ادامه
عمل بیشتر از حقیقت خبر میدهد
از آغوش پیمانهای نظامی تا معراج «جنگ سرد» جهانی
۴ ـ بریتانیا بلافاصله پس از پیدایش پاکستان به دنبال ایجاد بلوکهای نظامی نام نهاد دفاعی در منطقه راه افتاد. نخستین پیمان نظامی را که با عضویت پاکستان به وجود آورد؛ «پیمان بغداد» یا «سیاتو» بود که در آن ایران شاهنشاهی و عراق و ترکیه هم شامل ساخته شده بودند. گرچه این پیمان اهداف کثیر داشت ولی مسلماً سرِپا گیری مولود ناقص الخلقه و نامشروع پاکستان یکی از آماجهای چند فوریتهٔ آن بود. این پیمان با وقوع انقلاب در عراق و اعدام سلطان مستبد آن که نوکر بریتانیا بود؛ در ۱۹۵۸ ازهم پاشید.
تا این زمان نقش ایالات متحدهٔ آمریکا نیز در منطقه بالاگرفته بود و این بار بریتانیا به اتفاق ایالات متحده پیمان نظامی گستردهتری را سرهم کرده و پاکستانِ نازپروردهٔ خودش را در آغوش آن قرار داد:
«پکت سازمان دفاعی مرکزی ـ سینتو»! که بر اساس آن ایالات متحده، بریتانیا، ترکیه، ایران سلطنتی ضمن سایر مقاصد شوم، تولیت و محافظت پاکستان را به عهده گرفتند.
ضمناً ناف پاکستان از طریق سازمان دفاعی جنوب شرق آسیا و تشکیلات مشابه دیگرهم به غرب بسته شد. ۵
یکی از مقاصد این نظامیگریها آرایشهای «جنگ سرد» و ایجاد دژهای دفاعی برای حفظ منافع غارتگرانهٔ استعماری بریتانیا و ایالات متحده در حوزه خلیج فارس و کُل شرق میانه بود.
ناگفته نماند که پاکستان حتی در رسمیات به درجهٔ هند از بریتانیا مستقل نشده بود و به حساب «دومینیون» قانوناً وابستهٔ تاج و تخت بریتانیا باقی بوده اصلاً تمامی قوانین و طرز ادارهٔ انگلیس در آن سلطه و جریان داشت؛ در حالیکه هندوستان تمام زنجیرهای وابسته گی را پاره کرده صرف به حیث عضو کامنولیت یا «مشترک المنافع» علایق اقتصادی متقابل خود را بر حال نگه داشته بود.
(بر هر فرزند افغانستان که مظلومترین و فریب خوردهترین قربانی جنگ سرد است؛ فرض میباشد که «جنگ سرد» را همهجانبه مطالعه کند و بشناسد وهمچنان بر هر فرد اُمت دیانت ملکوتی اسلام محمدی و ابوذری... که به علت بازیچه قرار گرفتن «اسلام» در جنگ سرد؛ بدترین ضربات مادی و معنوی و حیثیتی و اخلاقی را متحمل شده است و متأسفانه عواقب آن با وخامت ادامه دارد؛ عین وجیبه نافذ است!
فقط به اختصار عرض میکنم که «جنگ سرد» جنگ چندین جانبه بین بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و بلوک غرب به رهبری ایالات متحدهٔ آمریکا بود؛ که با وصف مسابقهٔ جنون آمیز تسلیحاتی و ملیتاریزم بی قیضه و لگام؛ صرف خود از سلاح گرم علیه یگدیگر استفاده نمیکردند و عمدتاً کشورها و نیروهای اجیر را به نمایندگی از خود به میدانهای نبرد گرم میکشاندند.
جنگ ویتنام، جنگ کره، حوادث آمریکای لاتین و آفریقا، کودتاهای نظامی، آشوبهای داخلی و مرزی (نظیر تصادمات پاکستان و هندوستان)، تروریزم دولتی و غیردولتی و.. و.. و... قصابیهای دهشتناک در الجزایر، راوندا ... و بالاخره انقلاب و انفلاق و جنگ و جهاد! افغانستان یا کاملاً تبارزاتی از جنگ سرد بودند و یا جنگ سرد آنها را آلوده و فاسد و خونینتر و وحشیانه تر ساخت.
جنگ سرد یعنی مخاصمت ایدیولوژیکی و آشتی ناپذیری منافع و مطامع در سطح جهان اساساً پیش از جنگ جهانی دوم میان اتحاد شوروی و غرب وجود داشت؛ ولی بلای فاشیزم در جنگ دوم جهانی، دامن غرب و شرق را به یکسان گرفت. بدین لحاظ هردو بلوک بر علیه فاشیزم مؤقتاً اتفاق کردند و با سرکوبی دادن فاشیزم؛ المان مغلوب شده، اروپا و سایر مناطق دنیا را به شیوهٔ غنائیم جنگی میان خود قسمت نمودند.
اما این پایان کار نبود و بلافاصله جنگ سرد که «مک کارتیزم» هم خوانده میشود، از سرگرفته شد و روزتا روز حدت و شدت یافته رفت.
