشد تا قیامت یادی ملّت
صفحهٔ ۵۳
نمیدانیم او این نگرش را از کجا یافته و اصلاً شاید جستوجوی منشأ این افکار در جامعهٔ معاصر شهید بلخی لازم هم نباشد چون خود ایشان دارای آن مایه از بصیرت و دقّت نظر بود که بتواند به ریشههای قیام عاشورا و پیامدهای رهاییبخش آن دست یابد. او حتی پا را فراتر از این هم گذاشته و به مصداق «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» وضعیت جامعهٔ روزگار خویش را با وضع صحرای کربلا مطابقت داده و چنین وانمود کرده که هماکنون، آن صحنه تجسّم یافته و بلکه تا آخرالزمان ادامه خواهد داشت[۱۴].
به همان مایه که شعر شهید بلخی درگیر با جامعهٔ او و مسایل آن است، از حدیث نفسها و دغدغههای شخصی بهدور مانده و این هم از نوادر شعر امروز است. بیشتر شاعران امروز یا دیروز ما اشارههایی کلی یا جزئی به وضع خویش داشتهاند. شکایت از وضع زندگی شخصی، درگیریهای شخصی شاعر با دیگران، مفاخرهها، مطایبهها، شعرهای اخوانیه و شعرهای حبسیّه (برای آنان که ایّامی را در زندان بودهاند) از مضامین معمول شعر ما هستند ولی جالب این که شعر علاّمه بلخی سخت از این مضامین بری است. او ابلاغ پیام ـ آن هم نه پیامی شخصی بلکه پیامی مردمی و انسانی ـ را اساس کار قرار داده و به همین لحاظ حتی در شعرهای مناسبتی یا احیاناً سفارشی هم پس از چند کلامی برمیگردد بر سر حرفهای خودش[۱۵] و مهمتر از همه، او چهارده سال تمام در زندان ـ و آن هم زندان قرون وسطایی دهمزنگ ـ بهسر برده ولی حتی یک شعر حبسیّه ندارد درحالیکه مثلاً خاقانی شروانی در طول زندگیاش یک بار و آن هم چند ماهی به زندان افتاد و هماکنون چند قصیدهٔ بلند و بالا در وصف و شکایت از زندان از او باقی است. علاّمه بلخی حتی در موارد نادری هم که از زندان سخن میگوید، کلامش نه در مقام ناله و زاری، بلکه از روی افتخار و صبوری است:
به بلخی این نصیحت خوش اثر کرد
از آن بعدش به زندان اتصال است
صفحهٔ ۷۹
صبور باش که حبست نصیب آمده، بلخی!
شمردهاند تو را هم ز آل موسی کاظم
صفحهٔ ۱۹۱
نمیتوان نگرش بر محتوای شعر علاّمه بلخی را بدون اشاره به یک نکته بهپایان برد و آن، هدایتگری و تحرکبخشی آن است. این مهم را در شعر همگان نمیتوان یافت. بسیاریها، از وضعیت موجود شکایت میکنند ولی وضعیت موعودی را نشان نمیدهند و بلکه گاه آنقدر خویش را در چنبرهها محصور میبینند که راه بیرونشدی از آن نمییابند. در اینگونه شعرها، شکایتها غالباً کلّی است و حتی گاه تنها کسی که مقصر قلمداد میشود، چرخ غدّار و فلک کینهکار است؛ ولی شعر بلخی از لونی دیگر است؛ هم گره را نشان میدهد و هم راه بازکردنش را. منشأ زشتیها را مییابد، با آن درمیافتد و ما را نیز به مبارزه دعوت میکند؛ دعوتی همراه با تشویق به همّت و تلاش.
