عزیز رویش در کتاب خاطرات خود «بگذار نفس بکشم» از جنگ داخلی ویرانگر ۲۳ سنبله ۱۳۷۳، تحت عنوان: «نقطهٔ انفجار در تاریخ» یاد میکند و فصلی را تحت این عنوان اختصاص میدهد! او در سراسر این فصل، بلکه کل کتاب شادمانی خود را از این جنگ ابراز میکند و آن را گشایش فصل جدید در تاریخ هزارهها میداند.
آقای رویش و دیگر حلقات چپی، حق دارند که به این جنگ مباهات کنند و از وقوع آن خرسند و شادمان باشند؛ زیرا تلاش دوساله آنان برا ایجاد نفاق و شقاق برزگ در حزب وحدت و تبعاً در جامعه شیعه به ثمر نشته بود که از قِبل آن میتوانیستند انتقام سالهای دربدری، غربت و انزوای سیاسی و اجتماعی خود را در پاکستان از روحانیت و مجاهدین شیعه بگیرند، بدون این که کمترین صدمه ای را متحمل شوند و یا به ظاهر رد پایی از خود بجا گذاشته باشند. آنها هم توانسته بودند حزب وحدت شیعی را که بر مبنای میثاق وحدت و اساسنامه خود، حافظ ارزشهای دینی بود و داعیه برپایی حکومت اسلامی را داشت، از مسیرش منحرف ساخته به داعیه دار حقوق قومی و نژادی تقلیل دهند، تضعیف و سپس با اقدامات حساب شده به لبه پرتگاه سقوط نزدیک کنند و هم تعداد زیادی از علما و روحانیت طراز اول شیعیان را با زدن برچسب معامله و خیانت در برابر عده ای دیگری از آنان قرار داده و خود با هیزم ریختن و دمیدن در آتش جنگ، از زبانه کشیدن شعلههای آن، لذت ببرند. هم در به تاراج کشاندن میراث جهاد مقدس مردم مسلمان و متدیین هزاره و شیعیان و خورد شدن باورها و ارزشهای دینی توسط خود آنان نقش عمده بازی کنند و هم بر ویرانه باورهای دینی و مذهبی، گفتمان چپی را که بر سه محور؛ «نژادگرایی افراطی، زیر سؤال بردن نقش مثبت روحانیت و مذهب در عرصههای سیاسی و اجتماعی و پرورش اصول و مبانی اندیشه سکولاریزم» استوار بود، پایهریزی نمایند.
در دهه شصت خورشیدی، گروههای چپی مارکسیستی – مائویستی اعم از شعله جاوید، تنظیم نسل نو و دیگری گروهکهای خرد و ریز چپی که اغلب منشعب از گروه شعله جاوید بودند، شکست سختی از احزاب جهادی شیعی در هزاره جات خوردند. احزاب چپی در مناطقی از هزاره جات، از جمله در جاغوری، قره باغ، غزنی و… علیه احزاب جهادی دست به اسلحه بردند و جنگ مسلحانه راه انداختند. آنان درهرجایی از مناطق هزاره جات که حضور داشتند، از احزاب جهادی شکست خوردند و مجاهدین آنان را کوه به کوه دنبال کردند و تمام مناطق هزاره جات را از وجود آنها پاک سازی نمودند. بسیاری از آنها کشته و یا اسیر شدند و عدهٔ کمی از آنان به شمول سران شان موفق به فرار شدند. احزاب چپگرای شکست خورده که همواره از فقدان پایگاه مردمی رنج میبردند، سر انجام در حلقات کوچک و به نامهای
چپیها که طی سالهای متمادی تا کنون برای حداکثر ۷۰۰ نفر کشته شدگان در افشار اشک تمساح میریزند و آن را زخم ناسور میخوانند، براساس آمار خودشان ۸۰۰۰ نفر کشته ۲۳ سنبله را بیاهمیت جلوه میدهند و بر خلاف افشار، ۲۳ سنبله را «نقطه انفجار در تاریخ» و «قیام اسارت شکن» مینامند و به آن افتخار میکنند!