جهات ماتریالیستی ایدیولوژی اتحاد شوروی، برنامههای دین زدایی استالینیستی و نیزعقب ماندگی سواد دینی و سیاسی «دنیای اسلام» باعث شد که غرب این دین مبین و پیروان ساده و منابع و منافع آنانرا به ابزار سیاست و به سلاح فوقالعاده مهم خود درجنگ سرد مبدل کند)
و اما به طور مقایسه ناپذیر با پاکستان، هندوستان که چون صخرههای هیمالیا بر قدرت ذاتی و مردمی و برصدق و صفا و خرد و فراست زعما و پیشاهنگان سیاسی ـ مدنی خویش متکی بود، از انسلاک به هردو بلوک متخاصم جهانی دخیل در جنگ سرد اجتناب ورزیده مبتکر نهضت انسانی و شرافتمندانهٔ «عدم انسلاک» شد و افتخار تاریخی دیگری آفرید!
درخت ذقوم حاصل خرما نمیدهد
۵ ـ خوشبختانه تمدن و فرهنگ اسلامی شخصیتهای مرجع فراوانی به بشریت تقدیم کرده است. از این جمله است علامه سید جمال الدین افغانی.
سید جمال الدین همانند خورشید، خود جوشید و خود درخشید، اورا کسی نساخت و رهبری و رهنمایی استقامت دهنده و چوکاتی نکرد.
شیوهٔ مبارزاتی سید جمال الدین که قسماً از بالا یعنی از طریق اعمال تأثیر برحکومات و در خوف و رجا قراردادن حاکمان بومی و استعماری به جهت انجام اصلاحات و اعتنا به حق و حقوق تودههای مسلمان است، ویژهٔ شخصیت مقتدر و پر اتوریتهٔ منحصر به فرد او و منطبق بر امکانات و شرایط زمان او بود و نتایج درخشانی هم به بار آورد؛ ولی این حکم لزوماً و بدون نقد و بررسی بر شاگردان و پیروان و خاصتاً مدعیان کذاب پیروی این ابرمرد؛ صدق نمیکند. متأسفانه به ویژه به استناد اعمال و رفتار مدعیان پیروی از علامه سید جمال الدین، عدهای از مستشرقان و مؤرخان و نویسندگان و ژورنالیستان اینجا و آنجا به خطا رفتهاند و راجع به این ابرمرد شرق قضاوتهای غیر منصفانهای کردهاند. از این جمله است قضاوت رابرت درایفوس ژورنالیست معروف غربی در کتاب خیلی با ارزش و سرشار از حقایق او «DEVIL’S GAME» که به فارسی «بازی شیطان» و «بازی شیطانی» ترجمه شده است.
فکر میکنم ترجمهها هم خود جای تأمل دارد و لذا باید بسیار هوشیارانه مورد مطالعه قرار گیرد. ۶
فقه و احکام سچهٔ اسلام میآموزد که در موقع قضاوت؛ کس مجاز نیست احساسات، عواطف و پیشداوریهایش را در قضاوت دخیل سازد. قضاوت کنندهٔ مسلمان مکلف است در محکوم کردن بهترین عزیزان خود، حینیکه مجرم اند، تعلل نکند ولو این محکومیت به قصاص و اعدام او باشد.
فقه اسلامی و به تبع آن قوانین جزایی معتبر به همین دلیل و به خاطر تسهیل کار قضاوت؛ قضات را به درجاتی از رسیده گی به اتهامات اقارب ایشان منع و منفک نموده است ولی در هرحال مطلقاً ناممکن است که قضات نسبت به متهمان محکوم قرار گیرنده؛ عواطفی نداشته باشند؛ لذا آنان در مسند قضاوت فقط حکم شرع و عدل را بائیست اجرا کنند و سپس به حال محکوم خویش گریه و مویه نموده خویشتن را سبک سازند.
از همین نظر قضاوت در اسلام راستین سختترین کار است و خیلی از بزرگان ما از بدوش گرفتن عهدهٔ قاضی به وحشت میافتادهاند!
روی چنین اساسات است که من در مورد علامه سید جمال الدین چنین نظر دارم و مزیداً از محترم رابرت درایفوس مصرانه میطلبم که دربارهٔ بیشتر تحقیق و تفکر نماید و یقین دارم که بالاخره تغییر نظر خواهد داد و این نقیصهٔ جدی در کتاب خود را تصحیح خواهد کرد و در نتیجه قدر و منزلت خودش و کتابش چند برابر افزایش خواهد یافت؛ و چنین است متکای انتقاد من بر علامه اقبال که بالنوبه در فلسفه و عرفان و شعر و ادبیات مرجع میباشد نه کمتر؛ ولی با تأسف که خبط تاریخی اش را در پروژهٔ پاکستان؛ نمیتوان توجیه کرد!
شما دلایل طرحِ گویا بیرحمانهٔ موارد کلیدی در قسمت اول عرایض این حقیر را نیز در همین اصول و اساسات خواهید یافت!
اینها را به خاطری یاد آور شدم که به نامهٔ اعمال از درون پاکستان رسیدهایم.
مسلم است که درخت ذقوم حاصل خرما نمیدهد و گندم از گندم میروید و جو زجو.
انگلیس و غرب در پناه پیمانهای نظامی و کمکهای بیدریغ لوژیستیکی و تسلیحاتی و استخباراتی پاکستان را گویا به قدرت مطرح منطقه با هفتمین قوای نظامی جهان مبدل کردند و به حیث تنها کشور اسلامی! دنیا از «موهبت» سلاح هستهای هم برخوردارش ساختند و مقابلتاً از آن وسیعاً استحصال ثمرات و برکات نمودند.
به راستی هم نقشی که پاکستان در جنگ سرد برای غرب ایفا کرد با بعضی لابراتوارها و سفاین فضایی قابل مقایسه است که برای یکی دو سال و یکی دو مأموریت طراحی میشوند ولی برای دهها سال عمر میکنند و به صدها هدف و برنامهٔ دیگر هم کار میدهند.