کس نیابی که مدد خواهی و منّت ننهد
آنچه از خویش توان یافت، ز عالم مطلب
اشکِ حسرت ندهد سود که ماندیم عقب
چارهٔ تنبلی از دیدهٔ پُرنم مطلب
غیرت آن است که یا مرگ یا قامت راست
طی این بادیه زین رفتنِ خمخم مطلب
صفحهٔ ۲۷
ب: در نگرش صوری
در قصیدهٔ «شب دیجور» یعنی یکی از معروفترین شعرهای علاّمه بلخی که بهنوعی جامع همه حرفهای این شاعر است، این دو بیت را میخوانیم:
ای ادبپیشهٔ نقاد! تو عذرم بپذیر
زان که تب فکر مرا برده به جولان امشب
جسم، زندانی و طبع است به صحرای جنون
تب بود طبع مرا سلسله جنبان امشب
صفحهٔ ۳۸
این تنها جایی است که ایشان به داوری دربارهٔ شعر خودش مینشیند. او از ادبپیشهٔ نقاد میخواهد عذرش را بپذیرد؛ چرا؟ چون خود میداند که این شعرها با معیارهای ادبپیشگان چندان سازگار نیست. ما این دو بیت را نقل کردیم تا در خویش این آمادگی را ایجاد کرده باشیم که با کاستیهای احتمالی در شعر ایشان ـ البته بنا بر معیارهای ادبی ـ روبهرو شویم و این واقعیتِ نهچندان خوشایند را دریابیم که در اینجا با بدایع صوری بسیاری روبهرو نیستیم بلکه گاهی نابرابری دو کفهٔ لفظ و معنی بهنحو چشمگیری خود را نشان میدهد.
ما در آغاز این نوشته، از عدم ارتباط شهید بلخی با محافل ادبی آن روزگار و محرومیت نسبی ایشان از مطالعه و تحقیق در زمینهٔ ادبیات سخن گفتیم و نیز گفتیم که این محرومیتِ خود خواسته، این شاعر را از آفات و ضایعاتی که یک شاعر حرفهای را تهدید میکند دور داشته امّا هرقدر در محتوا یاریگر او بوده، در صورتِ شعر، از تواناییهای بالای هنری بینصیبش کردهاست. شاید کسانی این عدم تعادل صورت و معنی در شعر ایشان را عیبی ندانند و بگویند: «اگر هدف از شعر، انتقال اندیشهها و احساسات شاعر است، دیگر چرا باید نگران صورت و تکنیکهای شعری بود؟» ما هم در بخشی از این سخن یعنی اهمیت و اولویّت معانی، با این دوستان همداستانیم ولی سخن در این است که آن معانی اگر با صورتی غیرهنری و بدون آرایشهای تصویری و بیانی ارائه شوند، نه تأثیر بسیاری خواهند داشت و نه جاودانگی چندانی. اصولاً اگر انتقال معانی تنها و تنها هدف کلام باشد که نیازی به شعر نداریم. شعر آمده برای این که معانی را تأثیر و ماندگاری بخشد و اگر نه این است، چرا شاعران به مقاله یا سخنرانی متوسّل نشوند؟ ما مدافع تز «هنر برای هنر» نیستیم ولی حداقل به نظریهٔ «هنر برای تفکّر و عواطف» باورمندیم (چیزی که در شعر شهید بلخی از جهت هنری نمود چندانی نیافته). اگر شعر علاّمه بلخی از آراستگیهای زبانی و تصویری حتی در حد مرحوم استاد خلیلی (که آن هم حدّ بسیار بالایی نیست[۱۶]) برخوردار بود شاید اگر نه در میان جهانیان لااقل در بین فارسیزبانان امروز جایگاهی ویژه داشت، چون از حق نباید گذشت دردمندانهتر و متفکّرانهتر از آثار بیشتر شاعران معاصر افغانستان است. ما بعداً به بعضی هنرمندیهای علاّمه بلخی که همچون جرقّههایی امیدوارکننده ولی اندک در میان آن پنجهزار بیت خود را نشان میدهند، اشاره خواهیم کرد ولی اکنون باید فهرستوار به بعضی کاستیهای تکنیکی شعر ایشان اشاره کنیم تا هم جانب انصاف را در قضاوت میان لفظ و معنای شعر ایشان نگه داشته باشیم و هم آنچه گفتیم، مستدل شده باشد.