مختلف در کویته و بعضی دیگر از شهرهای پاکستان به گوشه عزلت و انزوای کامل روزگار میگذراندند. اندیشههای وارداتی مارکسیستی آنان با باورهای دینی مردم متدیین هزاره جات، کاملاً در تضاد بود. به همین دلیل نه تنها در داخل جامعه تشیع افغانستان توجه کسی را به خود جلب نمیکردند که موجی از نفرت و انزجار را از جانب مردم مسلمان و شیعه نسبت به آنان ایجاد مینمود. احزاب چپی، در سالهای طولانی حضور خود در کویته پاکستان، حتی هزارههای کویته را هم نتوانستند با خود همراه سازند و همواره در حلقههای کوچک به عنوان یک اقلیت فکری در بین هزارههای کویته به حیات خود ادامه دادند. در داخل هزاره جات، به خصوص غزنی و جاغوری، تعداد اندکی از افراد نیمه روشنفکر با آنان از طریق جرایدی که از سوی چپیهای مقیم کویته منتشر میشدند، در ارتباط بودند و گاهی هم به صورت مخفیانه مراوده حضوری باهم داشتند. چپیها در سالهای حضور در پاکستان، در جراید شان گفتمان فوق (نژادگرایی افراطی، تلاش برای زیر سؤال بردن نقش روحانیت و جایگاه مذهب در عرصههای سیاسی و اجتماعی و تبیین و تبلیغ اصول و مبانی اندیشه سکولاریزم به عنوان ایدئولوژی بدیل و جایگزین باورها و ارزشهای اسلامی) را پرورش داندند و به هواداران اندک خود در داخل جامعه شیعی نیز انتقال دادند، چنانچه برای نمونه از سفرهای مکرر عزیز رویش از پاکستان به غزنی که در کتاب خاطرات خود از آن یاد کرده، میتوان نام برد.
با ورود حزب وحدت به کابل در نخستین سالهای دهه هفتاد و اعلان اتخاد این سیاست که حزب وحدت از همه احزاب شیعی و هزارگی برای پیوستن به این حزب بدون هیچ محدودیت استقبال میکند، چپیها به سرعت از این فرصت پیش آمده استفاده نموده به کابل سرازیر شدند و بدون هیچ محدودیت و ملاحظه ای حتی در امور ایدئولوژی و فکری، در غیاب شورای مرکزی حزب وحدت که در بامیان مستقر بود، در تبانی با عناصر خلق و پرچم بازمانده از رژیم پیشین به طور کسترده مناصب مهم در بخشهای مختلف حزب به خصوص در دو بخش فرهنگی و نظامی را به بهانه تخصص و مسلکی بودن، اشغال کردند. آنان که هیچ اعتقادی به اصول، مرامنامه و آرمانهای حزب وحدت نداشتند؛ چنانکه از زبان خود معلم عزیز رویش در این کتاب نقل شده که تصمیمات و فیصلههای شورای مرکزی حزب وحدت را به مسخره گرفته و آن را با صراحت رد میکردند، برخلاف سیاستهای وضع شده از سوی حزب و اهداف آن به فعالیتهای تخریبی و نفاق افگنانه در دو بخش کلیدی فرهنگی و نظامی به طور ماهرانه طراحی نموده و به اجرا میسپردند. در بخش فرهنگی اهداف شان را توسط جریده ای تحت عنوان «خبرنامه» در کابل و بعداً توسط دو جریده «امروزما» و «عصری برای عدالت» در پاکستان آرام آرام تبلیغات خود را با محوریت سه گزینه فوق (نژادگرایی افراطی، زیر سؤال بردن نقش مثبت روحانیت و مذهب در عرصههای سیاسی و اجتماعی و پرورش اصول و مبانی اندیشه سکولاریزم) از یک ایده فرعی چپی به گفتمان غالب عمومی در جامعه شیعیان افغانستان، تبدیل کنند. در بخش نظامی نیز در اوایل سالهای ورود به کابل، در ۲۲ دلو ۱۳۷۱ با سازش و معامله گسترده در سطح فرماندهان و جنرالان نظامی، توانستند اولین ضربه و شکست سخت را بر حزب وحدت تحمیل کرده و فاجعه افشار را خلق نمایند و سپس با مهارت خاص هیاهو و تبلیغات گسترده برای فرار از تبعات آن، تمام مسؤلیت فاجعه را به گردن رقبای سیاسی شان انداخته و اذهان را به گونه ای منحرف کنند که دیگر حتی از چهار نفر جنرال دستگیرشده که سه تای شان به جرم خیانت در افشار اعدام شدند، اسمی بر زبان نیاورند و به باد فراموشی سپرده شود و همه نگاها را به سمت حریفان سیاسی خارج از چارچوب حزب وحوت منحرف نمایند. من قصد تبرئه ای کسانی مانند آقایان انوری، جاوید و هادی را که در طی این سالها به عنوان متهم اصلی در قضیه افشار قلمداد شدهاند، ندارم؛ اما از طرفی نمیتوانم جرم ثابت شده بر جنرالانی اعدام شده خود حزب وحدت و عدم ارائه سند بر اتهام خیانت مرحوم انوری و… را نا دیده انگارم.