تاریخ شاهد است که پاکستان به مجرد پاگیری؛ مدعی رهبری جهان اسلام شد، خود را «قلعهٔ اسلام» خواند و درین جهت اقدامات گوناگونانی را روی دست گرفت و به دلیل اینکه از ناکجا ها!؟ به شدت مساعدت میشد و در همین حال مسلمانان هنوز قادر نبودند کف دست آنرا بخوانند؛ درست در سال دوم عمر خود (۱۹۴۹) «کنگرهٔ مسلمانان جهان !» را در کراچی بر گزار کرد و اجلاس دیگر این کنگره طئ کمتر از دوسال (۱۹۵۱) نیز در عین جای تدویر یافت. ۷
چنانکه در «لویه جرگه» های خود مان شاهد و ناظر هستیم؛ چیزی از آنها به عنوان فیصله بیرون میآید که مدتها قبل از فراخوانی آنها پخته شده و رقم خورده است؛ به عین ترتیب چیزهایی مانند «کنگرهٔ مسلمانان جهان» شوربختانه که نمایشی و فرمایشی بوده و تا تحقق تغییر اساسی اوضاع در جغرافیای سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی «اسلام» و دیگر حصص جهان جز در استثنائات؛ این چنین خواهند بود؛ ولی برخلاف انتظاری که تب و تاب «کنگرهٔ مسلمانان جهان !» ایجاد کرده بود و همین حالا در شما ایجاد کرده است؛ از میان تبلیغات و فضاسازیهای دامنهدار این کنگره؛ کسی از پاکستان رهبری کنندهٔ جهان اسلام! نه؛ بلکه سرکردهٔ مصری کم سن و سال اخوان المسلمین بینالمللی بیرون کشیده شد و برجسته گردید: سعید رمضان داماد ۲۵ سالهٔ حسن البنا پدر اخوان المسلمین به حیث دبیر کل این سازمان جهانی!
در همان وقت نیزهمه کاملاً غول نبودند و از این رو سروصداها در صحنهٔ سیاسی پاکستان پیچید که این کنگره و سازمان را بریتانیا و آمریکا راهاندازی کرده است!
در کمتر از دوسال پس از این جهش محیر العقول بود که سعید رمضان ۲۷ ساله مهمان خاص دوایت ایزنهاور۶۳ ساله پریزیدنت ابرقدرت ایالات متحده آمریکا در کاخ سفید گشت.
گفتنی است که آنوقتها رئیس جمهور آمریکا مانند امروز حیثیت «لنگه کفش» را نداشت و دنیا بر او بسیار بسیار حساب میکرد و در نتیجه مهمانان اینچنینی در کاخ سفید شهرت و اتوریتهٔ جهانی کسب میکردند و دیگر همه بالایشان حساب مینمودند؛ لذا پذیرایی پُر شان و شوکت از سعید رمضان جوان «دبیرکل کنگرهٔ مسلمانان جهان !» توسط ایزنهاورسرقوماندان اعلای ابرقدرت اول جهان به معنای معرفی قوماندان ارشد فرماندهی ارتش «اسلامی !» جنگ سرد و جنگ نفت ... به دنیا بود!
تشریفات و تبلیغات خارقالعاده پیرامون سعید رمضان و در واقع غنائیم تازه یافته امپریالیستی؛ ۹ روز مکمل در دانشگاه پرینستون هم ادامه داشت و آمریکاییها از تمام دنیا در این مراسم مهمانان حضوری فراخوانده بودند.
در دههٔ بعدی پاکستان، خانهٔ دوم سعید رمضان و طبعاً مقر فرماندهی او شد. او توسط رادیوی دولتی پاکستان (قویترین رسانهٔ آنوقت) به تبلیغ و سازماندهی تشکیلات خود در سراسر خاور میانه و فراتر از آن میپرداخت و روابط عمیقی با دولت اسلامی وابسته به غرب پاکستان داشت. از سران این دولت منجمله لیاقت علی خان نخست وزیر وقت پاکستان بر یکی از کتابهای سعید رمضان تقریظ نیز نوشت.
او تنگاتنگ با جماعت اسلامی ابو العلا مودودی کار میکرد و به ابتکار سعید رمضان جماعت اسلامی، فالانژهای نیرومندی را از میان طلاب خشک اندیش سازمان داد که علیه جوانان آزاد اندیش و دیگر اندیش به مثابهٔ گارد ضربه عمل میکردند.
این به اصطلاح انجمنهای دانشجویی مسلمان که به زبان اردو IJT خوانده میشدند؛ با الگوی جوخههای فاشیستی موسولینی Squadristi سازمان یافته بودند.
بر علاوه پاکستان منجمله به دلیل کشور نوظهور اسلامی بودن تبدیل به مرکز جذب نظریه پردازان، علما، متکلمان، کاوشگران و سازماندهندگان اسلامی شده بود و تقریباً همه برای سعید رمضان و یارانش «محمول کار» بودند. وی با تشکیلات موازی دیگر به جماعت اسلامی چون مجمع اسلامی پاکستان هم سر و سُر فراوان داشت. ۸
کار جماعت اسلامی و تشکیلات رنگارنک اخوانی (سلفی، وهابی ..) موازی آن چنانکه مقرر بود، رفته رفته بسیار بالاگرفت، آنان با پول بیدریع شیخهای عربی، شرکتهای نفتی و دولتهای غربی به تأسیس شبکه اردوگاههای مخصوص فلانژ پروری تحت پوشش «مدارس علمیهٔ خیریه دینی» پرداختند که بسیار زود شمار آنها از ۳۰ هزار بالا رفت و همزمان حدود یک میلیون جوانان و نوجوانان محتاج یک لقمه نان یا پرورشگاهی یا اطفال روی جاده، کودکان قاچاق شده و نظایر آنها را پوشش میداد.