۱ـ صراحت و کمتوجهی به بیان غیرمستقیم
اگر بگوییم آشکارترین و بلکه مهمترین وجه افتراق شعر و نظم همین است، خطا نگفتهایم. اصولاً منطق بیان شاعرانه، بیان یک عبارت بهصورت جزئی و ارادهٔ معنایی کلی از آن است. اولین کار یک شاعر نیز باید همین باشد، یعنی اختیار بیانی که در ظاهر به یک معنای محدود اشاره کند و در باطن خویش به معانی عمیق و گستردهای ناظر باشد. وقتی حافظ میگوید:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها[۱۷]
ظاهر کلامش حکایتی واقعی از احوال یک غریق دریاست و با همین ظاهر هم، شعر معنایی دارد ولی وقتی موج و گرداب را به معانی مجازی آنها در نظر گیریم، مفهوم شعر گستردهتر از یک واقعهٔ عینی میشود. این بیت در معنای باطنی خود میتواند زبان حال یک گروه درمانده ـ چه از فقر، چه از مشکلات اجتماعی و چه از هزارویک چیز دیگر ـ باشد. اینجاست که شعر از حد یک رخداد مقطعی فراتر میرود و برای انسانهای بیشماری در زمانهای بسیاری مصداق مییابد. این، یک بیان غیرمستقیم است و البته شهید بلخی هم در مواردی غیرمستقیم سخن گفته:
مگر از صحنهٔ بستان طبیعت دوریم
پخته شد میوهٔ هر کشور و خام است اینجا
صفحهٔ ۳
اینجا، منظور از میوه و بستان، همان معانی واقعی این واژگان نیست و شاعر از خامماندن سیب و ناک و انگور (مثلاً) شکایت نمیکند. هم مراد از میوه چیز دیگری است، هم از بستان و هم از پخته و خام. اینجا باطن کلام با ظاهر آن فرق دارد و از آن فراتر و گستردهتر است امّا افسوس که از اینگونه شاعرانه سخنگفتن را در آثار ایشان بسیار نمیتوان یافت و صراحت بسیار، به بعضی شعرهای این شاعر، حالت «خطابهٔ منظوم» داده، ببینید:
پیرو احکام قرآنیم و باشد از یقین
حامی احکام قرآن خون و استقلال ما
ما مسلمانیم و از راه اخوت بودهاست
پشتگرم هر مسلمان خون و استقلال ما
صفحهٔ ۶
۲ـ ضعف تخیل
فقر تخیّل شاید روی دیگری از سکّهٔ «صراحت بیان» باشد چون خیال، کشف رابطههای شاعرانه بین پدیدهها و اتّخاذ بیانی غیرواقعی برمبنای آن رابطههاست و از این زاویه، میتوان گفت اگر خیالی در کار نباشد، منطق کلام همان منطق نثر خواهد بود یعنی صراحت کامل.