تردیدی وجود ندارد که اختلاف داخلی حزب وحدت
عزیز رویش از فشار سنگینی که در این جنگ بر حزب وحدت از سوی جمهوری اسلامی ایران وارد آمد، سخن میگوید و بعد از ذکر نگرانیهای سفیر ایران در کابل مبنی بر رویه رو به رشد سکولارها در داخل حزب وحدت و دوپارچه شدن این حزب، از قطع کامل روابط ایران با حزب وحدت، ابراز خرسندی مینماید
که منجر به فاجعه ۲۳ سنبله ۷۳ و دو پارچه شدن حزب وحت شد، عناصر و حلقات چپی مستقر در دو بخش فرهنگی و نظامی حزب وحدت نقش عمده و اصلی را بازی کردند. آنان با ایجاد بدبینی مداوم بین شهید مزاری و دیگر مسؤلین بلندپایه حزب، تغییر مسیر حزب از اهداف اولیه و تحمیل جنگهای نا خواسته و غیرلازم بر حزب وحدت، بستر خلق فاجعه ۲۳ سنبله را رقم زده و زمینه سقوت و نابودی کامل حزب را در غرب کابل فراهم آوردند؛ زیرا اهداف پیش گفتهٔ چپیها در قالب حزب وحدت بیش از این دست یافتنی نبود. آنها مقصودشان در حزب وحدت حاصل شده بود و بیستر گفتمان خود را تا اینجا ایجاد کرده بودند و برای فراگیر ساختن آن، فضا و چارچوب غیر از آن حزب نیاز داشتند؛ لذا حزب وحدت با چوکات موجود باید فرو میریخت تا در قالب و فضای جدید، گفتمان چپی مبتنی بر نژادگرایی افراطی، جامعه عاری از روحانیت و مذهب و تحقق جامعه ای سکولار دست یافتنی تر گردد. به اعتقاد نویسنده، چپیها در سوق دادن شهید مزاری به دامن طالبان و سقوت غرب کابل نقش اصلی را داشتند که شاید در یک مقاله مستقل در آینده به آن خواهم پرداخت.
احساس رضایت و خوشحالی عزیز رویش از فاجعه ویرانگر ۲۳ سنبله درست به همین دلیل است که به قول خود ایشان، با وقوع این جنگ، نقطهٔ انفجار در تاریخ و باور نوین مورد نظر او و حلقات چپ در جامعه هزاره ایجاد شد که وی از این باور نوین که بر محور همان سه باور انحرافی؛ نژادگرایی، بدبینی نسبت به روحانیت و دیگر نمادهای مذهبی و ترویج سکولاریسم در سراسر کتابش به تصریح و تلویح سخن گفتهاست.
برای آن که تحلیل روشنی از فاجعه ۲۳ سنبله و سخنان عزیز رویش داشته باشیم، باید ریشههای تکوین ۲۳ سنبله را به بررسی گرفت. اما از آنجایی که یک مقاله کوتاه گنجایش واکاوی همه علل و عوامل این پدیده را ندارد، لذا به یک عامل اساسی تکوین فاجعه که در نوشته معلم عزیز به خوبی قابل ردیابی است بسنده میکنم. آن عامل اساسی عبارت از انتقال شورای مرکزی حزب وحدت از بامیان به کابل میباشد.