با وصف این لشکر بالقوه عظیم جهادی هم؛ وقتی پروژهٔ «تلک خرس» جنگ سرد در افغانستان پیاده شد؛ به دستور باداران غربی؛ کشورهای اسلامی! گوش به فرمان؛ دروازههای زندانها را گشودند و بیش از یکصد هزار محکومین به اعدام، مجرمان متکرر و سایر محبوسان را آزاد وهمراه با ریزرفها و داوطلبان دیگر برای جهاد! به افغانستان فرستادند که تحت قوماندهٔ شبکههای همسو با سعید رمضان در آمدند و چون اکثراً عرب بودند به جهادیهای عرب ـ افغان مشهور گشتند.
تنظیمهای اسلامی! هفتگانه؛ دار و دستهٔ القاعده و بالاخره طالبان همه محصول همین جادوها و جمبلهایی هستند که پاکستان (قلعهٔ اسلام!!) به طور سیستماتیک مصدر و منبع و منشاء آنها بود و هست!
سعید رمضان اینگونه به مدد همهجانبهٔ غرب و بیشتربا تختهٔ خیز پاکستان روح حس البنا را به روح مسلط «دنیای اسلام !» در نیمهٔ دوم قرن ۲۰ مبدل کرد و «اسلام» را به ابزار جنگ سرد برای بلوک غرب.
بیشترین کاربرد این ابزار از همان راه پاکستان در درون افغانستان انجام گرفت!
(درین مورد حد اقل کتاب «تلک خرس» دگروال محمد یوسف مسئول مستقیم عملیات جهاد! آی اس آی در یک برههٔ مهم زمانی را باید به دقت و توجه و تعقل هرچه بیشتر خواند !)
تخمین زدن دامنهٔ اهمیت حسن البنا (و به دنبال او سعید رمضان) امکانپذیر نیست. جنگ قرن ۲۱ علیه تروریزم؛ جنگ با حسن البنا و زاد و ولد اوست و پاکستان در این زاد و ولد نقش یک دایهٔ مهم از چند دایهٔ مهربانتر از مادر را ایفا کرده است و هنوز ایفا میکند!
ظاهراً به نظر میرسد که بالاخره دیوی درون «چراغ اله دین» از کنترول جادوگر بزرگ خارج شده باشد و یا ... ؟!!! هرچه هست زمان نشان خواهد داد؛ ولی به چه قیمتی؟؛ خداوند؛ خودش فضل کند!
تکمیله
* سخن بر سر این نیست که حسن البنا و سعید رمضان و همردیفان شان که غالباً به ویژه در اوایل؛ خود را پیروی پر و پا قرص علامه سید جمال الدین هم میخواندند؛ آدمهای ساده و معمولی بودند. نه خیر؛ آنها نیز نبوغ و دها و جاذبه و اتوریتهٔ مخصوص به خود را داشتند و حدوداً نیمی از کارنامههای خود را مدیون همان تواناییهای شخصیتی خود و بیش و کم نیم دیگر را مرهون مساعدتهای «غیبی !» و علنی استعماری و امپریالیستی هستند!
اما ردا و بالاپوش معصومانهٔ علامه سید جمال الدین اصلاً و ابداً به قامت آنان نخوانده است و نمیخواند. علامه سید جمال آنقدرها از شیاطین «بیگانه» نمینالید که از علمای سوء «خودی» مینالید. عجبی نیست که همین علمای سوء بالاخره لباس او را بر تن کرده و بر نام و شهرت و محبوبیت تاریخی او بنای تجارت و خیانت گذاشتند.
آری! وقتی عین کار را با پیامبر بزرگ و جلیل القدر اسلام و حتی با کلام رب العالمین میکنند؛ مورد علامه سید جمال دیگر جای چه تعجب دارد !؟
** اهل فضل و تحقیق میدانند که کنیهٔ «افغانی» برای علامه سید جمال الدین یک مستعار ناگزیر و یک تدبیر سیاسی بوده است؛ ولی نه فقط افغانیها به مفهوم عام بلکه به اصطلاح روشنفکران بیمار و شؤونیست یک اقلیت قومی دیوانه وار کوشیدهاند که علامه را مختص به قوم خود کنند؛ در حالیکه علامه سید جمال الدین در تمامی عمر خود حتی یک کلمه به زبان این باصطلاح قوم پدری سخن نگفته است!
وقتی چنین دروغهای بزرگ، دیده دراییهای جاهلانه، تجارتهای احمقانهٔ سیاسی، عدم شناخت و مغشوشیت افکار و نسبتها در بین همخونان و همکیشان خود سید جمال الدین نسبت به او جاری و ساری و معمول و مرسوم است، دیگر چه جای گله از رابرت درایفورس کاملاً دور و بیگانه و امثال او؛ باقی میماند!؟
علامه سید جمال، چنانکه خود خواسته است؛ اختصاصاً مربوط هیچ قوم و قبیله نباشد، مربوط هیچ واحد اتنیکی و مذهبی نیست و در عین حال از همه گان به یکسان میباشد!