علاّمه بلخی در شعرش نشان میدهد که توجهی فطری به تصویرسازی دارد و گاه البته تصاویر زیبایی هم ارائه میکند[۱۸] ولی با یک ارزیابی آماری، خواهیم دید خیال چندان جایی در شعر ایشان ندارد یعنی یا کلام فاقد هرگونه تصویری است یا تصاویری دارد قدیمی و کلیشهای که درواقع صورتِ بازسازیشدهٔ تصاویر شعر قدمایند[۱۹]. نشانههای بسیاری از کشفهای شاعرانه در حوزهٔ خیال دیده نمیشود و اغلب تصویرها از رهگذر همنشینی غیرمعمول کلمات ایجاد شدهاند و این ارزش هنری بسیاری ندارد، هرچند خالی از ارزشی هم نیست. برای روشنترشدن مطلب، خوب است چند بیت از یک شعر معروف علاّمه بلخی را با چند بیت از استاد خلیلی مقایسه کنیم:
از علاّمه بلخی:
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکّر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اینجا
مگر از صحنهٔ بستان طبیعت دوریم
پخته شد میوهٔ هر کشور و خام است اینجا
دیگران را به جلو سبقت دانش به دوام
رفتن ما به عقب هم به دوام است اینجا
بلخیا! نکبت و ادبار ز سستی پیداست
چارهٔ اینهمه، یکبار قیام است اینجا
صفحهٔ ۳
و از استاد خلیلی:
کشوری دیدم تا حلق فرورفته به قرض
همچو شیری که فرو مانده میان لجنا
قرض بر گردن آن حلقه شده چون زنجیر
سود پیچیده به هر مفصل آن چون رسنا
روشنا روز وی از شام سیه تاریتر
بسکه شد جهل بر آن سایهفکن در زمنا
سبزهاش تر شده از گریهٔ فرزند یتیم
گل آن سرخ ز خوناب دل پیرزنا
تا کند بلع هرآن مایه که اندوختهاست
افعی فقر، ز هر سوی گشوده دهنا[۲۰]
شعر شهید بلخی البته عمیقتر و موضعدارتر است، یعنی اگر استاد خلیلی از وضع نابسامان اقتصاد مملکت میگوید، او فراتر از اینها، اصل حکومت استبدادی را نشانه میگیرد و مردم را به قیام علیه آن فرامیخواند؛ ولی آنگاه که بحث تخیّل بهمیان میآید، سطح دو شعر را بسیار متفاوت مییابیم یعنی استاد خلیلی سعی کرده در هر بیت، حرفش را با تشبیهی بیاراید و حسّ زیباییطلبی خواننده را اقناع کند ولی شهید بلخی هرآنچه گفتنی داشته با صراحت تمام به نظم کشیده به گونهای که جز در بیت سوم، کلام از تخیّل بهرهای ندارد.
۳ـ ضعف نسبی زبان شعر
زبان، وسیلهٔ انتقال ذهنیات شاعر و در واقع تنها ابزاری است که او برای ابراز احساسات و اندیشههایش در اختیار دارد. به همین لحاظ، هم سلامت زبان از نظر درستبودن مفردات اهمیت دارد و هم رسایی آن از نظر قرارگیری درست اجزای جملهها. تازه این سلامت و رسایی، یک شرط ابتدایی است؛ از یک شاعر انتظار میرود علاوه بر آن، از بعضی قابلیتهای ویژهٔ کلام هم برای زیباترشدن شعرش کمک بگیرد. بحث در معیارهای زبان شعر و تکنیکهای مربوطهٔ آن مفصّل است و اینجا نمیتوان مطرحش کرد، فقط همینقدر میتوان گفت که شعر علاّمه بلخی از شگردها و تکنیکهای زبانی برخوردار است امّا اندک و پراکنده. ایشان به زبان شعر هم در حد شاعران حرفهای توجهی نداشته و این را از مطالعهٔ شعرش میتوان دریافت. تنها امتیاز عمده و مثبت زبان ایشان گستردگی واژگانی شگفتآورش است به گونهای که روشن میکند این شاعر حتی از واژگان فرنگی رایج در زبان فارسی هم پرهیزی نداشتهاست چه برسد به کلمات معمول زبان ما.