پس از انتقال شورای مرکزی حزب وحدت در ماه عقرب سال ۱۳۷۲ به کابل، چپیهای سرازیر شده از کویته پاکستان، شامل؛ شاخههای از حزب شعله جاوید و تنظیم نسل نو و… و نیز چپیهای داخیلی شامل عناصر از دو حزب خلق و پرچم در درون حزب وحدت که قبلاً از خلأ حضور شخصیتهای تأثیر گذار مذهبی و جهادی استفاده نموده و خود را در مناصب عالی حزب وحدت رسانده بودند و تا کنون رقیب جدی در داخل حزب برای خودشان احساس نمیکردند، سخت به تکاپو افتادند.
آنها حضور ۱۶۰ نفر اعضای شورای مرکزی را که جز تعداد انگشت شمار آنان، بقیه همه از علمای نخبه جهادی و مذهبی بودند، تهدید جدی برای حضور خودشان در چوکات حزب وحدت میدیدند. چپیها از هر طیف و گرایش، خود را در موقعیت سرنویشت ساز احساس کرده و صفوف شان را به هم فشرده نموده بودند و برای ایجاد بدبینی بین شهید مزاری و اعضای تأثیرگذار شورای مرکزی، طرحها و نقشههای متنوعی را پی ریزی کردند و به مرحله اجرا گذاشتند. در این راستا از سعایت، خبرچینی، بستن اتهامات دروغین خیانت و معامله، پررنگ نمودن مسئله نژادی و … در مقیاس گسترده برای ایجاد شکاف بین رهبری حزب و اعضا و عناصر مؤمن و متعهد شورای مرکزی استفاده نمودند. عناصر چپگرا از یک طرف در نزد دبیرکل به سعایت از افرا مؤثر در شورای مرکزی و شورای عالی نظارت، آنان را به داشتن ارتباط پنهان با شورای نظار و دولت ربانی متهم میکردند و از سوی دیگر، نزد این افراد در دو شورا رفته و شهید مزاری را فرد قدرت طلب، لجباز، خودرأی و… معرفی میکردند. عناصر چپ مارکیسیتی لنینیسم و مائویسم، که قبلاً در غیاب شورای مرکزی در کابل، خودشان را به عنوان مشاور در اطراف شهید مزاری جاه زده بودند و بسیاری از مناسب دیگر در حوزههای نظامی، سیاسی و فرهنگی را نیز اشغال کرده بودند، شهید مزاری را تشویق به جنگهایی نا خواسته و غیر ضرور میکردند، در حالی که شورای مرکزی راضی به راه اندازی بسیاری
آقای رویش از ۲۳ سنبله به عنوان «نقطه انفجار در تاریخ» یاد میکند (همان) و به آن میبالد! رویدادی که او خود، تلفات و خسارات زیان بار و کمرشکن آن را بر مردم رنجدیده غرب کابل انکار نمیکند
آن جنگها نبودند و خواهان بیطرفی حزب وحدت در منازعات بین دولت ربانی و حزب اسلامی حکمتیار بودند. در جنگهای بین حزب وحدت و اتحاد سیاف نیز شورای مرکزی خواستار حل منازعه از طریق مذاکره و گفتگو بودند. اما چپیها این سیاست صلح جویانه شورای مرکزی را، با سند سازی و ایجاد شایعات و نیز روایات دروغ در نزد شهید مزاری، سازش پنهانی افراد تأثیرگذار شورای مرکزی با دولت ربانی و سیاف، معامله و خیات تفسیر میکردند فضای بدبینی را روز به روز در بین آنان بیشتر و عمیقتر میکردند.