چند فرض و فرضیه و استنتاج و نتیجه
۶ ـ چندی پیش دریک برنامهٔ ستلایتی گوینده به دنبال شرح آنکه ادیان چقدر مورد سوء تعبیر و سوء کاربرد قرار گرفته و این روند؛ صلح و امنیت و عدالت در جهان را برهم زده است؛ گفت: فرض کردن در تعقل ومعرفت و یافتن حقایق بسیار مهم است و به همین اساس بیائید فرض کنیم که فردا ناگهان ادیان همه باهم نباشند؛ وضع دنیا چگونه خواهد شد؟
او به دنبال این فرض نتیجه گرفت که در آنصورت نزدیک به صد فیصد سلاحها زمین گذاشته میشود؛ جنگها و مخاصمتها بی انگیزه میگردد و محبت و همدلی و همپرسی ... میان بشر به اعلا درجه میرسد.
این نظر من نیست و نه من با آن موافقم. اما مادهٔ بدیعی برای جولان دادن تفکر و خیال است. از آن میتوان استنتاجات دیگر کرد و حتی به کشفیات مهم معرفتی رسید.
ما در جهانبینی اسلامی دو مقوله بنیانی داریم:
الف ـ دین؛
ب ـ دنیا!
برای آنکه رابطه و در عین حال تضاد را در این دو مقوله ببینیم؛ بهترین چیز دقت به فرموده ایست که به حضرت علی کرم الله وجه منسوب میباشد: «برای دنیا ات چنان کار کن که پنداری هرگز نخواهی مُرد و برای دینت چنان عمل نما که شاید همین فردا بمیری !» معضلات جبری و عمدی در میان دینداران از نیافتن و یا گم کردن نسبتها و رابطهها میان همین دو مقوله اساسی ناشی شده است و ناشی میشود؛ لذا تا جائیکه بحث بر سر دین به حیث ایمان و اتکا و قایق نجات در تلاطمات هستی یعنی به معنای اخص آن است؛ پاسخ من به پرسش فرضی آن برنامه گزار؛ این است که اگر ادیان یعنی ایمانها همه باهم نباشند؛ همه بشر نیز قالب تهی میکنند سوای آنهائی که از درون و روح و روان بشر نیستند !
فرق بشر از سایر حیوانات در این است که «جهانبین» است نه طویله بین و آخوربین ... ! و هرچه بشر تر باشی جهان برایت مغلق تر و پر رمز و راز تر و هولناکتر میشود تا جائیکه دیگر تمرکز کردن برآن غیرممکن میگردد یعنی از توان طبیعی مغز و اعصاب و روان بشری فرا میرود. اینجا تنها ایمان میتواند تمرکز را میسر سازد و بشر را از بیهوش شدن، محو شدن، غش کردن، اغما و سر انجام سکته کردن و بیجان شدن آنی یا تدریجی محافظت نماید.
از این نظر گاه «بی ایمان» ترین آدمها هم مطلقاً دارای ایمان اند و ممکن نیست بی ایمان بوده باشند ولی نورمال زنده گانی نمایند. صرف تفاوت در آن است که مؤمن بهی ایشان با دیگران فرق دارد.
مگر معلوم است که آن فرض و آن پرسش در مورد اصل ایمان و ممثل آن ادیان مختلف نبود و نیست و هدف وارونه گیها و سر به تالاق رفتنها در همین گستره بوده و میباشد!
و اما دنیا:
به نظر من دنیا را میتوان به طریقههای گوناگون معنی کرد و تعریف نمود ولی کم از کم در روز گار ما «دنیا» همان سیاست است و بیمورد نیست که بزرگان یونان باستان بشر را حیوان سیاسی تعریف کردهاند. ادیان عموماً و دین بزرگ اسلام خصوصاً برای تنظیم حیات اجتماعی و زندگانی دنیایی هم احکام و تدابیر دارند؛ بدینجهت سیاست هم هستند و در زمان هائیکه اصلاً چیزی به نام علم و هنر سیاست مطرح نبود؛ دین ـ به مفهوم عام ـ همه چیز بود.
جوهرهٔ ایمانی ی دین؛ بخش سیاست و اجتماع و اخلاق و حقوق را پشتیبانی و تطهیر و تزکیه میکرد؛ معهذا «دین» ـ به مفهوم اخص ـ و «دنیا»؛ با خط درشت و حتی دیوار نفوذ ناپذیر از هم جدا بودند.
طور مثال وقتی کسی یا جمعی با مؤمن بهی خویش طرف است و خلوت میکند؛ تمامی ریاضیات و منطق و حسابها و کتابهای اینجهانی و معمول و مادی و نفسانی زایل میشود؛ شکم و زیر شکم و حب و بغض ... و حتی موجودیت فیزیکی بیمعنی میگردد. آدمی سراپا در مؤمن به مستغرق میشود.
ولی این حالت که به عبادات و ریاضتها موسوم است توسط هیچ دین یا طریقهٔ عرفانی تمام وقت تعیین تکلیف نشده است؛ برای اینکه بشر موجود حیه است؛ باید به زنده گی هم برسد؛ زنده باشد، زاد و ولد کند ... تا توان رسیده گی به مقتضیات ایمانی خود را باز یابد!