بس دزد ز کابینه سوی پارلمان شد
از پارلمان لایق کابینه نداریم
صفحهٔ ۱۸۴
امّا بعد از اشاره به این وجه مثبت، کاستیهای زبان شعر ایشان را به این صورت میتوان فهرست کرد: حشوها، نقایص دستوری، بههمریختگی اجزای جمله، عدم وسواس در انتخاب کلمات، انتخاب واژههای از رده خارجشده، شکستگیهای کلمات، نازیبایی ترکیبات و وفور بیش از حدِ واژگان ناآشنای عربی. برای هرکدام از اینها میتوان مثالها آورد که ما فقط به یک بیت اکتفا میکنیم:
وای بر احوال آن خونخوار کاو را بعد مرگ
خلق گویندش که گرگ آکل اکباد مرد
صفحهٔ ۹۲
اینجا، احوال بهجای حال بهکار رفته؛ «ش» کلمهٔ «گویندش» زاید است؛ «که» مصراع دوم زاید است و از همه مهمتر ترکیب ناخوشایند و ناملموس «آکِلِ اکباد» بهمعنی «جگرخوار» سخت به بیت لطمه زدهاست.
۴ ـ برخی نقایص در وزن و قافیه
اینجا نیز حکایت همان است و شکایت همان، هرچند خفیفتر. علاّمه بلخی به گواهی آثارش مهارت کمنظیری در استخدام قافیه داشته و از زیر سنگ هم که شده قافیه پیدا میکردهاست. قصیدهٔ ۲۷۰ بیتی «شب دیجور» (صفحهٔ ۲۸ دیوان) یا قصیدهٔ لامیهٔ «بگرفت دل ز مدرسه و درس و قیلوقال» (صفحهٔ ۱۶۹ دیوان) نشان از ذهن قافیهسنج ایشان دارند. علاوه بر این، او در انتخاب ردیفهای بلند و غیرمعمول هم دستی داشته ولی این کلام ما بدان معنی نخواهد بود که همهٔ قافیهها یا ردیفها بهجا نشسته و نقش خود را بهخوبی بازی میکنند.
در شعر کلاسیک فارسی انتظار میرود که قافیه و ردیف نقطهٔ انفجار بیت باشند یعنی معنی ناتمامی را که در بقیه بیت آمده، ناگهان تمام کنند و بدینگونه، انتظاری را که خوانندهٔ شعر دارد، بهنحو دلپذیری برآورند. در شعر علاّمه بلخی گاه چنین هست و گاه نیست. مثلاً در این دو بیت:
گفتم به شیخ شهر؛ «بگو حق بهسوی کیست؟»
خندید و گفت: «دیده شود زر به جیب کیست»
صفحهٔ ۸۰
عجب کز زنده قدری نیست بلخی در دیار ما
گروهی بعد مرگ ما به مشتی استخوان گرید
صفحهٔ ۱۲۷
قافیههای «زر» و «استخوان» نقشی اساسی در بیت دارند و بدون آنها معنی ناتمام میماند؛ ردیفها هم لازمند و کاملکننده معنی، ولی این بهکارگیری هنرمندانهٔ قافیه و ردیف، همواره رخ نمیدهد بلکه غالباً قافیه و ردیف در شعر ایشان فقط به اقتضای قالب شعر میآیند و کاربردی هنرمندانه ندارند. این گاه در شعرهای طولانی سخت ملالآور میشود. مثلاً ایشان شعری دارد با ردیف «ای قارهپیما» و این ردیف خطابی در چند بیت اول آن خوب جا افتاده امّا در بقیه جاها، زاید یا حداقل کماهمیت بهنظر میآید:
اساس شور و شر، ای قارهپیما!
جهانی را شرر، ای قارهپیما!
به دلها گشته پیدا از نهیبت
بسی خوف و خطر، ای قارهپیما!