در ماههای نخست انتقال شورای مرکزی به کابل، چپیها شهید مزاری را تشویق و وادار میکنند که بدون اطلاع شورای مرکزی، با حکمتیار و دوستم (که قبلاً ائتلافی به نام «شورای هماهنگی» تشکیل داده بودند)، مشترکاً عملیات بزرگی را علیه دولت ربانی راه اندازی کنند. دروز موعود، یعنی ۱۱ جدی سال ۱۳۷۲ وقتی عملیات مشترک آغاز شد، شورای مرکزی حزب وحدت که در جریان توافق سه جانبه نبود، بلافاصله برای جلو گیری از اشتراک نیروهای حزب وحدت جلسه اضطراری تشکیل داد. در این جلسه، بحثهای فشرده و پرتنشی پیرامون اشتراک و یا عدم اشتراک حزب وحدت در جنگ صورت گرفت. شورای مرکزی با این استدلال که؛ اولاً، این جنگ دفاع نیست، بلکه تجاوز است. ثانیاً، ما ملزم به دفاع بر اساس تصامیم مشترک هستیم در حالی که این جنگ، تصمیم یک جانبه حزب اسلامی و جنبش شمال است و با حزب وحدت مشورت نشدهاست و اگر هم احیاناً مشوره ای شده باشد، با چه کسی مشوره شده و چرا شورای مرکزی در جریان امر قرار داده نشدهاست؟ شورای مرکزی با اکثریت آراء بیطرفی حزب وحدت را در جنگ تصویب و اعلام نمود. عزیز رویش مثل همیشه از این مصوبه شورای مرکزی بوی خیانت استشمام میکند و آن را در اثر نفوذ شورای نظار در شورای مرکزی حزب وحدت میداند، همچنان که رفقای چپی اش برای شهید مزاری، آن را دسیسه شورای نظاز و معامله اعضای شورای مرکزی تحلیل و تفسیر کردند. معلم عزیز در این مورد چنین مینویسد: «تلاشهای مزاری در راستای انسجام بخشیدن نیروهای مخالف دولت ربانی، بنیان ائتلاف جدیدی را تشکیل داد که به نام شورای هماهنگی یاد میشد و در یازدهم جدی سال ۱۳۷۲ عملیات بزرگی را علیه دولت ربانی سازمان داد. شورای نظار، با استفاده از نفوذ هم دستان خود در شورای مرکزی حزب وحدت، موفق شد عده ای از رهبران حزب وحدت را قانع سازد تا از پیوستن فعال نیروهای این حزب در عملیات یازدهم جدی جلوگیری کنند. درست در لحظه ای که عملیات آغاز میشد، شورای مرکزی حزب وحدت پس از یک مباحثهٔ طولانی و پرجنجال، فیصله کرد که نیروهای این حزب در جنگ شورای هماهنگی با دولت ربانی اشتراک نمیکند. با این تصمیم حزب وحدت، یکی از عمدهترین ارکان عملیات که در واقع نقش مهمی را در تعیین سرنوشت جنگ بازی میکرد، خنثی ماند و نیروهای شورای نظار موفق شدند نیروهای حزب اسلامی و جنبش ملی ـ اسلامی را در محاذات شرقی و جنوب شرقی کابل به شدت سرکوب کنند و مانع پیشروی آنان به سوی مرکز شهر شوند.» (بگذار نفس بکشم، صفحات: ۱۵۴–۱۵۵)
همان گونه که ملاحظه میفرمایید، معلم عزیز از نفوذ دشمن و توطئه در تصمیم عدم مشارکت حزب وحدت در جنگ سخن میگوید، همان گونه رفقای چپی اش مدام همین حرف را در گوش شهید مزاری زمزمه میکردند، در حالی که این تصمیم با رأی قاطع اکثریت مطلق اعضای شورای مرکزی گرفته شده بود نه توسط چند نفر معدود و هرگونه شایبه معامله و خیانت اکثریت قاطع اعضای شورا، بیشتر یک طنز خنده دار به نظر میرسد تا یک واقعیت!