تمدن ماشینی، مادی گری و رندیهای ناشی از پیشرفتهای علوم و فنون در غارت دیگران و زنده گانی افراطی مصرفی و شهوانی به خصوص در پنج شش قرن اخیر این تناسبات را برهم زده و دست در دست وامانده گی و جهل و تعصب و تحجر و دین فروشی و ایمان فروشی؛ منجمله این زمینه را که تمام ابعاد دین در خدمت سیاست و آنهم سیاست قدرتهای فرعونی درآید؛ فراهم آورده است که بدبختانه استخدام «اسلام» به حیث ابزار جنگ سرد و وسیلهٔ توجیه و دینامیک تروریزم کور از اهم این موارد است.
از بحث خود دور نشویم!
هدف از یاد دهانی این فرض و مادهٔ فکری؛ طرح فرض و به میان کشیدن ماده برای تفکر دیگری بود و آن اینکه:
فرضاً اگر علامه اقبال با آن وزن و وجاهت خود طرف نظریهٔ «پاکستان» را نمیگرفت؛ بازهم پاکستان به وجود میآمد؟ جواب این پرسش غالباً «نه!» میباشد، نقش شخصیتهای ویژه در رویدادهای عمدهٔ تاریخی به همین اندازه عمده است!
فرض دیگر: اگر علامه اقبال امروز زنده شود و پاکستانی را که به وجود آمده با چنین نامه اعمال مطالعه و با آنچه در ذهن خود پرورده بود؛ مقایسه کند؛ چه حالی خواهد داشت؟ جواب این است که آن بزرگمرد شدید تر از آنچه درین مقال آمد؛ خود را مؤاخذه و معذب خواهد نمود. چرا که تمام مطلب برسر عملکرد بعدیها و دیگران نیست؛ مسئله؛ خبط سیاسی و اشتباه استراتیژیک و تاریخی یک رهبر و پیشوای فوقالعاده اثرگذار است!
فرض اخیر: اگر علامه اقبال بر عکس در جهت خنثی کردن توطئه پاکستانسازی بر آمده و نقش ایفا کرده بود؛ امروز منطقه و افغانستان در چه حالت میبود؟
مسلماً هند بزرگ با تمامیت به استقلال میرسید و به سهولت معضلهٔ خط دیورند به شیوهٔ عادلانه و دموکراتیک میان هند مستقل، افغانستان مستقل و زعما و مردمان پشتون و بلوچ آن سوی خط حل و فصل میگردید (نه با «دام تزویر کردن قرآن»؛ چنانکه عمال انگلیس در پاکستان کردند)؛ و از لحاظ اقتصادی ـ اجتماعی افغانستان اینک کشوری پیشرفته و مرفهٔ متکی به خود میبود!
امکانات و زمینهها برای اینکه افغانستان آخرین سنگر خونین و تباه کننده برای «جنگ سرد» شود و زیر چکمههای نظامیان شوروی، کمونیست ـ فاشیستها، اخوانیهای رنگارنگ و بالاخره آمریکا و ناتو خورد و خمیر گردد؛ و اینهمه به فساد و استیصال و بد بختی و بیعدالتی کشانیده شود؛ اصلاً به وجود نمیآمد!
به نظر میرسد که عرفان، علم الکلام، شعر و ادبیات، رقت قلبی و عواطف ایمانی، جذبات و پیشداوریهای مذهبی چنانکه در قضاوت نباید دخیل شود؛ در سیاست نیز نباید دخیل گردد و مخصوصاً به مقام تصمیم گیریهای استراتیژیک و فوق استراتیژیک نباید راه یابد؛ چرا که آن «دین» است ـ به مفهوم اخص ـ و این «دنیا»! و دنیا و سیاست پُر از مکاره گی و تلبیس و تفتین و تحریک و تحمیق و تخدیر و ایهام و ابهام است و چندان به ساده گی نمیتوان حریف پیروز آن شد !! مقایسهای در عملکردهای علامه اقبال و اینشتاین ۷ ـ در مشابهتهای زیادی با پاکستان و کمتر از یکسال پس از پیدایش آن؛ دولت مذهبی نمای دوم دنیا پس از پاکستان یعنی «اسرائیل» در بخشی از فلسطین تشکیل شد و قبلاً ـ یک قرن ـ مانند پاکستان به خاطر ایجاد اسرائیل کار دوامدار استخباراتی و تبلیغاتی و.. «زمینه سازی !» صورت گرفته بود که نقطهٔ عطف آن کنگره بزرگان صیهون در سویس (۱۸۹۷) و مصوبات و تصامیمی بود که از نام آنها بیرون برآمد و اساس فکری نهضت صیهونیستی را به میان آورد. رویهمرفته تلاشهای زیادی صورت گرفته دلایل و براهینی فراهم شد که درنتیجه ایجاد دولت اسرائیل به مراتب مشروعتر از پاکستان به دنیا قبولانیده شود. ۹
مصلحتهای زیادی، البرت اینشتاین نابغهٔ بزرگ و شخصیت علمی معروف و محبوب جهان را که یهودی الاصل بود ناگزیر میساخت که لفظاً از این نهضت حمایت کند ولی بزرگان صیهون و حامیان شان از وی چیزهایی بیش از این میخواستند منجمله مصرانه و اکید و شدید متقاضی بودند که اینشتاین با قبول مقام نخستین رئیس جمهور اسرائیل نام و شهرت و حیثیت جهانی خویش را به این پدیدهٔ صیهونیستی ببخشد و بنیانگذار اسرائیل خوانده شود. اینشتاین د ربرابر این درخواستها نخست مؤدبانه و سر انجام با خشم تنفر آمیز پاسخ رد داد.