صفحۀ ۶
و کاستی دیگری که هرچند در «دیوان بلخی» نادر است ولی بهدلیل اهمیتش در شعر کلاسیک باید ذکری از آن داشت، پارهای نقایص وزنی و قافیهای است. بیشتر این نقایص البته در قصیدهٔ «شب دیجور» دیده میشوند و در آن شعر هم ما چندان محق به انتقاد نیستیم چون خود شاعر هم به مشکلاتش واقف بوده و بدان اشاره کرده (ای ادبپیشهٔ نقاد! تو عذرم بپذیر…) امّا در جاهای دیگر، باید این پدیده را حمل بر کمتوجهی ایشان به آراستگیهای ظاهری شعر کرد نه عدم تسلّط بر وزن و قافیه چون همانگونه که گفتیم، این نقصها اندکند و شاید در یک درصد ابیات رخ داده باشند و بس.
امّا از یک جلوهٔ نسبتاً درخشان در موسیقی شعر شهید بلخی نباید غافل ماند و آن، توجه خوب به دو نوع دیگر موسیقی یعنی تناسبهای لفظی و معنایی (موسیقی داخلی و معنوی) است. این تناسبها که غالباً در خدمت معنی شعر هم قرار گرفتهاند، توانستهاند تا حدودی فقر تکنیک آن را بپوشانند. در کنار اینها، بعضی شگردهای زبانی نظیر استفاده از ضربالمثلها یا کاربردهای ویژهٔ کلمات را هم باید ذکر کرد که متأسفانه اندکند امّا نشانگر این واقعیت که شاعر تواناییهای بسیاری در تکنیک شعر داشته ولی از بد روزگار، این توان بالقوّه کمتر به فعلیت رسیدهاست. بههرحال این هم چند مثال از تناسبهای لفظی و معنوی و دیگر شگردهای زبانی:
از خون کامجویان لوح مزار نقش است
در راه کام مردن به از زکام مردن
صفحهٔ ۲۰۶
به مسجد چند میخوانی نمازِ با ریا، زاهد
که نقش بوریا بر آن نمازِ با ریا خندد
صفحهٔ ۱۱۶
گه به خاک آمده ز افلاک، گهی باز رود
روح را نام روان شد چو روان سفر است
صفحهٔ ۴۲
فخرِ دنیای دگر فرهنگ شد
«فرّ» ما بردی، تو ماندستی و «هنگ»
صفحهٔ ۱۶۲
ای که بر ما تو روادارِ چنین سرمایی!
ما روادار تو را گرمی نیران امشب
صفحهٔ ۳۴
از دیگر صنایع و بدایع شعری، در دیوان علاّمه بلخی اثر چندانی نمیتوان یافت. این اگر در شعر کسی دیگر رخ داده بود، جای شگفتی و تأسف نداشت امّا ایشان نشان داده در تکنیک شعر توانایی بالقوهٔ بسیاری داشته و اقبال کم او به آراستگیهای صوری شعر، جامعه ما را از یک شاعر دردمند و مبارز و در عین حال صاحب سبک و تکنیک محروم ساختهاست. این عالِم برجسته و بیدار با آنهمه اطلاعاتی که از فرهنگ اسلامی داشت، میتوانست غنای چشمگیری به درونمایهٔ شعرش ببخشد ولی متأسفانه به تلمیحاتی معدود و پراکنده ـ آن هم به داستانهای معروف و مکرّری چون لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد ـ اکتفا کرده و در موارد نادری هم که ذخایر علمیاش را به کمک گرفته، نتوانسته بدان معارف رنگ شعر بزند و حاصل کار، غالباً اثری شده خشک، سنگین و دور از هنجارهای طبیعی شعر ما:
سبّوح گفت هر سر مویم به یاد او
سبحان من توحّد بالعزّ والمعال
شد کام جان معطّرم از نفخهٔ صبا
انی اشمّ رایحه المسک والغوال
آن دم که محو او شدم و رستم از خودی
آمد سروشِ هاتفِ غیبم که: «هان! ببال
این دستگاه خلقت و این مجمع حِکَم
از بهر توست، راه مده بر خود اختلال»
صفحهٔ ۱۷۱
پس از این تفصیلات، اگر بخواهیم سیمایی از «بلخی شاعر» ترسیم کنیم، شاعری پردرد، اندیشمند و جانباخته خواهد بود که توانِ هنریاش را فدای خدمت به ملّتش کردهاست. برای او سخت نبود با کمی کوتاهآمدن در برابر رژیم و کمی کنارهگیری از مبارزه و پرداختن بیشتر به هنرش، شاعری بسیار پرآوازه و ماندگار و افتخارآفرین نه تنها برای ملّت ما، که برای همهٔ قلمرو زبان فارسی باشد، ولی آیا در آن صورت، خدمت بیشتری به جامعهاش کرده بود؟ در این باید شک داشت.