این
این شیوه ای تفرقه افگنی بین مسؤلین حزب از طریق سخن چینی، اتهام زنی و توطئه محوری از سوی چپیها، در کوتاهترین زمان ممکن چنان مؤثر افتاد که در مدت حدود ۶ ماه از آمدن شورای مرکزی حزب وحدت به کابل، منجر به خلق غائله ۲۳ سنبله سال ۱۳۷۳ و دو پارچه شدن حزب وحدت و ایجاد نفاق عمیق در بین جامعه شیعه گردید که با گذشت حدود ۲۳ سال، هنوز آن زخمی که ۲۳ در سنبله بر پیکر جامعه شیعه وارد آمد، نه تنهام التیام نیافتهاست که هرروز با نمک پاشیدن همان چپیها تا امروز نیز تازه و تازه تر نگهداشته شدهاست
شیوه ای تفرقه افگنی بین مسؤلین حزب از طریق سخن چینی، اتهام زنی و توطئه محوری از سوی چپیها، در کوتاهترین زمان ممکن چنان مؤثر افتاد که در مدت حدود ۶ ماه از آمدن شورای مرکزی حزب وحدت به کابل، منجر به خلق غائله ۲۳ سنبله سال ۱۳۷۳ و دو پارچه شدن حزب وحدت و ایجاد نفاق عمیق در بین جامعه شیعه گردید که با گذشت حدود ۲۳ سال، هنوز آن زخمی که ۲۳ در سنبله بر پیکر جامعه شیعه وارد آمد، نه تنهام التیام نیافتهاست که هرروز با نمک پاشیدن همان چپیها تا امروز نیز تازه و تازه تر نگهداشته شدهاست. چپیها همان گونه که در مدت ۶ ماه بعد از ورود شورای مرکزی به کابل موفق به خلق غایله ۲۳ سنبله شدند، با راه اندازی آن غایله نیز در کمتر از ۶ ماه دیگر تا ۲۰ حوت ۱۳۷۳ موجبات شکست و سقوت کامل حزب وحدت و اسارت و شهادت دبیر کل و ۹ تن از بهترین و دلسوزترین نخبگان جامعهٔ ما و یاران صدیق شهید مزاری را فراهم کردند. یاران شهید مزاری که همه از روحانیت دلسوز و جهادی بودند و هیچکدام از افراد خود چپیها در بین آنان حضور نداشتند.
عزیز رویش که همزمان با انتقال شورای مرکزی به کابل، از کابل فرار کرده به غزنی رفته بود، بعد از حدود ۶ ماه اقامت در غزنی و عدم توفیق در ایجاد نفاق بین استاد سید عباس حکیمی و یاران وی و نیز بین استاد حکیمی و مردم غزنی، در اثر هوشیاری استاد حکیمی، وقتی اطمینان حاصل کرد که در کابل اوضاع بر وفق مراد چپیها رو به راه است، بنا به روایت خودش، دو هفته مانده به حادثه ۲۳ سنبله عازم کابل شد تا با همدستان خود در داخل حزب بزرگترین شکاف تاریخی را در حزب وحدت و جامعه تشیع ایجاد کنند: «دو هفته پیش از بیست و سوم سنبلهٔ ۱۳۷۳، پیام خلیفه علم بهرامی را دریافتم که از من میخواست به کابل بر گردم … من نیز بدون این که از اصل ماجرا برای خانواده و بستگانم چیزی بگویم، در ظرف چند روز آماده شدم و به کابل رفتم.» (بگذار نفس بکشم، ص: ۱۷۵)
آقای رویش از ۲۳ سنبله به عنوان «نقطه انفجار در تاریخ» یاد میکند (همان) و به آن میبالد! رویدادی که او خود، تلفات و خسارات زیان بار و کمرشکن آن را بر مردم رنجدیده غرب کابل انکار نمیکند. وی پیامدهای خُرد کننده این جنگ را اینگونه برمیشمارد: «این حادثه، حزب وحدت را دچار انشقاق ساخت و جمعی از رهبران ارشد این حزب که در جناح محمد اکبری قرار داشتند، در کنار شورای نظار و احمدشاه مسعود قرار گرفتند. شدیدترین جنگهای کابل بعد از همین حادثه روی داد. پنجاه و پنج روز بعد از این حادثه، غرب کابل به طور مداوم گرفتار آتش جنگ و صدای انفجار و شلیک گلوله بود.» (همان، ص: ۱۷۸)