ایکاش علامهٔ بزرگ ما اقبال هم لا اقل در مقطعی چنین کرده بود و تاریخ قضاوت متفاوت تری دربارهاش میداشت! نامی که ننگ است! ۸ ـ ملاحظهٔ آخری بر سر نام پاکستان است. بیشتر روایات حاکیست که نام را علامه اقبال طرح و ترکیب کرده و برای اولین بار در کنفرانس مسلم لیگ در اللهآباد (۱۹۳۰) اعلام داشته است. از طرح نخست این نام در نشریه «امروز یا هیچ» به مسئولیت چودهاری رحمت علی در ۱۹۳۳ هم گزارش میشود؛ درین صورت نیز مخالفتی از سوی علامه اقبال با آن شنیده نشده است.
در هرصورت فقط یک عقدهٔ بزرگ روحی نسبت به هندوها میتواند آنرا توجیه کند. چنین عقده موجب باور بر نجس بودن هندو و پاک بودن مسلمان میشود نه کلام و فلسفه و عرفان و به خصوص تئوری هنر و ادبیات!
اما اگر عقدهای مطرح باشد قبلاً هندوها و سکهها بائیست دارندهٔ آن باشند؛ چرا که مهاجمان مسلمان منجمله لشکریان سلطان محمودغزنوی و احمد شاه ابدالی بر آنها و نیاکان شان ستمها و جفاهای تاریخی هولناکی مرتکب شدهاند؛ ولی برعکس مسلمانان عقده مند باشند؟ و این بیحد عجیب است !؟
به هرحال:
اولین معنای نام پاکستان همین است که «پاک» از «ناپاک» در شبه قارهٔ هند جدا شده!
ولی خرد سیاسی وقتی همچو نامی بر میگزیند؛ آنقدرها بر عقدات و مکنونات درونی شخصی و کتلوی اتکا نمیکند. نام کشور، معانی بیرق، سرود ملی ... در مقیاسهای جهانی و بر اساس ریاضیات عالی و کلتور دپلوماتیک مورد سنجش قرار میگیرد. اینک این درک که علامه اقبال، چودهاری رحمت علی، محمد علی جناح و برخی مسلمانان ضد هندو؛ هندو هارا ناپاک میپنداشتند؛ نزد جهانیان وجود ندارد و نمیتواند هم وجود داشته باشد؛ ولی آنها وقتی به معنای این نام دقت کنند آنرا توهین بزرگ به خود و به بشریت تلقی میدارند.
چرا که «پاک + ستان» به طرز اتوماتیک «ناپاک + ستان» را در ذهن متبادر میسازد. حاصل معادله این میشود که بیرون از پاکستان همه چیز و همه کس ناپاک و پلید و نجس است !!
وقتی در نظر گیریم که این همه چیز و همه کس اماکن مقدسهٔ اسلامی چون کعبهٔ شریفه و مرقد مطهر حضرت رسول اکرم پیشوای امجد اسلام را نیز شامل میگردد؛ آدم به راستی شاخ میکشد!
متأسفانه به هیچ صورت اغماض شدنی نیست که «پاکستان» به حیث نام کشور؛ محصول یک هذیان و بیماری شدید روانی ـ چه ناشی از عقده و چه منبعث از خود بزرگ بینی و خود مقدس بینی ـ بوده است و احتمالاً هم این نام توسط استعمارگران دیکته و تحمیل شده تا از این زاویه نیز پُلهای پُشت سر برای وحدت مجدد و لااقل دوستی میان دو بخش نیم قاره را تخریب نمایند!!
تمت بحمدالله و نصلی علی رسوله الکریم
افغاستان۴۰ صاحبه بیصاحب ـ قاضی س.د. دادگر
پنجشنبه ۲۰ حوت ۱۳۸۸ – ۲۵ ربیع الاول ۱۴۳۱
ــ
پاورقی و استدعا:
احتراماً به عرض خواننده گان گرامی میرسانم که جهت مزید تفاهم و اطلاع از حقایق پیرامون موضوعات مطرع شده در قسمت اول این نوشتار لطفاً کتاب تحقیقی «تاریخ تمدن اسلام» تألیف جرجی زیدان ـ ترجمهٔ جواهرکلام ـ چاپ امیرکبیر را مرور فرمایند. در عین حال مطالعهٔ اثر بدیع و پرمغز «مذهب علیه مذهب» شادروان دکتورعلی شریعتی خیلی مفید است؛ در صورت لزوم نام کتاب یا نام شریعتی را به مرورگر گوگل بدهید و سرچ کنید؛ آنرا مییابید.
در قسمت دوم:
۱ ـ لیست کشورها ـ google search ـ هندوستان ـ تاریخ معاصر.
بر علاوه اگر مایلید به عمق و ابعاد فاجعهٔ تجزیهٔ هند دیگر هم نزدیک شوید مقالهٔ «نگاه گذرا به تاریخ پاکستان» را در گوگل سرچ کنید و یا در سایت http://www.irantarikh.com جستجو فرمائید.
۲ ـ در بارهٔ اقبال لاهوری ـ google search
۳ ـ اقبال لاهوری ـ ویکیپیدیا ـ google search
۴ ـ محمد علی جناح ـ ویکیپیدیا ـ google search
در قسمت سوم:
۵ ـ پاکستان ـ ویکی پیدیا ـ google search
۶ ـ بازی شیطانی ـ http://www.ariaye.com/ ـ اطلاعات هفتگی.
۷ ـ بازی شیطانی ـ اسلام ابزار جنگ سرد.
۸ ـ همانجا.