شک نداریم که علاّمه بلخی در بین شاعران معاصر کشور ما چهرهای شاخص و برجسته است امّا آیا این برجستگی به گونهای هست که بتوان شعرش را از هر جهت سرمشق نسلهای بعدی دانست؟ شاید در حوزهٔ محتوا و منش شاعرانه بله، امّا در عرصهٔ تکنیک و تواناییهای هنری، نهتنها ایشان بلکه هیچیک از استادان آن نسل این توفیق را نیافتند و در این چندان هم مقصر نیستند مخصوصاً علاّمه بلخی که سالهای سال از هر وسیلهای برای رشد شعرش بیبهره بودهاست. ما نمیتوانیم از او انتظاری را داشته باشیم که از استاد خلیلالله خلیلی در جامعهٔ افغانستان یا مثلاً مرحوم شهریار در جامعهٔ ایران داشتیم و به همین ترتیب، نمیتوانیم مدعی شویم که با یک قلّهٔ شعری سروکار داریم. این کمتوفیقی نه برای آن بزرگوار بلکه برای جامعهٔ ماست که در آن بلخیِ آزاداندیش، توانا و خوشذوق چهارده سال تمام حتی از امکانات اوّلیهٔ نوشتن هم محروم میشود[۲۱] و برخی چاپلوسان کممایه و بیاحساس، از همهٔ امکانات مادی و معنوی برخوردار؛ نه آنان به جایی میرسند و نه او را مجال میدهند، همانان که شاعر زنداننشین ما اینگونه از آنها مینالد:
همگی خیر، ولی داد از آن دلکجکان
خاصه آن شاهپرستانِ تملّقگر شاه
دست بر سینه کج و هم سر و گردن شده کج
کج سراید که همین بنده غلام درگاه
گاه گوید که قَدَر قدرت و کیوان رفعت
گه نویسد به جراید؛ «شه اسلامپناه»
بُوَد از جورِ همین نفسپرستانِ دغل
که گروهی شده زندانی و افتاده به چاه
صادقان را همه در جرم خیانت بندند
که فلان گفت فلان روز زغال است سیاه
صفحهٔ ۲۲۳
و کلام آخر این که هرچند شاعر جوان امروز ما ملزم به پیروی از سبک و سیاق هنری شعر شهید بلخی نیست حداقل در این ملزم است که آن دلسوختهٔ ملّت را بشناسد، به دیگران بشناساند و میراث عظیم فکری او را پاس بدارد.
پینوشتها
[۱]ـ دیوان بلخی، اثر سیداسماعیل بلخی، جلد اول، چاپ اول، ارگان نشراتی سیدجمالالدّین حسینی، تهران ۱۳۶۸، صفحهٔ ۲۰۲.
[۲]ـ البته به احتمال قوی سهم عمده را خانواده داشتهاند ولی در مقدمهٔ کتاب، هیچ اشارهای به آنها و دیگر کسانی که دستنوشتهها را در اختیار ناشر گذاشتهاند نشده درحالیکه از جهت حفظ سندیت کتاب، ذکر اسم آن افراد و از جهت قدرشناسی، تشکری از آنها در مقدمه کتاب لازم بود.
[۳]ـ پدربزرگ
[۴]ـ پدرکلان مادری علاّمه بلخی، سیدقاسم خواجه نام داشته و دیوانی بهصورت دستنویس از او باقی است.