عزیز رویش از فشار سنگینی که در این جنگ بر حزب وحدت از سوی جمهوری اسلامی ایران وارد آمد، سخن میگوید و بعد از ذکر نگرانیهای سفیر ایران در کابل مبنی بر رویه رو به رشد سکولارها در داخل حزب وحدت و دوپارچه شدن این حزب، از قطع کامل روابط ایران با حزب وحدت، ابراز خرسندی مینماید: «حادثه بیست و سوم سنبله، حزب وحدت را با فشار سنگین جمهوری اسلامی ایران نیز مواجه ساخت … برای جلوگیری از پیامدهای تحول در جامعه هزاره، جمهوری اسلامی ایران هیئتهای متعددی را به کابل فرستاد تا شقه بندی درونی حزب وحدت را برطرف سازند. در جریان یکی از این دیدارها، خدادادی، یکی از مقامات امنیتی سفارت ایران در کابل، نگرانی کشورش را از رشد جریان سکولار در درون حزب وحدت بیان کرد. او که با جمعی از اعضای فرهنگی و فعالان حزب وحدت سخن میگفت، به طور صریح یاد کرد که توطئههای استکبار جهانی برای ایجاد انحراف در خط مشی حزب وحدت و جامعه شیعه باید متوقف شود … سرانجام، وقتی هیچیک از تلاشهای جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نبخشید، مقامات این کشور تصمیم گرفتند تمام روابط خود با حزب وحدت را قطع کنند.» (همان، ص: ۱۷۹)
به اعتراف رویش، این جنگ خودخواسته که یک جناح حزب وحدت علیه رقیبان داخلی این حزب و نیز حزب حرکت اسلامی به راه انداخته بود، حزب وحدت را در آستانه سقوط کامل قرار داد: «حادثه ۲۳ سنبله تلفات سنگینی را در پی داشت. شورای نظار با تمام قدرت، هم از نیروهای زمینی و هم از قوای هوایی خود برای کوبیدن سنگرهای حزب وحدت استفاده میکرد. سیاف تمام خطوط جنگی خود علیه حزب وحدت را فعال ساخت و نیروهای متعلق به اکبری و محسنی نیز به شدت وارد میدان شدند. در یک مرحله، چیزی کمتر از ده روز پس از حادثهٔ بیست و سوم سنبله، حزب وحدت در آستانهٔ سقوط کامل قرار گرفت. تقریباً تمام خطوط دفاعی آن در سراسر سنگرهای غرب کابل درهم شکسته و کمیت نیروهای آن در پایینترین حد ممکن تنزل یافته بود.» (بگذار نفس بکشم، ص: ۱۷۹) عزیز رویش آن لحظات را پر از هول و هراس توصیف میکند که برسر رهبران حزب مستولی شده بود و از تلفن آقای خلیلی خبر میدهد که به شدت خشمگین و ناراحت است از این که نباید چنین جنگی راه اندازی میشد و شکست محتوم را به دست خود رقم میزد: «کنار تلفن یک چوکی بود و من همانجا نشستم، زنگی آمد و
در ماههای نخست انتقال شورای مرکزی به کابل، چپیها شهید مزاری را تشویق و وادار میکنند که بدون اطلاع شورای مرکزی، با حکمتیار و دوستم (که قبلاً ائتلافی به نام «شورای هماهنگی» تشکیل داده بودند)، مشترکاً عملیات بزرگی را علیه دولت ربانی راه اندازی کنند
وقتی گوشی را برداشتم محمد کریم خلیلی، مسؤل سیاسی حزب وحدت در آن سوی خط بود. منزل او در سرک سرای غزنی، نزدیک پل سرخ واقع بود. از وضعیت پرسید. وقتی برایش گفتم که همه خطهای دفاعی شکسته و فرماندهان آمدهاند و هیچکسی نمیداند که چه کند، اُف عمیقی کشید و با الفاظ خشن که ناراحتی و نگرانی او را نشان میداد، گفت: «همان روز گفتم که نمیتوانی، قبول نکرد. حالا باید جمع کند.» آن شب سنگرهای دفاعی در چندین نقطه درهم شکسته بود. بهرامی پیش بینی میکرد که شاید تا چند لحظه ای دیگر نیروهای دشمن از چهار طرف وارد شوند. حس میکردم فرماندهان حزب وحدت، آخرین مرحله استیصال شان را تجربه میکنند.» (همان، ص: ۱۸۰) در این گفتگوی تلفنی که رویش گزارش کردهاست، نشان میدهد که نزدیکترین یاران شهید مزاری و مسؤل سیاسی حزب وحدت استاد خلیلی نیز از راه اندازی جنگ ۲۳ سنبله راضی نبوده و آن را به صلاح حزب وحدت نمیدانستهاست.