۹ ـ تاریخ پیدایش اسرائیل
استدعا:
رهٔ نیک مردان آزاده گیر! چو ایستادهای دست افتاده گیر!
در شرایط فاجعه بار کنونی که قدرت و سلاح و دین و دنیای هموطنان بد روز مان همه در تصرف اوباش انسانیت باختهٔ خودی و بیگانه و غربی و شرقی است؛ ملت ما همان «افتاده» ی افتاده است. بالمقابل ارباب سایتها، رادیوها، تلویزیونها و دیگر رسانهها و ابزار تبلیغی و تر ویجی به طور نسبی حکم «ایستاده» را دارند.
در همین حال هیچ چیزی به اندازهٔ آگاهیهای اساسی؛ امروز برای مردم و جوانان و کودکان ما حیاتی نیست؛ بدون اعتلای درست و دقیق سطح آگاهی و شناخت؛ افغانستان و مردمش شاید در هزار سال آتی هم همین باشند که هستند؛ ولی با طلوع خورشید حقیقت و فرارسیدن روز آگاهی و دانایی این شب دیجور و خونین و پر فسق و فساد و ضجه و ناله ناگهان محو میگردد و به احتمال اغلب؛ کشور ما و هم فرهنگان ما در صدر قافله مدنیت و معنویت پاکیزه و آرمانی آینده قرار خواهند گرفت؛ لذا استدعای من به صفت یک پیرمرد این وطن از همه این است که فرصت و توانایی موجود خود را فداکارانه و قهرمانه و هنرمندانه و با مهارت و شطارت در پیشواز طلوع آن خورشید یخشکن و ظلمت سوز و فرارسیدن آنروز بزرگ و پر جلال به کار گیرند.
به نظر من حقایق گرهای مانند حلقههای اساسی زنجیر در صدر و در جایگاه ویژه باید قرار گیرد. نمیگویم که همه گان همیشه و در همه جا جدی و عبوس باشند ولی اینهم درست نیست که مثلاً صدر مطلب سایت اعلان فوتی، تمرینهای نوقلمان یا چیزهایی مانند «الا گل دانهدانه» باشد و مطالب مهم و تعیین کننده و رهگشا در میان خرمنی از فرعیات و کم اهمیت ترها دفن و گم وگور شود و یا مطالب نسبتاً کار آمد توسط PDF و هزار چل وفن دیگر از استفادهٔ راحت خارج ساخته شود.
خواهش دیگرم از همه این است که در نشر این نوشتار و نوشتههای همانند همت بیشتر به خرچ دهند و از یک سلسله ملاحظات محدود کننده و دست و پاگیر بگذرند تا هرچه بیشتر حقایق میان مردم برود و آگاهی آنها تقویت گردد. حتی من میگویم که «گرترا ز نام من ننگ است» آنرا خط بزن و فقط موضوع را به هموطنانت برسان؛ آنرا چون کتاب چاپ کن و به بازار بده و خلاصه هرطوری میتوانی عمل کن فقط به یک شرط فرضی که تحریف و دستبرد ناروا و گمراه کننده در اصل حادث نشود.
من میدانم که هموطنان و همزبانانم سایتها و وسایل نشراتی زیاد دارند؛ ولی من آدرس همه را نه میدانم و نه قادرم تمام درها را جدا جدا دق الاب کنم. لطفاً این عرایض مرا از سایت گران ارج پیام آفتاب و سایتهای دیگریکه مییابید؛ بردارید؛ کاپی و تکثیر فرمائید.
ناگفته نماند که من از دیگر خواهران و برادران کمترعلامه اقبال را دوست ندارم ولی هم به حکم مسلک هم به حکم انسانیت حقیقت را بیشتر از علامه اقبال و هر دوست داشتنی دیگر دوست دارم. این را عرض نمایم که بشر خدا نیست و خطا میکند؛ ولی این و آن خطا همه چیز او را از بین نمیبرد. دنیا به رنگ سیاه و سفید ختم نمیشود و لکه در سفیدی است که زود تر خود نمایی میکند. یکی دو خال در لباس سفید ممکن است حتی آنرا زیباتر نیز بنماید .
اقبال با ریسکی که درین نوشتار ازآن یاد شده؛ درس چنان بزرگ به ما و جهانیان میدهد که با اهمیت تر از تمام آثار نابغه آسای اوست و آن اینکه دیگر مبادا از ظریفترین و مستورترین نیات و توطئههای دشمنان بشریت غافل شویم و احساسات و عواطف خود را بر واقعیتهای نشناخته و مطالعه نشده؛ مرجح قرار دهیم یا تحمیل کنیم.
بازهم در شریعت حنیف ما حتی پس از فیصلهٔ محاکم ثلاثه، عالیترین مقامات قضایی و توشیح «ولی امر» ـ که متأسفانه دیریست جهان اسلام آنرا گم کرده است ـ بازهم حکم صادره میتواند نقض و باطل شود؛ در حالیکه سند و ثبوت جدیدی در میان آید که حکم صادره را اشتباه ثابت نماید!
این بندهٔ حقیر پیشتر و بیشتر از سایران شادمان و راحت خواهد شد؛ اگر چنین سند و ثبوتی در میان آید و این استنتاج هارا به بطلان بکشاند. لطفاً همچو اسناد و حقایق را طی یاد داشتهای مستدل جداگانه در آغاز یا انجام این مقاله بیافزائید؛ تا رفته رفته حقیقت را در کمال و جمال آن به آغوش گیریم!
یا رحمن، یا رحیم! اهدنالصراط المستقیم!