[۵]ـ دیوان بلخی، صفحهٔ ۸۱
[۶]ـ در سخنرانیای که در سال ۱۳۴۷ در جمع روحانیون مشهد در مدرسهٔ عبّاسقلیخان این شهر ایراد شده و متن آن بارها به چاپ رسیدهاست.
[۷]ـ این رقم تقریباً برابر است با تعداد ابیات سرودهشده بهوسیله مولانا جلالالدّین بلخی یا عبدالقادر بیدل که از پرکارترین شاعران فارسی بودهاند.
[۸]ـ در این کتاب فقط همین مقدار از آثار ایشان دیده میشود و بقیه شعرها احتمالاً از بین رفته یا بهدست گردآورندگان نرسیدهاند.
[۹]ـ «اتوم» در تلفّظ افغانستان همان «اتم» است و اینجا شاعر به انشتین اشاره دارد.
[۱۰]ـ همان پیه است در تلفّظ افغانستان
[۱۱]ـ دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، به کوشش عبدالکریم جربزهدار، چاپ پنجم، اساطیر، تهران ۱۳۷۴، صفحهٔ ۱۷۱
[۱۲]ـ البته شهید بلخی از سنگاندازیهای این گروه بینصیب نمانده و برخی از متحجرین، عنادهایی آشکار یا پنهان با او داشتهاند.
[۱۳]ـ نظیر شعرهایی که مرحوم استاد خلیلی و دیگران در شکایت از بوروکراسی یا رشوهخواری یا وضع مطبوعات کشور داشتهاند.
[۱۴]ـ دیوان بلخی، صفحهٔ ۲۱۱
[۱۵]ـ برای نمونه نگاه کنید شعر بهاریهٔ صفحه ۱۱ دیوان ایشان را.
[۱۶]ـ شعر مرحوم خلیلی نیز ـ علیرغم همهٔ احترامی که به شخصیت ادبی و علمی ایشان قائلیم ـ جای چندوچون دارد که شاید در مجال دیگری بدان پرداخته شود. ما از آن روی شعر ایشان را مبنای مقایسه قرار دادهایم که از تعادلی نسبی در لفظ و معنا برخوردار است و در عین حال، بیشترین شهرت را در میان شاعران کلاسیکسرای افغانستانِ امروز از آن خود کردهاست.
[۱۷]ـ دیوان حافظ، صفحهٔ ۹۷
[۱۸]ـ نظیر این بیتها که انصافاً توصیف خوبی از سرمای زمستان در زندانند:
بانگ یک هیبت سرما چو برآمد به سحر
مانده در راه گلو بانگ خروسان امشب
اسپ تازی شده راضی که دهد زین و لجام
گیرد از خر به گرو یک جل و پالان امشب
گر جهان پر شود از آدم و شیطان، سرما
بوالبشر را ندهد فرصت عصیان امشب
صفحهٔ ۳۰
[۱۹]ـ نظیر این ابیات که تصاویر آنها را بارها در شعر دیگران دیدهایم:
لب لعل تو یاقوت است و یاقوت است مرجان را؟
دو چشمان تو بادام است یا دام است مرغان را؟
دو زلفین تو زنجیر است اندر پای مشتاقان
و یا تاریکی کفر است پوشانیده ایمان را؟ صفحهٔ ۱۲
[۲۰]ـ مجموعه اشعار خلیلالله خلیلی، به کوشش مهدی مداینی، چاپ دوّم، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه، تهران ۱۳۷۲، صفحهٔ ۳۹
[۲۱]ـ شهید بلخی در زندان، شعرهایش را بر روی تکههای کاغذ روزنامه یا پاکت چای و سیگار مینوشته و مخفیانه به بیرون میفرستادهاست. به روایت خانوادهٔ ایشان.
- محمد کاظم کاظمی