معلم عزیز در قسمت دیگری از پیامدهای فاجعه بار جنگ ۲۳ سنبله از دلسرد شدن اکثر اعضای شورا مرکزی از ماندن در کنار شهید مزاری خبر میدهد که با ناراحتی مزاری را ترک کردند و میگوید: «بعد از بیست و سوم سنبله، اکثر همراهان مزاری در شورای مرکزی حزب وحدت او را ترک کرده و به ایران یا هزاره جات برگشته بودند.» (همان، ص: ۱۸۳)
وی در مورد قربانیان این جنگ ویرانگر که همگی از مردم شیعه و هزاره بودند، ادامه میدهد: «به همین مناسبت به اتحادیهٔ تعاون اسلامی، شورای مساجد، بنیاد شهید و برخی مراجع دیگر نیز که تصور میشد آمار قربانیان را ثبت کردهاند، مراجعه شد تا فهرستی از مجموعهی قربانیان جنگ تهیه شده و در کمیتهٔ فرهنگی حفاظت شوند. حاصل این تلاش دریافت دو نکته جالب بود: نکته اول: مجموعهٔ جان باختگانی که در این ارگانها به طور رسمی ثبت شده بود، به چیزی حدود هشت هزار و پنجصد نفر میسید که از مجموعهٔ آنها چیزی کمتر از سه هزار نفر در جبهه از بین رفته و بقیه قربانیان بی دفاع در کوچهها و خانهها بودند. دقیقاً نفهمیدیم که چه مقدار از قربانیان جنگ به طور رسمی ثبت نشده یا آمار از آنها به دست نیامده است. نکته دوم: بیش از نود درصد قربانیان، افراد بی سواد یا کم سواد بودند و عدهٔ انگشت شماری بودند که دارای مدرک دانشگاهی بودند.» (همان، ص: ۱۹۰) چپیها که طی سالهای متمادی تا کنون برای حداکثر ۷۰۰ نفر کشته شدگان در افشار اشک تمساح میریزند و آن را زخم ناسور میخوانند، براساس آمار خودشان ۸۰۰۰ نفر کشته ۲۳ سنبله را بیاهمیت جلوه میدهند و بر خلاف افشار، ۲۳ سنبله را «نقطه انفجار در تاریخ» و «قیام اسارت شکن» مینامند و به آن افتخار میکنند!! جاه دارد از این افراد سؤال کرد که اگر واقعه افشار با ۷۰۰ کشته از مردم شیعه فاجعه است، پس ۲۳ سنبله با ۸۰۰۰ کشته از همان مردم چگونه قیام اسارت شکن است؟! اگر در افشار معامله و خیانت فاجعه آفرید، در ۲۳ سنبله چه چیزی فاجعه به مراتب بزرگتر خلق کرد؟!
آقای رویش در خاطرات خود تنها از آمار رسمی کشته شدگان که ارگانهای فوق در آن زمان توانسته بودند آنها را شناسایی و ثبت کنند سخن میگوید و باز تأکید میکند که معلوم نشد چه تعداد از کشته شدگانی که قابل شناسایی نبوده یا در آن شرایط جنگ در زیر آوارها مدفون بودهاند و یا به هردلیل دیگر آنها قادر به شناسایی و ثبت شان نبودند. آقای رویش تنها از آمار کشته شدگان سخن میگوید و یادی از زخمیها و معلولان این جنگ نمیکند، در حالی که مجموع تلفات، اعم از کشته و زخمی را بین ۲۰۰۰۰ تا ۲۹۰۰۰ نفر در برخی منابع آمدهاست و شاید قابل قبولترین آنها، آمار صلیب سرخ جهانی و پزشکان بدون مرز باشد که از رقم ۲۷۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ نفر سخن میگوید. بگذریم از تعداد آوارگان، انهدام تأسیسات زیر بنایی، ویرانی کامل خانهها و خسارات دیگر ساحه شیعه نشین غرب کابل که قصه دراز دارد.